آموزشهایی که به کودکانمان نمیدهیم
سمیه توحیدلو | جامعهشناس و فعال مدنی:
جامعهشناسی خوانده بودم و فکر میکردم با دکتری جامعهشناسی، توانستهام جامعهشناس باشم. همان روزها در انتظار تولد فرزندم هم بودم. استاد عزیزی که بسیار از او آموختهام تجربه مادری را برایم شگفتتر کرد وقتی آن را باتجربه علمیام درآمیخت؛ اینکه سالها علمی آموختی و درسی خواندی، حالا گل آمادهای را در اختیارت گذاشتهاند و قرار است آن را تبدیل به نمونه بیبدیلی کنی که همیشه در ذهن داشتهای. در تمام مراحل بزرگشدنش میتوانی خودت را، جامعه را و خیلی مؤلفههای دیگری را که در یک جامعه اثرگذارند مستقیم، مشاهده و بیشوکمشان را لمس کنی؛ مهم این است که فرآیند بزرگشدن و قدکشیدنش را و چگونگی جامعهپذیریاش را خوب تماشا کنی و گاهی بفهمی که با وجود همهچیز، چقدر تو ناتوانی از هرگونه تغییر و... .
و از آن روز تا امروز و تا فرداها این تجربه ادامه دارد. هرچه بیشتر پیش میروم باورم میشود که چقدر جامعه ما تحتتأثیر آموزشهایش است و چقدر این آموزشها پایهایاست. دختر 5ساله من در مهد آموزش میبیند و من دنبال رد پای نوع آموزش او در جامعه و بین بزرگسالانی هستم که جامعه را ساختهاند. اثرات، مستقیمتر از آن است که به تصور ما بیاید؛ خود ما هم درگیر و برآمده از همان آموزشهایی هستیم که از اتفاق، کم ایدئولوژیک نبوده است.
مهد مذهبی میرود و اینروزها مدارس و مجتمعهای مذهبی با فعالیتهای آموزشی بسیار عالی کم نیستند. بهوضوح نمونهای از آنچه ما را و جامعه ما را تا بدینجا رسانده در او میبینم. در باور پاک کودکان آماده ما خدا پررنگ است؛ اسطورهها برای سن ایشان جذاب است و هر تصور ماورایی بهراحتی بر ذهنشان مینشیند و از اینروست که خدا و دوستیاش با فطرتشان سازگار است. بهوضوح شاهد هستم که چگونه تعالیم اخلاقی و درسهای زندگی بر این تصور و علاقه سوار میشود که غلط هم نیست. آموزههای اخلاقی زیادی در دین هست و میتوان دین را بنای یادگیری این آموزهها کرد؛ کاری که در تمام این 40سال انجام دادهایم.
نتیجه اجتماعی و آنچه در پیمایشها و ارزشهای اجتماعی بر جای مانده را دنبال میکنم؛ بیاعتمادی، نبود کار تیمی، ازدسترفتن سجایای اخلاقی و ایجاد فضایی که دروغ میتواند کار بسیاری را راه بیندازد و مردمانی که دروغ میگویند (کم یا زیاد) و از دروغگویی دیگران در رنجند. اینچنین نیست که خوببودن به معنای واقعی کلمه منفعتی داشته باشد. این قاعده زرین اخلاقی که هر چه برای خود پسندیدی برای دیگران هم بپسند، فراموششدهترین چیزیاست که در کلیت جامعه به تصویر کشیده میشود. نیازی به توصیف آنچههستها نداریم.
سؤال مهمیاست برای من که «چه شد که از آن آموزشهای اصیل انقلابی ـ دینی به چنین برونگرایی مغایر با اخلاقی رسیدیم؟». به انواع دلایل که جای گفتنشان در این یادداشت نیست برخی از ما از آن فطرت کودکیمان فاصله گرفتهایم؛ دین و خدا در زندگیمان رنگ باخته و دینی که آموزش دیدهایم و تمام باید و نبایدهایش و صفر و یکهایی که به ما آموختهاند، نیاز امروزمان را نساخته است؛ هرچند شاید با آموزشی صحیح، میتوانست اینگونه نباشد. حتی اگر بهظاهر دیندار و متشرع، گویی بنای زندگیمان و اخلاقمان بر دین، استوار نیست. پایههای اخلاق دینی در کلیت جامعه متزلزل شده و آنچه از دست رفته، سوای دین، ارزشهای اخلاقی هم هست. ما اخلاق را و انسانیت را پیشتر سوار بر دین کرده بودیم. آموزشهای ما جایی برای اخلاق و انسانیت خارج از نگاههای دینی برایمان نساخته بودند.
دخترم صبحها صورتش را با ذکر پروردگار میشوید و انواع شعرها درباره فضیلت سلام، کمک و همدلی را در حافظه دارد اما من ترس برم میدارد. دوستتر دارم در وجودش اول اخلاق و انسانیت نهادینه شود و روی آن دین و آموزههای دینی سوار شود، نه چنان که نسل ما و نسل پس از انقلاب آموختهایم که اول دین را درونی کنیم و از طریق آن اخلاق و انسانیت را بیاموزیم. ارزشهای اخلاقی برای زندگی جمعی امری انتخابی نیستند؛ بنیان جامعه هستند. اگر باشد، دینداری هم قابل رویت میشود. اما گویی اینروزها ما با انتخاب دینداری، اخلاق را انتخابی کرده باشیم. هرچند باید امیدوار باشم به دینداری و دینمداری آینده فرزندم اما بیم آن دارم که اگر فردایی باز هم چون امروز بنیانهای دینی درون فرزندم کمی رنگ باخت، چه بلایی بر سر اخلاق، انسانیت و اصول اساسیای میآید که دین هم برای تکمیل آنها آمده است.