• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 27 بهمن 1398
کد مطلب : 95255
+
-

کارخانه اسکاری اوباما

درباره نخستین ساخته کمپانی فیلمسازی باراک و میشل اوباما

کارخانه اسکاری اوباما


آلیسا ویلکینسون ـ ترجمه: آرش نهاوندی

مستند بلند «کارخانه آمریکایی» نخستین فیلم مستند هایر گروند (Higher Ground) شرکت فیلمسازی باراک و میشل اوباما- رئیس‌جمهور و بانوی اول سابق آمریکا- است. این فیلم در سال2020 جایزه اسکار در رشته مستند بلند را به‌خود اختصاص داد. کارخانه آمریکایی با نگاهی جذاب و گیرا آینده اقتصاد جهانی را به تصویر کشیده است. در دسامبر سال2008 آخرین کامیون از خط مونتاژ کارخانه‌ جنرال‌موتورز واقع در دایتون، اوهایو خارج شد. بسته شدن این کارخانه هزاران نفر را از کار بیکار کرد. در سال2014 یک کمپانی چینی به نام فوئایو گلس(شیشه فوئایو) دوباره کارخانه را به‌عنوان شعبه آمریکایی خود بازگشایی و تعداد زیادی نیروی کار از جمله خیلی از کارگران سابق کارخانه جنرال‌موتورز را استخدام کرد. هدف از تاسیس این کارخانه تولید شیشه برای خودروها بود. مدیران چینی نیز به دایتون آمدند تا بر کار آمریکایی‌ها نظارت کنند.  این فیلم روایتگر فصلی دیگر از حرکت سرسختانه و تسلیم‌ناپذیر کارخانه‌های آمریکایی به سمت جهانی شدن است. داستان این فیلم در قالب یک مستند جدید به‌نام کارخانه آمریکایی به‌طور صمیمانه و جذابی روایت شده است. این فیلم اکنون در حال نمایش از شبکه نتفلیکس است.  فیلم کارخانه آمریکایی توسط استیو بوگنار و جولیا ریچرت ساخته شده است. در این فیلم به وقایعی که منتهی به بازگشایی کارخانه شده و اتفاقات پس از آن پرداخته شده است. در ابتدای امر کارگران دایتونی که پس از اخراج از جنرال‌موتورز تلاش زیادی برای راه‌اندازی مجدد این کمپانی و به‌دست‌آوردن شغل سابق خود کرده بودند، از بازگشایی کمپانی و بازگشت دوباره سر کار ابراز خوشحالی کردند، اما به‌زودی متوجه شدند که انتظارات آنها از کار و فرهنگ همکاری با ایده‌آل‌های مدیران کارخانه در تضاد است.  در این فیلم نشان داده شده که چگونه روند انطباق کارگران آمریکایی با کارگران چینی، در برخی موارد حالتی طنزآمیزی به‌خود می‌گرفت و در پاره‌ای از مواقع نیز حالتی جدی‌تر و وخیم‌تر. به اختلافات میان دیدگاه‌های آمریکایی‌ها و چینی‌ها پیرامون وفاداری به کارفرما، رعایت موارد ایمنی در کارخانه، اضافه‌کاری و خیلی چیزهای دیگر در این فیلم به وضوح پرداخته شده است. در این فیلم همچنین می‌بینیم که زمانی که کارگران در کارخانه فوئایو گلس آمریکا تصمیم به تشکیل اتحادیه کارگری گرفتند، چگونه مشکلات بیشتر شد و ادامه یافت. جولیا ریچرت که در 50سال سابقه کارگردانی خود در حوزه مستند اغلب به بررسی طبقه کارگر آمریکایی پرداخته و بوگنار که در اغلب موارد با وی همکاری کرده، در زمان انتخاب این کارخانه به‌عنوان سوژه فیلم‌شان می‌دانستند چه می‌کنند. آنها هر دو در دایتون زندگی می‌کنند و در مستند کوتاه «آخرین کامیون»(2009)، این دو از بسته شدن کارخانه جنرال‌موتورز و تأثیرات این اتفاق بر جامعه پیرامون خود، فیلمبرداری کرده بودند. برای ساخت مستند آخرین کامیون آنها با کارگرانی که در حال از دست دادن کارشان بودند، مصاحبه کرده بودند.  من با ریچرت و بوگنار درباره اینکه چگونه توانسته بودند اعتماد کارگران و مدیریت کارخانه را برای ساخت فیلم کارخانه آمریکایی جلب کنند، چالش‌های فرهنگی‌ای که آنها در کارخانه از نظر گذرانده بودند و آنچه آنها از آینده کاری در یک اقتصاد جهانی آموخته بودند، گفت‌وگو کردم. در ادامه این گفت‌وگو را بخوانید. / منبع: ووکس


شما پیش‌تر مستندی به نام آخرین‌کامیون را درباره تعطیلی کارخانه جنرال‌موتورز در اواخر سال2008 ساخته بودید. چه شد که این بار به فکر ساخت مستند کارخانه آمریکایی افتادید؟
جولیا ریچرت:  تمام داستان این مستند در دایتون ایالت اویاهو که محل زندگی ماست و همچنین یک شهر صنعتی مشابه در چین می‌گذرد. ما می‌دانیم که در بیشتر سال‌هایی که از قرن بیست‌و‌یکم می‌گذرد، آمریکا و چین در زمینه‌های اقتصادی و صنعتی در رقابت بوده‌اند. این اتفاق بزرگی است که همه نگران آن هستیم و ما می‌خواستیم ببینیم که این رقابت در دنیای واقعی چگونه است. جنرال‌موتورز شهر ما را ترک کرد و کارخانه توسط یک میلیاردر چینی خریداری شد. در پی این اتفاق ما به این نتیجه رسیدیم که خواهیم توانست از نزدیک مشاهده کنیم زمانی که صدها کارگر چینی برای کار و اقامت به شهر ما می‌آیند چه اتفاقی رخ می‌دهد. آنها باید با فرهنگ ما آشنا شوند، باید چمن‌زنی را یاد بگیرند و با نحوه کار کردن مغازه‌ها و مال‌های ما آشنا شوند. ما نیز باید شاهد تأثیر حضور یک مالک چینی و یک مدیریت چینی در شهرمان باشیم. ما فکر کردیم هر چه رخ دهد و داستان فیلم ما به هر صورت شکل بگیرد بسیار جالب خواهد بود و ما از نزدیک نگاهی به آن خواهیم داشت چرا که ما اینجا زندگی می‌کنیم و می‌توانیم به راحتی به کارخانه دسترسی داشته باشیم.
زمانی که فیلمسازان، جامعه و شهری که کارخانه در نزدیکی آن واقع شده را می‌شناسند می‌توان از فیلم آنها انتظار یک مستند کامل را داشت؛ فیلمی که به انسان حس یک مستند واقعی را منتقل می‌کند. اگر فیلمسازانی از یک منطقه دیگر به این شهر جهت ساخت مستندی از این کارخانه می‌آمدند شاید این حس به‌دست نمی‌آمد. با وجود این شما نیز ‌باید با افرادی که در این کارخانه کار می‌کنند و افرادی که مدیریت آن را در دست دارد ارتباط برقرار کردید تا برای ساخت این فیلم به نتیجه مطلوب  برسید. ایجاد اعتماد در طرف مقابل لازمه برقراری ارتباط است، چگونه این اعتماد را به وجود آوردید؟
استیو بوگنار: ما دسترسی مطلوبی به این شرکت داشتیم، اما این لزوما به این معنا نیست که ما بر هر فردی که در آن کارخانه کار می‌کرد دسترسی داشتیم. ما باید موافقت هر فردی که از او قرار بود فیلمبرداری کنیم را به‌دست می‌آوردیم. در نتیجه ما باید در همه حس اعتماد پدید می‌آوردیم و پس از آن با آنها ارتباط می‌گرفتیم. این اعتماد و ارتباط تنها با حضور مستمر گاه و بی‌گاه در کارخانه ایجاد می‌شد. فاصله محل کار ما با کارخانه با خودرو 25دقیقه بود و ما صدها بار به آنجا رفتیم. کار فیلمبرداری ما تقریبا 3 سال طول کشید، از فوریه2015 تا پایان دسامبر2017 و ما طی این مدت 1200ساعت فیلمبرداری کردیم. به‌طور معمول از طرف ما 5فیلمبردار به آنجا می‌رفتند و آنها از افراد مختلفی که در کارخانه کار می‌کردند، فیلمبرداری می‌کردند.
ما باید مدام به همه آنها یادآوری می‌کردیم که این یک فیلم مستقل است و از طرف این کمپانی چینی تامین مالی نمی‌شود. باید همچنین به آنها خاطرنشان کردیم که قرار است ما از دیدگاه همگان در این فیلم استفاده کنیم، حتی از نظراتی که با آن موافق نیستیم. اما زمان می‌برد تا شما را متقاعد کنیم.



پس شما به کارخانه می‌رفتید، فیلم‌های زیادی می‌گرفتید و هر آنچه در آنجا در حال رخ‌دادن بود را پوشش می‌دادید. کارخانه از نظر بصری خیلی مکان جالبی است، قطعات بزرگ شیشه وارد خط تولید می‌شوند و هرگونه تجهیزاتی در این کارخانه وجود دارد. چگونه توانستید فیلمی بسازید که هم از نظر بصری جالب و جذاب باشد و هم از نظر روایی دارای ارتباطی منطقی است؟
استیو بوگنار: ما 5 فیلمبردار اصلی داشتیم. منظورم از 5فیلمبردار، خود من، جولیا، جف ریچرت، اوبری کیت و اریک استول است. هر کدام از ما ‌باید از دید یک مستندساز به قضیه نگاه می‌کردیم و تجربه این کار را می‌داشتیم، نه اینکه فقط فیلمبرداری باشیم که توسط یک کارگردانی که کنار آنها ایستاده به وی گفته می‌شود از چه چیزی فیلمبرداری شود. اوبری، اریک، جف، جولیا و من، هر کدام وارد کارخانه می‌شدیم و هر کدام با گروهی از افراد در یک بخش خاص کارخانه به گفت‌وگو می‌پرداختیم و همزمان فیلمبرداری می‌کردیم. ما باید از غریزه شخصی خود استفاده می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم چه اتفاقی دارد می‌افتد، محرک‌های آن چیست؟ تنش‌ها کجا و به چه ترتیبی رقم می‌خورند؟ درگیری کجاست و بر سر چیست؟ چه‌کسی اکنون دارد شرایط سختی را از سر می‌گذراند؟ ما باید آنها را دنبال می‌کردیم. 
برای ما صداهایی که در فضای کارخانه می‌پیچید بسیار مهم بود، ما میکروفون‌هایی روی گردن افراد شاغل در کارخانه نصب کرده بودیم. ما در ابتدا می‌خواستیم از میکروفون‌های بوم‌پل (میکروفون‌هایی که از آنها در استودیوها استفاده می‌شود و در سر یک دسته بلندی نصب می‌شود) استفاده کنیم. اما آنقدر سرو صدا زیاد بود که با استفاده از این میکروفون‌ها ما نمی‌توانستیم صدای افرادی را که گفت‌وگو می‌کردند به‌راحتی بشنویم و صمیمیت کاملی هم میان ما و فرد مصاحبه‌شونده ایجاد نمی‌شد. علاوه بر این ما می‌توانستیم با استفاده از میکروفون‌های گردنی نوعی صمیمیت ایجاد کنیم.
همچنین ما گفت‌وگوهای صرفا صوتی را با افراد انجام دادیم. چرا که در این صورت ما بهتر می‌توانستیم این حس را در مخاطب ایجاد کنیم که گویی در حال شنیدن تصورات ذهنی افراد مصاحبه‌شونده است. ما به این نتیجه رسیده بودیم که کارهایی که در کارخانه انجام می‌شوند بسیار تکراری هستند. در چنین وضعیتی ذهن از کنترل شما خارج و دچار وضعیت غیرارادی می‌شود. آیا تا به حال کاری داشته‌اید که در جریان آن مجبور به انجام کاری تکراری شوید به‌گونه‌ای که در زمان انجام آن ذهن شما به‌طور غیرارادی کار کند. ما تلاش کردیم حس درونی این افراد از زندگی را با مشاهده آنها در حال کار کردن از نهادشان بیرون بکشیم. در این مسیر به خانه آنها رفتیم و از آنها خواستیم که به‌طور آرام و صمیمانه صحبت کنند. از این طریق توانستیم عمیق‌ترین تفکراتشان را ضبط کنیم. برخی از این مصاحبه‌های صوتی در ساعت 2صبح در خانه این افراد ضبط شدند. این بهترین زمانی بود که ما حس کردیم  می‌توانیم به ندای درونی یا تفکری که از روح آنان برمی‌خیزد، گوش فرادهیم.
جولیا ریچرت: این پرسش خوبی است که معمولا کسی آن را نمی‌پرسد، اینکه چگونه ما به‌عنوان یک تیم تصمیم گرفتیم این داستان را پوشش دهیم. من و استیو پیش‌تر با یکدیگر همکاری کرده بودیم و تصمیم گرفته بودیم برای یک روز تعدادی از افراد را به گروه دو نفره خود اضافه کنیم. ما هیچ‌گاه در کارهایمان از یک تدوینگر استفاده نکرده بودیم. این نخستین باری بود که این کار را می‌کردیم.یکی از کارهایی که به نتیجه رسیدیم باید انجام دهیم، این بود که در ابتدا یک پرسش کلی مطرح کنیم و سپس این پرسش را توسعه دهیم. در ابتدا این پرسش کلی را مطرح کردیم که آیا کوشش چینی‌ها در زمینه ساخت کارخانه در دایتون نتیجه خواهد داد؟ این ایده بزرگ کارخانه‌های چینی در منطقه‌ای صنعتی که کارگران آمریکایی در آن شاغل هستند، با مجموعه‌ای از 2000کارگر و 300ناظر و آموزش دهنده، آیا چنین کاری نتیجه خواهد داد؟پس از مدتی بحث و گفت‌وگو در این‌باره به نتیجه رسیدیم که موفقیت تعریف خاصی برای هر یک از سطوح از نظر سازمانی در این کارخانه دارد. موفقیت برای مالک این کارخانه یک تعریف دارد و برای کارگران آن تعریفی دیگر. پس از آن پرسش دیگری مطرح می‌شود: آیا کارهای ارائه شده در این کارخانه موفقیت‌آمیز  و نتیجه‌بخش خواهد بود. در اینجا هم موفقیت برای مالک یک معنا و برای مهندسان معنای دیگر دارد. آیا آنها قادر خواهند بود به تقاضای بازار جواب دهند؟ آیا آنها قادر به حفظ میزان سوددهی خواهند بود؟
با توجه به پاسخ‌های تقریبی که از این پرسش‌ها به‌دست آوردیم به این نتیجه رسیدیم که هر فردی در آن کارخانه با چالش‌های بزرگی مواجه است. افراد کارخانه را نمی‌توان به خوب یا بد تقسیم کرد چرا که هر یک از آنها اهداف خود را دنبال می‌کند. برای هر کس موفقیت معنای خاص خود را می‌دهد و هر فرد در آن کارخانه زیر حجم بزرگی از فشار است و هرکس بهترین تلاش خود را برای کسب موفقیت انجام می‌دهد.
استیو بوگنار: در ابتدای کار متوجه شدیم که ما در حال از دست دادن بخش مهمی از داستان هستیم چرا که ما چینی نیستیم و به زبان ماندارین(زبانی که بیشتر از سایر زبان‌های چینی رایج است) صحبت نمی‌کنیم. در اینجا بود که به این نتیجه رسیدیم که برای ساخت این مستند باید از همکاری چینی بهره بگیریم، از فیلمسازان چینی که با فنون روایت داستان آشنایی داشته باشند و همچنین از نظر فرهنگی و زبانی چینی باشند، یعنی بزرگ شده آمریکا و بیگانه با فرهنگ چینی نباشند. در این زمان بود که ما به یکیان ژانگ‌ و میجی لی برخوردیم، پس از این آشنایی هر دوی اینها ماهی یک‌بار به اوهایو می‌آمدند. سپس با آنها به چین رفتیم و آنها چیزهای زیادی به ما آموختند. آنها در زمینه ارتباط‌گیری با شخصیت‌های چینی فیلم نقش بسیار مهمی ایفا کردند. 
جولیا ریچرت: ما خیلی از آنها درباره فرهنگ چینی آموختیم چرا که آنها در چین متولد شده و بزرگ شده بودند، بنابراین آنها می‌توانستند به ما در درک زندگی کاری، نظام آموزشی و جایگاه چین در تاریخ و در زمینه اینکه این کشور چگونه در دهه‌های آخر قرن بیستم از مراحل فقر و گرسنگی گذر کرد و امروز دارای طبقه متوسطی است که روزبه‌روز وضع اقتصادی‌شان بهتر می‌شود کمک کنند. به‌احتمال زیاد شناخت فرهنگ چین بزرگ‌ترین چالش ما بود. 
استیو بوگنار: مانند تمام افرادی که روزنامه می‌خوانند ما نیز به نوعی می‌دانستیم که چین به طرز عجیبی در مسیر پیشرفت رو به جلو قرار گرفته است. اما چیزی که میجی و ایکیان به ما یاد دادند این بود که این توسعه و پیشرفت چه حسی در طبقه کارگر چینی ایجاد کرده بود. اگر شما می‌خواهید یک مستند خوب بسازید، باید بتوانید احساسات درونی فرد را به خوبی درک کنید و آن را نشان دهید.
جولیا ریچرت: مدیران، ناظران و کارگران چینی واقعا با ماموریت کسب موفقیت برای این کمپانی به آمریکا آمده‌اند، اما همزمان آنها در تلاش هستند تا کشور خود را نیز در عرصه بین‌الملل موفق جلوه دهند. آمریکایی‌ها البته چنین احساسی از ماموریت چینی‌ها نداشتند. البته در ابتدای امر آنها بابت شغل‌هایی که بر اثر راه‌اندازی کارخانه برای آنها ایجاد شده بود، قدردان بودند.این افراد به‌دلیل اشتغال دوباره بسیار ابراز قدرشناسی می‌کردند، حتی اگر هم به آنها دستمزد بالایی پرداخت نمی‌شد؛ چرا که آنها به این فکر می‌کردند که خب باید از یک جایی دوباره شروع کرد، این تصور در ذهن آنها شکل گرفته بود که ما باید به سختی تلاش کنیم و سال اول راه‌اندازی کارخانه سال بسیار سختی خواهد بود. اما بعدا اوضاع بهتر خواهد شد. البته وقایع بعدی نشان داد که همه‌‌چیز آنگونه که آنها فکر می‌کردند، پیش نرفت. 
استیو بوگنار: دستمزدهایی که مدیران چینی پرداخت می‌کردند آن‌قدر افزایش نیافت، دستمزدها فقط مقداری بالا رفت. زمانی که این افراد در جنرال موتورزکار می‌کردند، با ساعتی 29تا 30دلار درآمد می‌توانستند از نظر مالی یک زندگی مشابه زندگی طبقه متوسط آمریکایی برای خود دست و پا کنند. امکان داشت آنها هیچ‌گاه به کالج نروند، اما می‌توانستند یک خانه مزرعه مانند در دایتون بخرند، می‌توانستند با درآمدی که کسب می‌کنند ماشینی برای خود بخرند و فرزندان خود را به کالج بفرستند. در پی احداث کارخانه جنرال‌موتورز طی دهه‌های1950، 1960، 1970و حتی 1980 طبقه متوسط روبه رشدی در دایتون پدید آمده بود. این طبقه تنها مختص به افراد سفید نبود و ما در دایتون طبقه متوسط مرکب از چندین نژاد داشتیم. ما طبقه متوسطی متشکل از سیاهپوستان را نیز داشتیم.
اما زمانی که کارخانه‌های صنعتی مهم از دایتون خارج شدند، ما خیلی چیزها را از دست دادیم. ان‌سی‌آر، کارخانه بزرگی در دایتون بود. دلکو هم یک کمپانی بزرگ مستقر در دایتون بود. اما زمانی که جنرال موتورز شهر را ترک کرد ضربه بزرگی به اهالی دایتون وارد شد. 




فیلم کارخانه آمریکایی تأثیر تفکر کاری آمریکایی‌ها بر فرهنگ عمومی این کشور را بررسی می‌کند. در یک نگاه کلی همه در انتظار این هستند که در ازای کاری که انجام می‌دهند دستمزدی دریافت کنند، اما به‌نظر می‌رسد با توجه به آنچه در این فیلم نمایش داده می‌شود هدف آمریکایی‌ها از کار با هدف چینی‌ها متفاوت است. البته بستگی به این نیزدارد که چه شرایطی برای برآورده کردن انتظارات آنها درنظر گرفته شده باشد.
استیو بوگنار: دقیقا و تضارب و اختلاف این فرهنگ‌ها با هم بخش مهمی از تنش دراماتیک در این فیلم را شکل می‌دهد. 
جولیا ریچرت: دقیقا. در برخی موارد آمریکایی‌ها بسیار ابراز ناراحتی و احساس می‌کردند که از طرف ناظران چینی به آنها احترام گذاشته نمی‌شود. اما زمانی که ما از فرهنگ چینی آگاهی بیشتری پیدا کردیم متوجه شدیم که این لزوما به این معنا نیست که آنها به آمریکایی‌ها احترام نمی‌گذارند، در فرهنگ چینی از عبارت کار خوبی انجام دادی، معمولا استفاده نمی‌شود. انتظار در چین از ناظر این است که او به کارگر بگوید چه کاری انجام دهد. کارگر هم دقیقا کاری را که به وی گفته شده انجام می‌دهد در چین مرسوم نیست که مردم خیلی اقدامات کارفرمایانشان یا دستورات روسای‌شان را زیر سؤال ببرند یا از آن انتقاد کنند.  اما در فرهنگ آمریکایی پرسش درباره دلایل دستور کارفرما رایج است. ما می‌خواهیم بدانیم چرا. می‌خواهیم نظر خود را درباره کاری مطرح کنیم و بگوییم نگاه کن من یک ایده بهتری دارم. چرا من باید این کار را انجام بدهم؟ که این پرسش‌ها با فرهنگ چینی جور درنمی‌آید.  به‌دلیل این اختلاف فرهنگی، آمریکایی‌ها در موارد زیادی، انتظارات چینی‌ها از کار را به عدم‌احترام گذاشتن کافی تعبیر می‌کردند. بیشتر از دستمزد، برای آمریکایی‌ها این احساس که به آنها احترام گذاشته می‌شود، کاری دارند که در آن با آنها منصفانه رفتار می‌شود و از امنیت شغلی برخوردارند، اهمیت بیشتری داشت. 
استیو بوگنار: مورد دیگری که به باور من باعث شکاف میان کارگران چینی و آمریکایی می‌شد، حس ملی‌گرایی چینی بود که به گفته همکاران چینی فیلمساز ما این حس در تمام کمپانی‌های چینی وجود داشت. در یک کارخانه چینی، رئیس به کارگران خود می‌گوید: ما این هفته سه برابر میزان معمول کار می‌کنیم یا اضافه‌کار می‌کنیم چرا که ما فقط برای این کمپانی کار نمی‌کنیم، بلکه داریم برای کشورمان کار می‌کنیم. ما در حال ساختن چین هستیم.ما در زمانی که در حال فیلمبرداری بودیم چنین صحنه‌هایی را به چشم خود دیدیم، چندین بار مدیران چینی از کارگران چینی خواسته بودند که برای کشورشان ساعات بیشتری کار کنند. اما اگر چنین درخواستی باعث ایجاد «ما» و «آنها» شود، دیگر یک تیم متحد در کارخانه وجود ندارد، گروه چینی در چنین وضعیتی متهم به مدیریت یا اداره کردن گروه دیگر می‌شود. بنابراین در حالی‌که با مطرح کردن چنین درخواست‌هایی شما به منافع کوتاه‌مدتی دست پیدا می‌کنید اما در بلندمدت مطرح کردن چنین درخواست‌هایی با پس‌زمینه احساسات ملی چینی، باعث ایجاد شکاف میان گروه کارگران چینی و گروه کارگران آمریکایی خواهد شد. به‌دلیل اینکه (شما به‌طور ناخواسته و شاید ناآگاهانه) افرادی که در کنار هم کار می‌کنند را از هم جدا کرده‌اید.


فیلمی غیر سیاسی از کمپانی فیلمسازی دو شخصیت سیاسی



این فیلم دوره شکننده‌ای از تاریخ آمریکا در فاصله سال‌های 2015تا 2017 راپوشش داده است؛ زمانی که خیلی چیزها تغییر کرده ازجمله روابط آمریکا با چین و اوباماها و در چنین مقطعی این فیلم را به‌عنوان نخستین مستند بلند ساخته شرکت فیلمسازی خود از طریق نتفلیکس انتشار داده‌اند. این فیلم با توجه به فراز ونشیب‌هایی که در این دوره در رابطه میان آمریکا و چین وجود دارد، به‌طور جدی یک فیلم سیاسی ارزیابی می‌شود. اما جولیا ریچرت می‌گوید که  کارخانه آمریکایی درباره اختلاف نظر میان دوفرهنگ کاری کاملا متفاوت آمریکایی و چینی است. ریچرت در این باره می‌گوید: این فیلم را می‌خواستیم درباره کارگران بسازیم. اما همانگونه که استیو نیز اشاره کرد ما بعدها شناخت بیشتری از برخی از این کارگران چینی پیداکردیم. در سفرمان به چین نیز متوجه بسیاری از شیوه‌های تفکر در زندگی کاری چینی‌ها شدیم. در اتاق تدوین هم ما واقعا بر آن شدیم دیدگاه‌های متفاوت میان کارگران چینی و آمریکایی و اختلافاتی را که درباره فرهنگ کاری آمریکا و چین وجود دارد به شیوه‌ای محترمانه به تصویر بکشیم. امیدوارم که در این زمینه موفق شده باشیم.
براین باورم که این تلاش صادقانه سبب شده تا باراک اوباما و میشل اوباما- رئیس‌جمهور و بانوی سابق اول آمریکا- تصمیم بگیرند که فیلم ما نخستین فیلمی باشد که در کمپانی فیلمسازی آنها ساخته می‌شود و انتشار می‌یابد. نام شرکت فیلمسازی آنها هایرگروند است و من بر این باورم که آنها به مسائل مهم ارجحیت می‌دهند و به سطوح بالاتری از مسائل اجتماعی می‌اندیشند. آنها می‌‌خواهند از کتاب‌ها، فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی حمایت کنند که ارجحیت دارند. آنها به مسائل غیرجنجالی و غیرسیاسی اهمیت می‌دهند. ما خیلی تلاش کردیم که فیلم‌مان جهت‌گیری سیاسی نداشته باشد و همزمان نیز باعث بروز جنجال نشود. میشل و باراک اباما نیز از تلاش‌های ما در این زمینه تمجید کرده‌اند. 

این خبر را به اشتراک بگذارید