داغ ایران
گزارش توصیفی همشهری از مراسم تشییع پیکر شهید سردار قاسم سلیمانی
صادق خسروی علیا ـ خبرنگار
آفتاب دوشنبه جا مانده از سوگواران سرسپرده. بدرقه شهر از طلوع پیشی گرفته و باران اشک در سحرگاه، خیابانهای پایتخت را غسل میدهد. این شهر دریای اشکی شده که موج آن به عرش میرسد. جمعیت دل آشوب و بیخواب در هوای تاریک و روشن به سمت دانشگاه تهران و میدان انقلاب روانه هستند. بغضها و حسرتها به دل دارند، درهای دنیا را به روی خود بستهاند و نگاههایشان آسمانی است. سکوت جماعت بیقرار با طلوع آفتاب میشکند؛ «الله اکبر». خورشید به خونخواهی طلوع میکند؛ امروز شفق شرقی سرخ است، گلگون، به رنگ خون. پیکر سردار و یارانش پشت حصارهای دانشگاه تهران است، صدای رهبر انقلاب در بلندگوهای خیابان انقلاب میپیچید؛ وقت اقامه نماز است. در فرازی رهبری بر بالین مالک اشترش میخوانند و با بغض اقامه میشود:«اللهم انّا لا نعلمُ منهم الا خیرا و انت أعلم بهم منّا (پروردگارا، ما جز نیکی از آنان سراغ نداریم و تو از ما به آنان داناتری)» صدای اندوه و گریه سوگواران به آسمان بلند میشود. عدهای در میانه نماز روی آسفالت سرد به زانو در میآیند، شانههاشان بالا و پایین میشود و هقهق میکنند.
خیابانهای اصلی پایتخت تاب نمیآورند. سیل جمعیت اندوهگین از هر طرفی روانه میدان انقلاب و دانشگاه تهران است. هنوز تشییع پیکر شهدا آغاز نشده اما تمامی مسیرهای منتهی به دانشگاه مسدود است. انبوه جمعیت پشت درهای بسته دانشگاه تهران در انتظار وداع با سردار و یارانش ایستادهاند. بلندگوها میغرند که راه را باز کنید تا مراسم تشییع آغاز شود. 30دقیقه از باز شدن درهای دانشگاه سپری میشود اما شدت ازدحام اجازه تحرک نمیدهد. جماعت در این نقطه منجمد شدهاند و حرکت هر لحظه دشوارتر میشود. بالاخره خودروهای حامل پیکر شهدای مقاومت وارد خیابان میشود و به میدان انقلاب میرسد. همه یک صدا «الله اکبر» سر میدهند. میدان انقلاب جای سوزن انداختن ندارد و بالگردها با ورود پیکر شهدا به روی مردم نقل میپاشند و سوگواران را گلباران میکنند. از دور در میان جمعیت فریادهایی از حنجرهای لرزان به گوش میرسد: «زیارت قبول حاج قاسم. شهادت مبارکت باشه مرد بزرگ. در پیشگاه سالار شهیدان، برای رزمندگان پیر و از چشم افتاده طلب شهادت کن...» نظرها به سمت فریادهای پر درد جلب میشود. مردی با مو و محاسن سپید پشت یک وانت ایستاده. گویی خود را حبس کرده. رو به هیاهوی جمعیت است اما چشمهایش آسمان را واکاوی میکند. مدام با دستانش اطرافیانش را جستوجو میکند و دستهای لرزانش را به شانههای آنها میرساند و میپرسد:« پیکر شهدا رسید؟ میخوام رو در رو به حاجی و بچهها سلام کنم...» بعد فریاد میزند:« حاج محمودم حاجی. از بچههای لشکر 41ثارالله زمان جنگ.» به پهنای صورت اشک میریزد:« حاجی جا موندم. حاجی تنها موندم. حاجی پادرمیونی کن سربازت هم بیاد، شفاعتم تو را به پهلوی شکسته فاطمه(س)...». حاج محمود از جانبازان 8سال دفاعمقدس است، او نابیناست و شیمیایی 40درصد. در لشکر 41ثارالله که فرماندهی آن را شهید حاج قاسم سلیمانی به عهد داشت جهاد میکرد.
حرکت خودروهای حامل پیکر شهدا به کندی انجام میشود. نزدیک به ظهر است و هنوز کاروان شهدا به تقاطع نواب که حدودا در یک کیلومتری میدان انقلاب است نرسیده. در این نقطه جمعیت چند هزار نفری از چهارسو وارد تقاطع شدهاند و انسدادی در ترافیک انسانی بهوجود آمده. چند ساعت همه بدرقهکنندگان شهدا در یک نقطه ثابت روی پاهایشان ایستادهاند؛ پیر و جوان، زن و مرد و حتی کودکان. عدهای توانشان به تحلیل رفته و از حال میروند. با کمک اطرافیان دوباره سرپا میشوند. میایستند، نوحهخوان میخواند: «قسم به پرچم فتح امیرالمومنین / قسم به کربلا به پسر امالبنین / نمیذاریم علم بمونه رو زمین / قسم به اون بدن که کشیدنش رو حصیر / منم شبیه اون عقیلهای که شد اسیر / به غیرزیبایی چیزی نمیبینم / منم باید برم آره برم سرم بره...» و آنها به سر و سینه میزنند.
سوگواران بیقرار یاران هستند اما ازدحام اجازه نمیدهد به سمت کاروان شهدا بروند. از میدان آزادی که نقطه آخر وداع است بدرقهکنندگان نگاهها را از فراز جمعیت میلیونی به سمت میدان انقلاب دوختهاند. کاروان نزدیک میشود. ازدحام به اوج خود میرسد. تابوت لالههای گلگونکفن با انبوهی از پرچمهای سرخ آشکار میشود. ناخودآگاه دانههای مروارید از گونهها سرازیر شده، جوانها یک صدا اینگونه سلام میکنند: «لبیک یا حسین. لبیک یا حسین.» بعد از اظهار ارادت به شهدای مقاومت زیر سایه پرچمهای سرخ، فریاد «انتقام، انتقام» سر میدهند.
لحظه وداع فرا رسیده، اما سوگواران پای رفتن ندارند. دلها در گرو یاران است. پس از وداع، بالگرد حامل پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش از فرودگاه مهرآباد به پرواز در میآید. نگاههای پر حسرت میلیونها دلداده از کف خیابان آن را دنبال میکند و همنوا با نوحهخوان زمزمه میکنند: «تو به آرزوت رسیدی / تو امام حسین رو دیدی / تو روزه مجسم هستی / یه مملکت شده بیتابت / داری میری سلام ما رو / ببر به محضر اربابت.»