
کِلک

در زندگی لحظاتی هست که آدم میبیند بنای عمرش یکباره فرومیریزد. مثل خانههای مقوایی کودکان که با تلنگری هوار میشود. آدم به کمرگاه کوه نرسیده باید برگردد و مثل سیزیف راه رفته را ازسر بگیرد. سال36 وقتی که از زندان بیرون آمدم چنین حالی داشتم. زندگی خصوصی و اجتماعیام تباه شده بود. به خود هشدار دادم که ننه من غریبم دردی دوا نمیکند. ازسر گرفتم.
سوگ مادر، شاهرخ مسکوب، صفحه58