میراث موسیقی خیابانی تهران
علیرضا محمودی _ دبیر گروه ادب و هنر
اگر همت و هنر میرزا حسن، میرزا ابراهیم، استپانیان، سوریوگین، روسی خان، امجدالوزراء، آقا غلامرضا، میرزا جوادخان، جهانشاه میرزا، حاجی آقا خان، ماتوس، مبرقع همدانی، محمد فوتوغرافچی، میراز کریمخان و میرزا علیاصغر نبود که جعبه و شیشه خود را دور از درب خانه ناصری و مظفری و احمد شاهی سوار سه پایه نمیکردند، شاید امروز کار سختی بود اثبات این طراز که بازار تهران، همانطور که طراز همه رقم کاسبی بوده، بازار ساختن و نواختن هم بوده.
شیشههای عکس تار و کدر نوازندگان دورهگرد قرن پیش، تصویری میسازد از جمعیتی خاک و خلی، خسته و خرد، خیره به جعبه فوتویی. همه صاف و ستبر در صفند که مبادا تنها تصویرشان در تاریخ موصوف کج شود. دستههای طرب، با آلات و ادوات به دور از هر طربناکی، به قاعده نوازندگی در مکتب تبریز، نقاره تار را به سینه چسبانده و مضراب بر سیم گذاشته که انگار تفنگچیاند و آن دسته پردهدار، قنداق. فعلشان بیشتر به چکاندن میماند تا به نواختن.
عکسها را که قاب میگیریم، وقت خواندن روزنامهها و سفرنامهها و تذکرههاست که اگر نای و نوایی به جای مانده از تهران آن سالها از تهران ناصری است. از دستههای مطربی زنانه که جز دربار و حوالی ارگ، ساز از سازدان درنمیآوردند و جز به روز جشن و شب زفاف، صدای ساز به جان ساکت شهر نمیانداختند.
دسته کریم کور، دسته حاجی قدم شاد، دسته ماشاالله، دسته گل رشتی، دسته گوهر خماری، دسته منور، دسته حاج خانم نام و نشان دستههای طربساز زنان بودند. مردانی که ساز داشتند به همراه رقصندگان خردسال، عقد و عروسی و عیدها، سرپیچ و نبش گذرها، گل دروازهها و گردی میدانها تهران را به صدای تار و کمانچه از خماری خیابانهای خالی تا نئشگی شلوغی سرچراغی میساختند.
فکر رسمی راه افتادن موسیقی و ساز در شوارع مرکز ممالک محروسه از چمدان سوغات سفر شاه به پاریس درآمد؛ از وقتی خون خیابان به شریان لالهزار جان داد و از وقتی کشتی پهلوانی در روز عید غدیر و سلام نوروز و ناشتای عید فطر و عروسی پسر اتول خان بدون ساز، راه نمیافتاد. دستههای موسیقی شهری در کنج دودآلود قهوهخانهها مینشستند چشم به راه مردمی که آنها را به میمنت سورعقد و ختنهسوران، مهمان کنند. همیشه که شادکامی نبود. هرشب که شهر را چراغانی نمیکردند. در وقت کمکاری، طربسازان شهر بیطرب، سازها را بیرون میآوردند و مردم را مجانی مهمان دشتی و ابوعطا میکردند که رفتم به در شمسالعماره.
میراث موسیقی خیابان تهران، از عودلاجان و گودهای پای بازار، جان گرفت؛ از جایی که نوازندههای از دور افتاده و از کار بیکار شده بینوا، برای نان، نواختن پیشه کردند. آنها خاکستر آتشبازیهای دربار ناصری بودند که حالا برایشان فقط یک نفس مانده بود و یک سیم. سهم موسیقی خیابان اینطور راه افتاد که اگر کسی راه به خانه اعیان در زمستان امیریه و تابستان اقدسیه نداشت، سیف و شتا مانند لوطیهای پیر و کمبها، بساطش را در راه مردم پهن میکرد. کمانچهای اگر بود به خراش و تاری اگر بود به زخمه و تمبکی اگر بود به گرومب، صدایی راه میانداخت که رهگذران موسیقی نشنیده را بکشاند پای بساطی که مطاعش طرب بود. یک شاهی پول نان درمیآمد از مردمی که بدشان نمیآمد بین خانه تا حجره صدای مردی را بشنوند که تصنیفهای روز میخواند: شاه گدا، رفت کربلا. آنها رسانه خاموش شهری بودند که بعد از داغشدن سینه ناصرمیرزا به ضرب شصت میرزارضا، منتظر عملکردن توپ بست نشینی و مشروطهخواهی بود. دو نسل بعد آنها در روزگار قحط و کودتا تنها کسانی بودند که در آخرین خرابههای سنگلج به تار تکیه دادند و ترانه و تصنیف شیدا و درویش خان و عارف را خواندند و چه سوزناک: همه شب من اختر شمرم. تهران، همه روز دیده، همه جور صدا شنیده. دورانی که طرب کار هر کسی نبود تا امروز که در جیب همه بساط طرب برپاست.
شهر جوان در سرزمین شهرهای کهنسال، از آن زمان که قبای پایتختی به دوش کشید، همانطور که میراثدار سیاست شد، نوا خانه موسیقی هم نام گرفت. از آن تار بهدست ستبر تا گیتارنوازان خم، تهران شهری بوده برای همه ایران؛ شهری که خیابانهایش، هم رنگ دارد و هم رنگ. پس اگر این روزها در پیادهرو از الهه ناز و مرا ببوس و سوگند تا خون جوانان وطن راه افتاده سر هر راه و گذر، این قصه امشب نیست، که شهرزاد، هزار شب پلک نزد تا دم شفق هزار و یکم.
آقایان و خانمها، تهران پایتخت موسیقی خیابانی ایران است. یک کلام، ختم کلام. والسلام.