برنامههای«م» باهوش
فرزام شیرزادی ـ نویسنده و روزنامهنگار
آقای م ـ ب ـ الف که در این داستان به سبب طولانی بودن نامش به اختصار «م» خطابش میکنیم، مردی بود با ضریب هوشی نسبتا بالا که ذکاوت و رندیاش در کردار از نینی چشمان نسبتا نافذ و مرکبیرنگش پیدا بود.
آقای «م» طبق برنامهریزی دقیق و سنجیده، سالها پیش در دانشگاه قبول شد و درس خواند و خواند و خواند تا کارشناسی ارشدش را گرفت. بعد با زدوبندی نصف و نیمه برای گرفتن مدرک دکتری بورسیه شد. در همان سالها طبق برنامه با دختری ازدواج کرد که برخلاف دختر، ارادت خاصی به پدرش داشت. پدرزن درست و درمان هوای «م» را داشت. هنوز مُهر فوقلیسانسش خشک نشده بود که چپاندش تو هیأتعلمی. هر روز گل از گلش میشکفت و جز دانشگاه و چند کار اداری ـ دولتی و دو، سه پُست مشاوره هر جا که دستش میرسید به واسطه زن و پدرزن قراردادهایی میبست و پروژهها را هَپلی هوپو میکرد. تو این جور کارها چندان نیازی نیست بالای سر کار باشی. همیشه هستند عدهای کاربلد که کار را به سرانجام برسانند و پروژه بسته ـ شخصی که قرارداد را بسته ـ سر آخر پولها را بگیرد و...
«م» سالها به همین شیوه ادامه داد. چون جز زرنگی، خوشرو و همیشه خندان بود، سیر پیشرفت اقتصادی زندگیاش سرعت عجیب و شگفتی گرفت. «م» باهوش ظاهر را حفظ میکرد.
اوایل سوار پراید مدل پایین میشد. پراید را فروخت و پژو خرید. بعد از آن بود که جلو خودش را گرفت و شهوت سوار شدن اتومبیل گران را در خودش خفه کرد. در عوض دو آپارتمان نقلی خرید. نقلیها را فیالفور فروخت و یک بزرگ خرید. بعد دو تا بزرگتر خرید. دو تا بزرگتر را فروخت و یک حیاطی خرید. چند سال بعد حیاطی بزرگتر خرید و چند سال بعد از آن حیاطی بزرگتر را کوبید و سه طبقه دوبلکس ساخت. یک طبقه سهم خودش. یک طبقه برای زنش. تکلیف طبقه سوم هم چند وقت بعد از اینکه سندها آمد مشخص شد. «م» باهوش یک طبقه مانده را هم سهدانگ، سهدانگ با زنش قسمت کرد. آنقدر پروژه گرفته بود که پروژهدانش درآمده بود. در همه این سالها گرچه وانمود میکرد شیفته و شیدای زنش است، اما با نهایت تأثر و تأسف باید گفت که واقعا چنین نبود و زنش هم بهرغم هوش اندک و رفتار کودنوارش، زبلیها و عشقبادکنی «م» به روانش پنجه میکشید.
«م» باهوش تا آمد بهخودش بجنبد و بفهمد چه شده، زنش تقاضای طلاق و مهریه کرد و در چشم برهم زدنی طبقه اول ساختمان سه طبقه را که سهم «م» باهوش بود بالا کشید و به پراید لکنته زیر پای «م» هم رحم نکرد. همان زن پَپه و کودن مادر «م» باهوش را به عزایش نشاند.