جدول ضرب زندگی
خلیل کاظمنیا ـ دستیار جراحی عمومی
سالها پیش آقای جوانی را میشناختم که مو لای درز کارهایش نمیرفت؛ سختگیر و بسیار حسابگر.
زندگیاش پر از فرمول بود و توی نظام دقیق زندگیاش همهچیز طبق حساب و کتاب خاصی تعریف شده بود و برای هر پیشامدی راهحلی از پیش ساخته ارائه میکرد.
آقای حسابگر فوت و فن زندگی را یک جا توی سررسید مخصوصی آورده بود و برای سالهای خیلی دور هم نقشه زندگی خودش، زنش و دخترش مثل روز روشن بود. قرار بود 3 نفری در آن سالها در اوج آسمانها سیر کنند و بلندترین قله خوشبختی زیر پایشان باشد. برای تأخیر سرویس مدرسه دخترش برنامه داشت و با اینکه 30 ساله بود، آنچنان با آب و تاب از 70 سالگیاش میگفت که گویی کائنات جملگی فرمانبردارند و مغرور از اینکه سکان زندگی سفت و محکم در دستانش است. اسب مراد روی فرکانس برنامههایش تنظیم بود تا اینکه غروب یک روز گرم روی پشتبام خانه وسط گریسکاری کولر برق حساب نشدهای فیوز زندگیاش را برای همیشه از تابلوی هستی پَراند؛ فقط بهخاطر اینکه توی جدول زندگیاش میخواست بیروزی تعمیرکار دو دوتایش چهارتا شود!
این روزها هم با یک دستیار جراحی روزگار میگذرانم که خیلی فوری میخواهد پنجه طلای روزگار بشود و به خیال خود همه را در حسرت فردایش بگذارد. برای همین هم آنچنان تمام زندگیاش را با جزئیات توی معادلههای دقیق ریاضی ریخته که همیشه خدا اوقاتش تلخ است و روزگارش تنگ و تار.
این قسم آدمها که زندگیشان را با فرمول ریاضیات تنظیم کردهاند کم نیستند، ولی آدمهای صاف و سادهای هم همین حوالی هستند که همهچیز را روی مدار دلشان سِت میکنند و بیاعتنا به جدول ضرب دنیا و با طمانینه امروز را به فردا میدوزند، آرام و نرم طی طریق میکنند.
بهنظر میرسد توی کار و بار زندگی همیشه دودو تا چهارتا نمیشود، چرتکهها را کنار بگذاریم و لذت زیبایی جاده زندگی را فدای رسیدن سریع به ناکجاآباد ته جاده نکنیم.