• چهار شنبه 3 بهمن 1403
  • الأرْبِعَاء 22 رجب 1446
  • 2025 Jan 22
یکشنبه 23 تیر 1398
کد مطلب : 65802
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/km9N
+
-

حکایتی از سعدی

قصه‌های کهن
حکایتی از سعدی


موسی علیه‌السلام درویشی را دید که از برهنگی به ریگ اندر شده. گفت: ای موسی! دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی‌طاقتی به جان آمدم.
موسی دعا کرد و برفت.
پس از چند روز که بازآمد از مناجات، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه بر گرد آمده. گفت: این چه حالت است؟ گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته، اکنون به قصاص فرموده‌اند و لطیفان گفته‌اند.

گربه مسکین اگر پرداشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی

عاجز، باشد که دست قوت یابد
برخیزد و دست عاجزان برتابد

موسی علیه‌السلام به حکمت جهان‌آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.

بنده چون جاه آمد و سیم و زرش
سیلی خواهد به ضرورت سرش
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همان به که نباشد پرش؟
پدر را عسل بسیارست، ولی پسر گرمی‌ دارست
آن کس که توانگرت نمی‌گرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند

گلستان سعدی

این خبر را به اشتراک بگذارید