حرفهای احمدرضا معتمدی از «سوءتفاهم»
مخاطب باید مکاشفه کند
سعیده نیکاختر
«سوءتفاهم» هفتمین ساخته بلند سینمایی احمدرضا معتمدیاست که امسال راهی جشنواره فیلم فجر شده است. معتمدی 56ساله که نخست در رشته اقتصاد فارغالتحصیل شده و سپس دکتری فلسفه گرفته است، سینمایش را هم با مضامین فلسفی میآمیزد و فلسفه را به لایههای پنهان فیلمهایش راه میدهد. او سینما را 24سال پیش با نوشتن فیلمنامه «یاران» برای ناصر مهدیپور شروع کرد و تا امروز در کنار تدریس فلسفه، 7فیلم بلند سینمایی در کارنامه دارد. میشود گفت او در کنار تدریس و نظریهپردازی در زمینه هنر و زیباییشناسی، سینما را کاملا تجربی طی کرده است و هر فیلمش مضامین فلسفی خاصی دارد.
معتمدی کتابی سهجلدی به نام «فلسفه فیلم» هم نوشته است که در ششمین دوره کتاب سال سینما در بخش کتابهای نظری جایزه برتر را دریافت کرد. «دیوانه از قفس پرید» و «آلزایمر» معروفترین فیلمهای معتمدی هستند.««دیوانه از قفس پرید» در بیستویکمین جشنواره فیلم فجر3 سیمرغ بلورین به دست آورد. مهدی هاشمی برای بازی در آلزایمر، برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد فجر بیستونهم شد و خود معتمدی هم برای فیلمنامه آلزایمر، دیپلم افتخار گرفت. معتمدی بعد از آلزایمر توقفی ششساله در فیلمسازی داشت تا اینکه پارسال «بوف کور» را با اسم قبلی «راهرفتن روی سیم» کارگردانی کرد؛ فیلمی که در جشنواره فجر پذیرفته نشد. بوف کور فیلمی اجتماعی درباره تحول یک نوازنده دوتار است که گرفتار گروههای موسیقی راک میشود.
معتمدی که امسال با سوءتفاهم به فجر آمده، امیدوار است که فیلمش در جشنواره دیده شود. سوءتفاهم داستان یک گروگانگیریاست و ابتدا همه ماجرا در واقعیت اتفاق میافتد ولی با گذشت زمان، این شبهه به وجود میآید که این حادثه بیشتر شبیه یک سوءتفاهم است و رفتهرفته توهم و واقعیت به هم میآمیزند؛ طوری که گروگانگیری و توهم، پابهپای هم جلو میروند و ادامه دارند. با توجه به ترکیب بازیگران، گمانهزنیهای زیادی درباره سوءتفاهم وجود دارد. به نظر میرسد انتخاب اکبر عبدی وجه کمدی، حضور مهدی فخیمزاده وجه جنایی و بازی هانیه توسلی وجه عاشقانه فیلم را توجیه میکند.ترکیب اینها کنار مریلا زارعی ـ برنده سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن جشنواره پارسال ـ و پژمان جمشیدی، مقابل دوربین پیمان شادمانفر میتواند سوال برانگیز باشد.
فضای جشنواره را با توجه به رویکرد جدید آن چطور ارزیابی میکنید؟
نظر من این است که همه کسانی که زحمت کشیدهاند و برای شرکت در جشنواره فیلم ساختهاند، با علاقهمندی و کلی زحمت فیلمشان را رساندهاند و فیلمشان باید در جشنواره نمایش داده شود. البته تعداد کمی هم برای جلب گیشه فیلم میسازند که حساب آنها از دیگر فیلمها جداست.
ترجیح میدهم همه آنها که با عشق و علاقه، آثاری ملی تولید کردهاند و مایلاند در جشنواره شرکت کنند، بتوانند فیلمهایشان را در جشنواره نمایش بدهند. همه فیلم را ببینند؛ چه اشکال دارد؟ واقعا محرومکردن یک اثر، زحمات یکساله گروهی را ـ از مولف اثر گرفته تا دیگر عوامل متخصص و زحمتکش ـ هدر میدهد و خستگی را به تن فیلمساز و گروهش میگذارد. نپذیرفتن یک فیلم، موجی از ناامیدی در عوامل ایجاد میکند. البته خب، مقرراتی هم وجود دارد؛ وقتی باید فقط 20فیلم از بین 70 یا 80فیلم انتخاب شود، به نظرم نمیشود انتظار عدالت مطلق داشت. به هر حال داوران هم انساناند و صاحب سلیقه و گرایش.
پیشنهادی برای بهتربرگزارشدن جشنواره دارید؟
پیشنهاد من این است که حضور در جشنواره را آزاد بگذارند و مثل سالهای اولیه شروع جشنواره فجر، همه فیلمها امکان نمایش داشته باشند. خوب است که همه فیلمها نمایش داده شوند، حضور داشته باشند و با هم رقابت کنند. این جشن ملی باید برای همه احساس مشارکت ملی ایجاد کند. همیشه فیلمهایی هم هستند که هنری نیستند و سطحشان پایینتر است؛ اتفاقا اینها خودشان هم چندان مدعی حضور در جشنواره نیستند. اما کارگردانی که مدعی حضور است، نباید جلویش گرفته شود؛ باید بیاید و شرکت کند؛ بعدا معلوم میشود که فقط ادعا کرده یا نه. به همین سادگی مسئلهاش حل میشود.
سوءتفاهم ـ هفتمین فیلم شما ـ هم مثل دیگر فیلمهایتان رویکردی فلسفی دارد؟
چون من فیلسوفم، باید همه کارهایم فلسفی باشد؟ من هر جا مصاحبه کردهام، گفتهام فیلم من یک فیلم کمیک، تریلر و رومنس است. اگر ترجمهاش را بخواهید، سوءتفاهم، فیلمی کمدی، جنایی و عاشقانه است. چون اهل فلسفهام و استاد دانشگاه هستم و فلسفه تدریس میکنم، طبیعیاست که تفکرات فلسفی داشته باشم؛ منتها فلسفه در لایههایی از فیلم پنهان است که اگر کسی فیلم را فهمیده باشد، آن نشانههای فلسفی را هم میفهمد و اگر هم نفهمید، این نفهمیدن به آنچه در سطح ظاهر فیلم است، لطمهای نمیزند.
به نظر شما وجه اشتراک سینما و فلسفه در کجاست؟
شما باید در جواب این سؤال، کارهای قبلی من را ببینید. مثلا آلزایمر در چندین جشنواره بینالمللی جوایز تخصصی برای فیلمنامه، بازیگری و کارگردانی گرفت. این فیلم محتوای غنی فلسفی خودش را دارد. امثال آقای دکتر داوری سخنرانیهایی درباره وجه فلسفی فیلم کردهاند؛ این یعنی وجه اشتراکهایی وجود دارد.
به طور مثال وقتی شما آثار کوبریک و هانکه را میبینید اصلا جای سؤال برایتان نمیماند. اینها تجربه تاریخی وجود اشتراکات را تأیید میکنند. گاهی شما تجربه تاریخی ندارید و بحث در حد تئوری میماند اما وقتی شما فیلم «اودیسه فضایی» را ببینید این مسئله تأیید میشود.
آیا «استاکر» تارکوفسکی فلسفی نیست؟ «خاطرات کشیش روستا»ی برسون، «درخت زندگی» ترنس مالیک و «ماجرا»ی آنتونیونی، آثار برجسته فلسفی درجهیک دنیا محسوب میشوند. در واقع هم در سینما موفقاند، هم سبک ساختهاند.
اینها در همه جزئیات، کلاس درساند و در عین حال محتوای غنی فلسفی دارند. اما در ایران سطح سینمای ما پایین و مبتذل است. این وظیفه مطبوعات است که اطلاعرسانی کنند و سطح سواد مردم را با معرفی چنین فیلمهایی بالا ببرند. کل سینما فورد و هیچکاک نیست.
این کارگردانها سبک ساختند و موج جدیدی در سینما راه انداختند. این افراد زبان سینما را توسعه دادند. همین کیارستمی خودمان در فیلمهایی مثل «خانه دوست کجاست» و «زیر درختان زیتون» کلی وجوه فلسفی و نگاه پستمدرن را با هم آمیخته است. دقیقتر که نگاه کنید، حتی نوعی نگاه دینی هم در آن یافت میشود.
این فیلمها را بزرگان سینمای جهان دیدهاند و تأیید و تقدیر کردهاند. کیارستمی امروز جزو مفاخر سینمای ایران و جهان است. سینمای فلسفی از سالهای 20 و 30 در اروپا، در کشورهای سوئد، آلمان، دانمارک، فرانسه و ایتالیا هرکدام بهنحوی پا گرفته است. امروز هم سینمای پستمدرن فلسفی، در آثار لینچ دیده میشود.
شما از بازیگران چهره برای فیلمهایتان استفاده میکنید. برای همراهکردن بازیگر با ایده ذهنیتان از چه شیوههایی بهره میبرید؟
من در همه کارهایم همین کار را میکنم؛ از نخستین کارم گرفته که از آقای داریوش ارجمند و خانم گلچهره سجادیه استفاده کردم تا کارهای بعدیام مثل «زشت و زیبا» که از آقای پورصمیمی و مهدی فتحی بازی گرفتم. هنرمندان دیگری مثل پرویز پرستویی، نیکی کریمی، مهتاب کرامتی و مهدی هاشمی هم با من همکاری کردهاند. در «قاعده بازی» 25 بازیگر درجهیک داشتم. در سوءتفاهم هم به سبک و سیاق فیلمهای دیگرم عمل کردم.
ببینید! نکته اول به فیلمنامه برمیگردد که باید فیلمنامهای کاملا دقیق و حسابشده باشد. فیلمنامهای که با یکبار نوشتن، سر فیلم برود، فیلمنامه نیست. فیلمنامه باید صیقل بخورد و موقعیتها و شخصیتها در آن مشخص شود؛ طوری که وقتی یک نفر شرح یک کاراکتر در فیلمنامه را میخواند، جذب آن شود و احساس کند که میتواند تواناییهایش را در قالب این شخصیت بروز بدهد.
فراز و فرودهایی که یک شخصیت دارد مهم است. همچنین زیباییشناسیای که در افق نگاه بازیگر شکل میگیرد اهمیت دارد. همه اینها باید در مرحله نگارش فیلمنامه اتفاق بیفتد. نکته دوم در مرحله کارگردانیاست. کارگردان باید بسیار دقیق بداند آن تفکری را که در فیلمنامه روی کاغذ آمده است چگونه به تصویر تبدیل کند.
باید بدانید که مهمترین عنصر برای بازیگر، میزانسن است. میزانسن باید با احوال بازیگر بخواند تا بتواند حسش را از طریق آن میزانسن به وسیله میمیک چهره و آنچه در اجزای صورت مشاهده میشود، همچنین اجزای بدن و حرکتی که باید انجام دهد، پیاده کند.
اگر بازیگر احساس کند که کارگردان مسلطتر از خودش است و بیشتر از خودش میداند و در حوزه سینما داناتر است، میتواند آنچه را از او خواستهاند انجام دهد. اینها تجربههاییاست که من در کار کنار اسامی بزرگی مثل انتظامی، ارجمند، پورصمیمی، هاشمی و... داشتهام.
اینکه میبینید این عزیزان در جاهایی ضعیف عمل کردهاند و چندان که باید دیده نشدهاند، نتیجه ضعفهای فیلمنامه و متن است که کارگردان را دچار مشکل کرده است. بازیگر مثل نوازندهایاست که باید سازی را که در دست دارد بنوازد و باید بداند و مطمئن باشد که رهبر ارکستر به همه افراد و اجزا مسلط است.
کارگردان بهعنوان رهبر ارکستر باید به همه اجزا مسلط باشد. فیلمبردار هم همینطور است؛ اگر احساس کند شما نور، دیافراگم و لنز را نمیشناسید، از شما حساب نمیبرد و قصه دیگری اتفاق میافتد. این تسلط کارگردان است که باعث میشود همه عوامل در بیشترین و بالاترین ظرفیتشان ظهور پیدا کنند.
بهنظر شما که سالهاست فیلمسازی میکنید، بالاترین رسالت یک فیلمساز چیست؛ رسیدن به ایده ذهنی، جذب مخاطب یا جذب گیشه؟
قطعا سینما ابزاریاست که مردم برای گذراندن اوقات فراغت به سراغش میروند؛ پس سینما باید جذابیت لازم را برای تماشاگر در سطح عموم داشته باشد. حالا اگر سواد جامعهای بالاست، خوش به حال فیلمساز اما اگر سطح سواد عمومی پایین باشد، قطعا فیلمساز باید لول کار را پایینتر فرض کند. پس عنصر جذابیت در اثر هنری به منظور پرکردن ساعت فراغت مهم است و باید موجبات تفریح افراد را فراهم کند.
نکته دوم این است که علت غایی یا پیام نباید از کار بیرون بزند. 2هزار و 400سال پیش هم ارسطو این را بیان کرده بود. علت غایی، یعنی همان پیام، باید در علت صوری و علت مادی مستتر باشد؛ یعنی پیام در شخصیتها و موقعیتهای نمایشی مستحیل شود.
نباید اینطور باشد که تفکرات، پیام و اندیشه کارگردان در اثر هنری نصب شود. کار هنرمند این نیست که مانیفست بدهد یا حرفی را مستقیم و رو بزند. کارگردان باید اندیشه و تفکر را به نحوی، لابهلای اثرش یعنی در لایههای زیرین و در ترکیب با عناصر دراماتیک، پنهان کند.
کارگردان باید اجازه بدهد که تماشاگر هرچه میتواند بیشتر فکر کند. تماشاگر هم باید خودش مکاشفه کند و دریابد. هیچ حرفی نباید مستقیم زده شود. به طور کلی نباید لذت کشف را از مخاطب گرفت.
سطح سینمای ما پایین و مبتذل است. کل سینما فورد و هیچکاک نیست. این کارگردانها سبک ساختند و موج جدیدی در سینما راه انداختند. کیارستمی خودمان در فیلمهایی مثل «خانه دوست کجاست» و «زیر درختان زیتون» کلی وجوه فلسفی و نگاه پستمدرن را با هم آمیخته است. دقیقتر که نگاه کنید، حتی نوعی نگاه دینی هم در آن یافت میشود