• شنبه 19 آبان 1403
  • السَّبْت 7 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 09
پنج شنبه 25 مهر 1398
کد مطلب : 85711
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/wp9RM
+
-

فریبکاران عاشق پیشه! به‌خاطر پاییز رحم کنید

فریبکاران عاشق پیشه! به‌خاطر پاییز رحم کنید

فریدون صدیقی _ استاد روزنامه‌نگاری

می‌گفت وقتی من سرفه می‌کنم، او نفس‌تنگی می‌گیرد. می‌گفت وقتی حرف می‌زنم نوری در دلش سرمی‌کشد تا باورکند زندگی‌کردن فقط یک دلیل دارد و آن منم. حتی بارها گفت وقتی بر سر و روی میز و صندلی دست می‌کشم، شک ندارم آنها یادشان می‌آید روزی‌روزگای درخت سربلندی بوده‌اند که مجنون به یاد نگاه اغواگر لیلی که او را پراکنده کوه و دشت کرده، تیری در قلب، بر تن درخت زخم زده است.
من اما هیچ نمی‌گفتم گرچه از شوق، گونه‌هایم اناری می‌شد و او با حزن بسیار در گوش تلفن زمزمه می‌کرد؛ هنگامی که گفتن را دریغ می‌کنید من با همه وجودم احساس می‌کنم دنیا رو به پایان است!
ـ و لابد ندیده می‌گفت زیبایی شما شبیه «ارغوان» خانه هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) است!
: عجیب است این نکته شما، چون مدعی بود صدای من معطر است به‌سان عطر یاس خانه پدری فروغ فرخزاد. وقتی متوجه شدم او یک فریبکار است باور کردم بیشتر زنان از راه گوش عاشق می‌شوند.
ـ و شما شده بودید!
: در واقع چاره‌ای نداشتم. او مثل یک بازیگر درجه یک بود. وقتی دیدمش همانی بود که در خیالم تصویرش را بافته بودم؛ یک خوش‌تیپ بسیار باوقار چپ‌دست بود و البته دست‌کم 10سال بزرگ‌تر از من. حرف که می‌زد شما ناخواسته گوش می‌دادید؛ مثل حرف زدن پیمان معادی. این جوری‌ها بود که معلم درجه یک ریاضیات در 32سالگی عاشق‌تر از مجنون شد. فکر کنم در دیدار ششم بود؛ مدعی شد واحد صنعتی‌ای که او به‌عنوان مهندس برق در آنجا کار می‌کند در حال تعطیلی است و او می‌خواهد به اتفاق یکی از همکاران به خرید و فروش لوازم برقی از طریق اینترنت بپردازد و... خلاصه کنم 17میلیون تومان از من گرفت و رفت که رفت. ساعت به‌وقت نیمه‌شب است، یک مهمانی کم‌وبیش شلوغ و کم‌وبیش خانوادگی و من شنونده ماجرایی هستم که تازگی ندارد. کار دل است و از عقل کار زیادی ساخته نیست، با این همه جسارت می‌کنم و می‌گویم از قدیم گفته‌اند تا کسی لب پیش نبرد بوسه‌ای ممکن نیست؛ یعنی خودتان مستعد فریب خوردن بوده‌اید! خانم فریب‌خورده سکوت می‌کند مبادا بغض در گلو مانده‌اش بشکند! من به ایوان می‌روم که میل شدید سیگار کشیدن را در خودم خفه کنم. تاریکی همچنان قوز کرده روی کوچه افتاده و نمی‌خواهد به صبح برسد از بس که آسمان، دل‌سپرده ابرهای تیره است. فکر کنم با این اوضاع در دوردست‌ها شاعری دنبال خودکار بیک می‌گردد.
پرنده گفت جهان درنگاه من زیباست- ‌هنوز زیبا بود
ولی برای تماشا دوچشم کافی نیست- پرنده تنها بود

هزار سال پیش هم کلاهبردار بود اما خدا را شاهد می‌گیرم این‌قدر نبود چون روزگار، اصیل و کمتر دست‌خورده بود. ماست، پنیر، شیر، خامه و سرشیر و دیگر خوردنی‌ها اصیل بود، افزودنی‌های ناشناخته شیمیایی نداشت که هرروز آدم مبتلا به یک بیماری عجیب وغریب شود، پس دلیلی برای انواع تقلب‌ها و کلک‌ها نبود. من خودم یک‌بار در عنفوان جوانی که افتاده و دانی، خواستم دخترهمسایه را دروغکی عاشق کنم پس روی کاغذی که دو گوشه‌اش تصویر شمع و پروانه بود، نوشتم تو همان تک‌ستاره رفیق مهتابی که منجم‌ها همیشه مست و خمارش هستند! اما دلم راضی نشد دروغ بگویم و نامه را به او ندادم؛ شاید هم از شرمنده شدن پیش برادرش کیکاووس بود که اگر بو می‌برد در دوستی را برای همیشه به رویم می‌بست.
فریب خورده‌ای ‌ای دل که در دلت دل نیست
که آنچه درنظرت ایستاده ساحل نیست

حالا و در روزگار اکنون که دروغ و دغل بدون واهمه مشغول کسب و کار است شنیدن اینکه مردجوانی با ترفند کمک به مؤسسات خیریه ١٥٠میلیون تومان از٣٠ بانویی که لابد دلشان به حال برگ‌های پاییزی هم می‌سوزد کلاهبرداری کرده است، تعجبی ندارد. در جایی خواندم دوستان معروف به نامرد شبانه‌روز مشغول ارتکاب 2هزار نوع جرم هستند که تهمت زدن، خیانت در امانت و فریب دادن قلب‌های تپنده نوع شایع در روزگار دل‌شکستگان عالم است. در همین حوالی سر پاییز شنیدم یک دختر خانم فریبا، سه جوان زلال‌تر از رودخانه لار را فریب داده و با پول آنان در سرزمین‌های دور مشغول زندگی مرفه است و در اینجا آن سه عاشق غمگین تصمیم گرفته‌اند دیگر عاشق نشوند چون عاشقی خیلی نامرد است! شاید حق با پدرم بود که می‌گفت فریبکار و قاتل فرزندان یک نفر هستند؛ چون وقتی قناری را به حصار قفس می‌بریم در واقع او را کشته‌ایم. پس خواهش می‌کنم آقایان و خانم‌های محترم‌تر از سیب، زبانم لال اگر می‌خواهید اقدام به فریبکاری فرمایید در این پاییز پژمرده، از افسرده‌کردن چشم‌انتظاران عاشقی صرف‌نظر کنید. شک ندارم همه قناری‌های جهان هم سپاسگزار گذشت شما خواهند بود. من خودم از قناری جوانی که از قفس پریده بود شنیدم:
هنوز اول راهی به سوی من برگرد
که راه برگشت از آخرین مراحل نیست
چقدر گفتمت از عقل دل نکن نگفتی
هر آنکه در سفرعشق نیست، عاقل نیست


 شعرها از؛ غلامرضا طریقی
 

این خبر را به اشتراک بگذارید