• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
چهار شنبه 24 مهر 1398
کد مطلب : 85657
+
-

زنده‌ باد ملودرام!

«تقلید زندگی» 60 ساله شد

زنده‌ باد ملودرام!

سعید مروتی_روزنامه نگار

60 سال از آخرین کاتی که داگلاس سیرک داده گذشته. ملودرام‌ساز بزرگ سینما در آستانه شصت‌سالگی و در آستانه ورود به دهه1960، در آخرین فیلمش مثل بیشتر آثارش از دل سفارش استودیو و توصیه‌های تهیه‌کننده می‌کوشد تا به امضای خودش هم وفادار بماند؛ امضای کارگردانی که ملودرام عرصه پادشاهی‌اش بود و می‌توانست به صورت توأمان، هم متفکر باشد و هم احساساتی (نزدیک 3دهه پیش تیتر مطلب شهرام جعفری‌نژاد درباره سینمای داگلاس سیرک و 2 فیلم مهمش «نوشته بر باد» و «تقلید زندگی» این بود: تفکر با قلب). نکته کلیدی داگلاس سیرک در همین‌جاست. در این میزان احساسات‌گرایی و غرق‌شدن در ملودرام و آوارکردن رنج‌هایی تمام‌نشدنی بر کاراکترها و در عین حال فاصله گرفتن از صحنه برای دیدن تمام‌قد موقعیت و رسیدن به قضاوتی که هم اخلاقی است و هم پیچیده. تقلید زندگی، فیلمی که در اکران اولش بیش از 10 برابر هزینه تولیدش فروخت و تماشاگران زیادی دوستش داشتند ولی منتقدان مقابل اشک‌های تماشاگر، واکنش دفاعی گرفتند و تحسین ملودرامی اشک‌انگیز را دون شأن خود دانستند؛ دهه‌ها قبل از اینکه نسبی‌گرایی تبدیل به مد روشنفکری شود، حق را میان همه کاراکترهای اصلی‌اش تقسیم کرد.

از اوائل فیلم به نظر می‌رسد لانا ترنر و جان گاوین به زودی با هم ازدواج می‌کنند، ولی 10سال می‌گذرد و هنوز ازدواجی سر نگرفته و درست وقتی لانا تصمیم می‌گیرد از گرفتاری‌های کاری‌اش کم کند و به پیشنهاد ازدواج جان گاوین جواب مثبت بدهد، گرفتاری بزرگ‌تری از راه می‌رسد و دخترش عاشق جان گاوین از کار درمی‌آید. 10 سال گذشته و رابطه آنی سیاهپوست و دخترش سارا جین دورگه همچنان مثل سابق است. هنوز هم سارا جین از سیاهپوست بودن مادرش خجالت می‌کشد. با گذشت زمان فقط بچه‌ها بزرگ نشده‌اند، مشکلات هم بزرگ‌تر شده‌اند. تقریبا در سراسر فیلم جان گاوین در حال ابراز علاقه به لانا ترنر یا سرویس دادن به خانواده‌اش است و لانا همیشه و سر بزنگاه میان عشق و موقعیت حرفه‌ای دومی را انتخاب می‌کند. جاه‌طلبی لانا و احتمالا هنرش از او همان هنرمند موفقی را می‌سازد که آرزویش را داشت و حالا می‌شود کمی هم برای زندگی شخصی وقت گذاشت، ولی مگر می‌شود؟ حق با فاسبیندر است: «آنها همیشه برای خوشبختی، برای محبت، نقشه می‌کشند و بعد تلفن زنگ می‌زند، نقشی تازه و لانا دوباره همه چیز را از سر می‌گیرد. این زن مورد مأیوس‌کننده‌ای است. جان گاوین هم همین‌طور. او باید زودتر از اینها درمی‌یافت که این رابطه عاقبتی ندارد، اما او زندگی‌اش را به این زن وصل می‌کند. همه ما همین‌طوریم؛ چیزهایی که نمی‌توانند نتیجه‌ای داشته باشند، بیشتر علاقه ما را به خود جلب می‌کنند. بعد دختر لانا ترنر عاشق جان می‌شود. او دقیقا همان چیزی است که جان دوست داشت لانا باشد، اما او لانا نیست. این قابل درک است. تنها ساندرا دی این را نمی‌فهمد. شاید این‌طور است که وقتی کسی عاشق است نمی‌تواند مسائل را خوب بفهمد. آنی هم عاشق دخترش است و در ضمن اصلا او را درک نمی‌کند. وقتی آنی کمی پیش از مرگش می‌خواهد سارا جین را برای آخرین بار ببیند، هنوز هم عشقش مانع از این است که اوضاع را درک کند. به نظر او، این گناه است که سارا جین دلش می‌خواهد او را سفیدپوست بدانند. وحشتناک‌ترین نکته درباره این صحنه این است که هرچه سارا جین پست‌تر و بی‌رحم‌تر می‌شود، مادرش مفلوک‌تر و رقت‌انگیزتر به نظر می‌رسد. اما در واقع عکس این موضوع درست است. این مادر است که بی‌رحم است و می‌خواهد فرزندش را تصاحب کند، چون دوستش دارد. سارا جین در برابر تروریسم مادرش، در مقابل تروریسم دنیا از خود دفاع می‌کند. بی‌رحمی این است که ما هر دوی آنها را می‌توانیم درک کنیم. هر دو حق دارند و هیچ کس نمی‌تواند کمکی به آنها بکند. مگر اینکه دنیا را عوض کنیم. در این لحظه، همگی در سینما گریستیم چون عوض کردن دنیا کار خیلی سختی است...»
6 ‌دهه گذشته و انواع و اقسام فیلم‌ها آمده و رفته و به‌نظر می‌رسد در برابر موقعیت‌های ملودراماتیک، رویین‌تن شده‌ایم؛ اما نه در مورد تقلید زندگی چون همچنان نمی‌شود بدون اشک ریختن تماشایش کرد.
در آخرین ملاقات آنی و سارا جین، سکانس مشهور تشییع جنازه باشکوه آنی و نوای رسا و غمگین زن سیاهپوست و بعد، از راه رسیدن سارا جین بر پیکر بی‌جان مادر و خلاصه تمام رنجی که کاراکترهای تقلید زندگی می‌برند و ما هم به لطف استادی داگلاس سیرک با آنها همراهیم، گریزی از احساساتی شدن و گریستن نیست. 6‌ دهه گذشته و تقلید زندگی همچنان زنده و سرحال است. زنده‌باد ملودرام!

شناسنامه 

 کارگردان: داگلاس سیرک   فیلمنامه: النیور گریفین و آلن اسکات (براساس کتاب فنی هرست)  فیلمبردار: راسل متی  موسیقی: فرانک اسکینر  بازیگران: لانا ترنر، جان گاوین، ساندرا دی، سوزان کوهنر، جوانیتامور، تروا داناهو  محصول یونیورسال1959  تهیه‌کننده: راسل هانتر 
لورا مردیت (لانا ترنر)، بازیگر تئاتر که در کارش دچار مشکل شده و به سختی گذران زندگی می‌کند، به اتفاق دختر کوچکش سوزی (ساندرا دی) به ساحل کانی‌آیلند رفته است. لورا دخترش را در یک مکان عمومی گم می‌کند و در فرایند جست‌وجو با آنی جانسون (جوانیتا مور) که زنی سیاهپوست است آشنا می‌شود. آنی دچار مشکل نداشتن سرپناه است و دختر کوچکش سارا نیز مدام بهانه می‌گیرد. آنی حاضر می‌شود در ازای سرپناه به صورت رایگان پیشخدمت لورا شود. سال‌ها می‌گذرد و در گذر زمان لورا به رؤیایش یعنی بازیگری سینما دست پیدا می‌کند. هرچند ارتباطش با استیو آرچر (جان گاوین) باعث شده تا میانه او با دختر سوزی (ساندرا دی) شکرآب شود. از طرف دیگر آنی هم با دخترش سارا جین (سوزان کوهنر) دچار مشکل است. سارا جین از دورگه بودنش ناراضی است و همه جا خود را سفیدپوست جا می‌زند. چنانکه سارا جین از آنی می‌خواهد در ملاعام خود را مادر او معرفی نکند. آنی در نهایت و در حالی که قلبش شکسته ارتباطش را با دخترش قطع می‌کند. آنی از دنیا می‌رود. لورا برایش تشییع جنازه باشکوهی برپا می‌کند و سارا جین امیدوار است که مادرش او را ببخشد.

راینر ورنر فاسبیندر:
«تقلید زندگی»، همچون فیلمی درباره شخصیت لانا ترنر شروع می‌شود و به شکل نامحسوسی به فیلمی درباره آنی، زن سیاهپوست، بدل می‌شود. فیلمساز از مسئله‌ای که به او مربوط می‌شود روی برگردانده است؛ از وجهی از موضوع که درباره کار خودش بحث می‌کند و به تقلید زندگی در سرنوشت آنی توجه کرده است. جایی که در مقایسه با مورد لانا ترنر یا خودش چیز بسیار بی‌رحمانه‌تری یافته است؛ گریزگاهی تنگ‌تر و یاسی افزون‌تر 

اندرو ساریس: 
زمانه، و نه هیچ چیز دیگر، داگلاس سیرک را تایید خواهد کرد؛ همانطور که جوزف فن اشترنبرگ را تایید کرد. ارزش فرم و درک بصری یک کارگردان به‌ندرت در همان اوایل کار شناخته می‌شود 

داگلاس سیرک: 
در تقلید زندگی نمی‌توان به پایان خوش اعتقاد داشت و واقعا این انتظار هم وجود ندارد. آنچه در ذهن تماشاگر به‌جا می‌ماند تشییع جنازه است. هرچند پس از آن، صحنه شادی دیده می‌شود اما تماشاگر حس نومیدی دارد. به نظر می‌رسد بالاخره همه چیز روبه‌راه می‌شود اما تماشاگر خیلی خوب می‌داند که این طور نیست. لورا همه چیز را در مورد دخترش فراموش می‌کند و دوباره به عنوان هنرپیشه به دنیای تئاتر بازمی‌گردد، همه به سر و سامان می‌رسند. دایره زندگی بسته می‌شود ولی نکته اینجاست که تماشاگر مجبور نیست این چیزها را باور کند

این خبر را به اشتراک بگذارید