گپ و گفتی بیپرده با اکبر عبدی
من؛ مسئول شادی
علیاصغر کشانی،خبرنگار| کورش جوان،عکاس
وقتی به جایگاه او در سینمای ایران نگاه میکنیم، از این همه نقشهای متفاوت، متضاد و گوناگونی که بازی کرده شگفتزده میشویم. هنوز که هنوز است بسیاری از ما با احساسات کودکانه اکبر عبدی برای بازی در دزد عروسکها، سفر جادویی و محله برو بیا، کودک میشویم؛ با خنگ بازیها و اداهای او در اجارهنشینها، ایایران، نان و عشق و موتور ١٠٠٠ و تحفه هند از خنده ریسه میرویم، با بازی درخشان او در «مادر» علی حاتمی اشک میریزیم، با شمایل او در دلشدگان، روز فرشته، ناصرالدینشاه آکتور سینما، آدم برفی و آشغالهای دوست داشتنی حیرت میکنیم و با شعبده او در خوابم میآد، امام علی و خواب زدهها لب به تحسین میگشاییم.این نشان میدهد که اکبر عبدی هنرمند پر افتخاری است که از پس دشوارترین نقشآفرینیها برآمده است. حالا که فرصتی پیش آمده تا جشنواره سینمایی امسال به پاس بزرگداشت یک عمر دستاورد درخشان او، آیینی به افتخار او برگزار کند ما هم در ٦ و ٧ دستی بالا زدیم و سراغ این چهره ماندگار و خاطرهانگیز سالهای دور و نزدیکمان رفتیم و با او از خاطرات، نگاه نکتهسنجاش به بازیگری، از دلمشغولیهای او به فرهنگ سنتها و آیینهای ایرانی، از خانواده و همچنین نگاه او به مردم و کوچه و بازار گفتیم و شنیدیم. این گفتوگوی گرم و صمیمی را در این روزهای جشن بزرگ سینمای ایران از دست ندهید.
چند روز دیگر جشن بزرگداشت شما در جشنواره فیلم فجر برگزار میشود. این آیین برای ما باعث خوشحالی، افتخار و شادی زیادی است. چه چیزی در طول این همه سال زندگی، بیش از باقی چیزها شما را تحت تأثیر قرار داده است؟
انسان بودن بسیاری از کسانی که در این مملکت داریم بیش از هر چیز مرا تحت تأثیر قرار داده. آدم بودن، عاشق بودن و صبوری را در مردممان حس میکنم و همین است که مرا عاشق ایران و ایرانیان کرده است.
سینما باعث چه نوع ارتباطی بین شما و مردم شده است؟
یک کار نمایشی چه تصویری باشد و چه تئاتر، آینهای است که مردم را به خودشان نشان میدهد؛ انگار عکسی از جایی در اجتماع میگیریم و روی آن کار میکنیم و سپس آن را به صورت تئاتر یا سریال یا فیلم سینمایی نشان خود مردم میدهیم. خب! هر چقدر سوژهای که انتخاب کردهایم به مردم نزدیکتر باشد و در گفتن آن صادق باشیم آن اثر موفقیتآمیز میشود. این نه در مورد من بلکه در مورد همه دوستانی که همکارم هستند صدق میکند.
این عشق و علاقهتان به مردم از کجا میآید؟
این چیزی نیست که بتوانیم از بیرون بهخودمان اضافه کنیم؛ بلکه چیزی است که از ریشه آدمی و از درون او میآید. اگر با مردممان دوست نباشیم و آنها را نشناسیم که نمیتوانیم ادایشان را در بیاوریم.
چرا بعضیها قضاوت مردم را دستکم میگیرند؟
مردم میفهمند؛ کم سوادترین افراد بزرگترین منتقد ما هستند. اگر در خانه مشغول دیدن تلویزیون باشند، کانال تلویزیون را عوض میکنند و به آشپزی میپردازند یا بهکار دیگری میرسند. اگر در تئاتر باشد چرت میزنند و ممکن است در انتهای کار با دست و تشویق بیدار شوند و از سالن بیرون بروند. همه اینها به درون یک هنرمند بر میگردد. فرقی هم نمیکند که این هنرمند خواننده باشد، عکاس باشد یا شاعر و نقاش باشد؛ هر چقدر راستگو باشد موفقتر است.
این سادگی، راستی و صداقتی که ما سالهاست در شخصیت شما دیدهایم، چیزی است که از خانواده به شما ارث رسیده یا در جامعه آن را کسب کردهاید؟
درهمه نقشهایی که بازی کردهام؛ از باز هم مدرسهام دیر شد و خاله خانم بگیرید تا هتل پیادهرو و آدم برفی و... از شخصیت و منش پدرم استفاده کردهام؛ یعنی درون شخصیتی که توسط من و کارگردان پدید آمده بخشی از شخصیت پدرم دخیل بوده.
این موضوع شامل همه نقشهایتان میشود؟
بله! برای مثال لهجه و گویشی که در رسوایی به کار بردهام گویش و لهجه پدرم است.
گویا پدر شما قبل از ازدواج یعنی از سن 17 سالگی به تهران میآیند. ایشان چطور با مادرتان آشنا میشوند و با او ازدواج میکنند؟
پدرم که به تهران میآید در خانه خواهرش ساکن و پس از مدتی خاطرخواه استاد عمهام؛ یعنی مادرم میشود. عمهام نزد مادرم خیاطی یاد میگرفت. مادرم بچه محله تیر دوقلو بود. به هر حال پدرم با مادرم ازدواج میکند و من هم همان محله تیر دوقلو به دنیا میآیم.
تا چه سنی در آن محله بودید؟
تا شش سالگی. وقتی هفت سالم شد و قرار شد به مدرسه بروم و سر کلاس اول بنشینم به محله نازیآباد رفتیم و درسم را در آنجا خواندم.
چه شد که به نازیآباد رفتید؟
چون پدرم کارگر کارخانه چیتسازی بود و کارخانه چیتسازی در نازیآباد بود. بنابراین ما هم به خیابان آرامگاه رفتیم و نازیآبادی شدیم.
مهمترین ویژگی پدرتان چه بود؟
به جرأت میتوانم بگویم که پدرم در طول زندگیاش حتی یک بار هم دروغ نگفته. اگر از کسی بدش میآمد درجا به او میگفت؛ مثلا میگفت (با لهجه ترکی) شما حقهبازی، من از شما خوشم نمیآید. اگر هم از کسی خوشش میآمد، میگفت؛ اکبر آقا این آدم درستی است. در طول عمرمان ندیدیم پشت سر کسی حرف بزند؛ چون حرفش را جلوی افراد میزد.
چطور او را قضاوت میکنید؟
آدم بسیار خاصی بود. ببینید! وقتی کسی فقط خودش است، قابل احترام و خاص میشود. به همین خاطر است که از پدرم اینگونه یاد میکنم.
شما در فیلمهای سیرک بزرگ لهجه اصفهانی، در ای ایران لهجه کرمانی، در پاکباخته لهجه مشهدی، در اجارهنشینها، هنرپیشه، آدم برفی و مرد آفتابی لحن تهرانی را به کار بردهاید. این شناخت شما از انواع گویشها و لهجههای مختلف ایران از کجا میآید؟
یک هنرمند چه عکاس، چه شاعر، چه نویسنده- فرقی نمیکند-باید حتما اجتماعی را که در آن زندگی میکند خوب ببیند. متأسفانه ما اطرافمان را نه خوب میبینیم و نه به حرف دیگران خوب گوش میکنیم. فقط حرف میزنیم و دخالت میکنیم؛ مثلا وقتی دو نفر در خیابان تصادف میکنند همه میشوند کارشناس ارشد تصادفات راهنمایی و رانندگی! یک نفر آن وسط میگوید، آی دندانم و آن وقت همه میشوند بهترین دندانپزشک و دندانساز! همه میخواهند حرف بزنند. این روزها هم به طنز میگویند، ما 80 میلیون نفر حرف میزنیم، هیچکس گوش نمیکند، ولی ژاپنیها 20 نفر حرف میزنند، 140 میلیون گوش و به آن عمل میکنند!
شما را بهعنوان یک هنرمند مردمی میشناسیم. بارها شنیدهام شما راحت در کوچه و خیابان با مردم گرم برخورد میکنید و همه را از خودتان میدانید. ارتباطتان با مردم چرا اینقدر گرمی و صمیمی است؟
ممکن است از نظر بعضی از دوستان این آشنایی یکطرفه باشد؛ مثلا بگویند ما که لزوما آنها را ندیدهایم، آنها ما را دیدهاند. باید همیشه این حس را داشته باشیم که به هر حال همیشه از راه تئاتر، تلویزیون و سینما مردم را دیدهایم و مهمانشان بودهایم و آنها را میشناسیم. جایگاهی بالاتر از آنها نداریم. به همین دلیل با ضعیفترین و قویترین آدمها به یک نحو باید برخورد کنیم. به هر حال ما به نوعی الگو و معلم هستیم.بنابراین نمیتوانیم غیراخلاقی رفتار کنیم. پس قبل از آنکه آنها به ما احترام بگذارند، ما باید به آنها احترام بگذاریم و عرض ادب کنیم تا ترس و رودربایستیشان بریزد و زودتر به ما نزدیک شوند. این موارد ممکن است در بعضیها گم شده باشد یا اصلا اجرا نشود اما ما قدیمیها به لحاظ تجربه به آنها رسیدهایم. بهنظرم هر چه با اجتماعمان دوست و صادق باشیم در کارمان موفقتر خواهیم بود.
زمانی در مدرسه، فیزیک شما را برای نمایش نامناسب میدانستند و به همین دلیل هم اجازه ندادند بازی کنید. پس چطور شد برخلاف نظر آنها یکی از موفقترین بازیگران شدید؟
من چاق بودم و میگفتند یک بازیگر باید نرمش فیزیکی داشته باشد. البته از جهتی هم درست است. میگفتند فردی ممکن است سنگین وزن هم باشد، ولی بدن بسیار نرمی داشته باشد. درمدرسه به من میگفتند؛ تو خیلی تپل و چاقی، اصلا نمیتوانی تکان بخوری. با این حال، به فاصله چند ماه رئیس گروه تئاتر مدرسه و به اکبر نمایشی معروف شدم و تئاترمان در مدرسه اول شد. جالب است، همان آقایی که به من راه نمیداد، میگفت، نقشی هم برای من بگذار! ما اجازه نداریم برای کسی تصمیم بگیریم یا بخواهیم آینده او را بسازیم، چون آفریننده آن آدم که نیستیم. حتی به بچههای خودمان هم باید اجازه بدهیم که خودشان این تصمیم را بگیرند. فقط بهعنوان بزرگتر، میتوانیم راه را به آنها نشان بدهیم. اگر غیر از این رفتار کنیم آدمها از ما دور میشوند. تماشاچی هم همین است؛ اول باید با درون ما آشنا شود تا بتواند به هنر ما پی ببرد.
گفتید که بچه یکی از قدیمیترین محلههای تهران؛ یعنی نازیآباد بودید. نازیآباد در آن دوره چه نوع محلی بود. بچههای هم سن و سال شما چگونه بودند؟
همه آن محل جزو طبقه کارگر و ضعیف جامعه بودند و همه جوانها بهخصوص پسرها تلاش داشتند در هر رشتهای نفر اول آن بشوند تمام تلاش جوانهای آن موقع این بود که به جایی از کار و زندگی برسند که بتوانند به خانوادهشان کمک کنند.
خیلی از بچههای نازیآباد آدمهای سرشناسی شدند. این بچههای قدیمی چطور تربیت شدند که در رشته خودشان بهترین شدند؟
ببینید! رزمنده خوب، شهید خوب، جانباز خوب، مسئول خوب، ورزشکار خوب، هنرمند خوب، شاعر معاصر خوب، نویسنده معاصر خوب، تراشکار و قالبساز خوب، نجار خوب و هر رشته دیگری در نازیآباد خوبش هست. خب! این بر میگردد به اینکه پدر و مادر آنها را آزاد میگذاشتند و بچهها خودشان پویا بودند و آنها هم مثل شناگری که برای نخستین بار در آب شیرجه میزند، شدند. ما در حقیقت در زندگی و جامعه شیرجه زدیم و کمکم در جهتی که باید میرفتیم، رفتیم. خود من ابتدا هم تراشکاری و قالبسازی کار میکردم و هم بازیگری را پی میگرفتم. پیش خودم میگفتم در هر کدام از این رشتهها پر رنگ شوم آن دیگری را کنار میگذارم. وقتی متوجه شدم حین کار هنری همزمان سر سه تا کار دیگر میروم، تراشکاری و قالبسازی را کنار گذاشتم.
اولین کار سینماییتان جنجال بزرگ بود و بعد بلافاصله با اجارهنشینها در سینما محبوبیت پیدا کردید. نخستین حس و حال جلوی دوربین رفتن در سینما چطور بود. فکر کنم برای شما خیلی عادی بوده، نه؟
همین الان هم قبل از اینکه بخواهم نقشی را اجرا کنم دو، سه روز مضطرب و نگران میشوم تا وقتی که چند روز از اجرای نقش بگذرد و به حالت عادی برگردم. بازیگر هر نقشی را بخواهد بازی کند باید احساس کند کلاس اول است؛ چون برای نخستین بار است که میخواهد آن نقش را بازی کند. پس یک بازیگر هیچ وقت نمیتواند بگوید، خب! دیگر تمام شد؛ مدرکم را گرفتم و الان سرهنگم!
یکی از نقشهایی که چندین بار تکرار کردهاید نقش جاهل بوده. جاهلها از نظر شما چه تیپ و شخصیتی داشتند؟
چندین تیپ جاهل در فرهنگمان داریم؛ یک جاهل که از فیلمهای فارسی قدیم میشناسیم، یک جاهل که از قصهها و حکایتهای قدیمی که بزرگترها به ما گفتهاند، برای ما به یادگار مانده. یک جاهل هم داریم که امروزی و شیک و جدید است.البته تا یادم نرفته؛ یک جاهل مثل رابین هود هم داریم.به هر حال همه اینها ویژگیهای خاص خودشان را دارند.
آخرین کار تئاتری که از شما دیدم نمایش مش اکبر و دخترانش در سالن دزاشیب بود. قبل از آن نمایش سرپیری و معرکهگیری را بهمدت خیلی کوتاهی اجرا کرده بودید. میخواستم بدانم این نوع نمایشها چه ویژگیهایی دارند که غالب مردم ایران به آنها علاقه نشان میدهند؟
چون برای آنها آشناست. مردم این شخصیتها را میشناسند؛ یا قدیمترها در همسایگیشان بودهاند یا حتی این روزها آنها را دوروبر خود میبینند. نمایش مش اکبر و دخترانش را که در سالن دزاشیب اجرا کردیم، سالن مملو از جمعیت شد. فکر میکنید چرا؟ چون که تماشاچی در اینگونه نمایشها تصویر عمو، عمه یا شوهر خاله یا شوهر عمه خودش را میبیند.
نمایش اکبرآقا آکتور تئاتر رکورد فروش دوران اجرا در تالار سنگلج را زد و باعث شد سنگلج پس از سالها مهجوری دوباره مثل گذشته جان بگیرد و بازسازی شود. مهمترین علت موفقیت و استقبال از آن نمایش چه بود؟
بهطور کلی آنچه در وجودم است، در همه کارهایم اعم از نمایشی و سینمایی هم جریان مستتر است. در این میان بهنظرم بیش از هر چیزی، صادق بودن در بازی دخیل است و البته استفاده از سوژههایی که برای تماشاچی ملموس و آشنا است.
شما یکی از ارکان اصلی سینمای عامه پسند در سینمای ایران هستید. بهنظرتان کار در سینمای عامه پسند چقدر برای سینمای ایران حیاتی و با اهمیت است؟
این نوع سینما همین که تماشاچی را با سینما آشتی میدهد، خیلی با اهمیت است؛ چون هماکنون و با وجود ماهواره و در دسترس بودن دستکم دو هزار کانال، فروشهای بالایی میکند. به همین خاطر است که سینماگران سلیقه مخاطب را فهمیدهاند، هر چند بعضی از فیلمها متأسفانه سطح پایینی دارند؛ مثلا گاه در برخی از فیلمها نقشهایی را میبینیم که برای کار تلویزیونی یا سریال ساخته شدهاند!
شما نقشهای متعددی داشتهاید؛ از قهوهچی و بنگاهدار معاملات ملکی و کارگر بگیرید تا عکاس، هنرپیشه پاسبان، شاگرد کبابی و... برگه برنده شما برای ارائه این تنوع نقشها که از بطن جامعه میآید چه بوده و فکر میکنید چطور مخاطب با این تنوع نقش ارتباط برقرار کردهاست ؟
همه اینها افرادی هستند که ما با آنها در اجتماع زندگی کردهایم و آنها را میشناسیم. البته باید هم همینطور باشد؛ وگرنه مخاطب با آنها ارتباط برقرار نمیکند.
با وجود این همیشه خودتان یا همان اکبر عبدی بودهاید...
اگر نقش پلیس را بازی کردم، اکبر عبدی بودم که پلیس است. خب! مردم دوست دارند بدانند اگر مثلا اکبر عبدی کارمند اداره بود، چگونه آدمی میشود. راز خوب بازی کردن نقشهای گوناگون در این است که درون بازیگر و هنرمند باید حتما در کارش مستتر باشد و دیده شود. این باعث میشود صداقت در کار بازیگر بیشتر باشد.
در نوجوانی شما را اغلب در نقش پسری سر به هوا میدیدیم اما همیشه بذلهگو و حاضر جواب بودید. مردم چرا و چگونه توانستند با آن شخصیت خوب ارتباط برقرار کنند؟
تماشاچیها اینگونه نقشها را دوست دارند. باز هم مدرسهام دیر شد را با همان ویژگی سر به هوا بازی کردم. بعد از این کار بود که از من خواستند همین نقش را در سینما هم تکرار کنم اما قبول نکردم؛ چون اگر این کار را میکردم، دیگر استاد تقوایی جرأت نمیکرد با من کار کند.یکی از افتخارات کاریام این است که توانستم با این استاد عزیز کار کنم. خیلی شانس آوردم و از خدا تشکر میکنم که در رزومه کاریام؛ آن هم در ابتدا، با استادانی چون: مهرجویی، حاتمی و تقوایی کار کردم.
لحظه ورود مادر به خانه و بازی درخشان شما بهخصوص در آن سکانس فیلم مادر یکی از زیباترین و تأثیرگذارترین لحظات تاریخ سینمای ایران است؛ لحظهای که چادر مادر را میگیرید بو میکنید، میبوسید و رها میکنید. چطور چنین حس نفسگیری را در آن سکانس اجرا کردید؟
استاد حاتمی گفت، اگر مادر را بغل کنید و ببوسید، موقع نظارت آن صحنه را حذف میکنند. گفتم اجازه بدهید کار دیگری بکنم، نه در تمرین بلکه در زمان فیلمبرداری و برداشت اصلی؛ چون در تمرین ممکن است آن اثری را که باید از دست بدهد و عادی شود. ایشان قبول کردند. در زمان اجرا، پشت در حیاط پنهان شدم که مادر مرا نبیند. بعد که آمد، از پشت چادرش را گرفتم و همانطور بو کردم و سپس آن را رها کردم. چند دقیقه گذشت، متوجه شدم کسی کات نمیدهد. دیدم زندهیاد حاتمی، همسرشان، آقای کلاری، استاد اسکندری و همه بچهها دارند اشک میریزند.
در نمایشهایی که روی صحنه تئاتر بازی کردهاید همواره پیوندتان را با عناصر سنتی و مولفههای ایرانی حفظ کردهاید. این تعلق خاطرتان به فرهنگ و سنت ایرانی نمایش از کجا میآید؟
20 سال از زندگیام را در جوار استاد زندهیاد علی حاتمی زندگی کردم. اصلا ایرانی بودن را من از ایشان و از استاد خواجهامیری آموختم و مدیون آنها و خانواده و محیطی که در آن زندگی کردم، هستم. معتقدم هر هنرمندی در هر رشتهای باید اجتماعی را که در آن زندگی میکند خیلی خوب بشناسد. اگر نشناسد نمیتواند عکاس و نقاش و موزیسین موفقی باشد. ما که برای مخاطب انگلیسی بازی نمیکنیم، هر هنری داریم برای مخاطب ایرانی است. بنابراین اگر خودمان این تماشاچی را خوب نشناسیم نمیتوانیم کار خوبی به آنها ارائه دهیم. پس باید خودمان را بیشتر از هر زمانی به فرهنگ، مولفههای ایرانی و سنتهای میهنی پیوند دهیم.
ادای واقعی!
شما در دوره عبوس و بیخنده دهه 60 مردم را خیلی خنداندید. چطور توانستید در آن دهه کم انعطاف اینقدر به مردم انرژی بدهید؟
برادرم به من میگفت، خجالت میکشم در محلهمان بایستم؛ چون هر کدام از رفقایم را میبینم رفتهاند جبهه یا جانباز یا شهید شدهاند. مادرم گفت اکبر چون نانآور خانواده است و کمک میکند اگر شده باشد پنهانش میکنم و نمیگذارم برود. به همین دلیل برادر کوچکمان جور ما را کشید و در سال ١٣٨١ بعد از 15 سال جانبازی شهید شد. بعدها به ما گفتند شما هم مسئولیت شاد کردن خانواده همان افرادی را که جبهه رفتند، داشتی. خب! این هم مسئولیت کمی نبود، چون از رسول اکرم هم نقل شده که اگر مسلمانی، مسلمانی را شاد کند ارج و نزدیکی زیادی پیش خداوند دارد.
خنداندن آن نسل در آن فضا کار سختی بود؟
سعی خودمان را میکردیم. وقتی بیرون با مردم برخورد میکردیم متوجه میشدیم که راضیاند؛ مثلا خیلیها که مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای ما را میدیدند بسیار گرم و صمیمی ما را در آغوش میگرفتند. خب! اینجا بود که متوجه میشدم که کارم را درست انجام دادهام.
از شما نقشهای زنانه متعددی دیدهایم، پیرزنِ «خوابم میآد»، نقش درنا در آدم برفی و همین اواخر در دو نقش زن میانسال و پیرزن در فیلم خواب زدهها. میتوان گفت، شاید تنها بازیگری باشید که نقش زن را منحصر به فرد بازی میکنید، چطور اینقدر درخشان در اینگونه نقشها ظاهر میشوید؟
همه نقشهایم را سعی میکنم زندگی کنم نه بازی. به آقای عطاران گفتم، پیرزن میشوم و میرویم در خیابان؛ اگر مردم متوجه نشدند با شما قرارداد میبندم. در کار آقای جیرانی هم چون تستمان در کار آقای عطاران جواب داده بود، بازی کردم.
این زنان را از زندگی واقعی میگیرید؟
در معنای عام بازیگری یعنی ادا در آوردن. حالا این ادا را هر چقدر نزدیک به واقعیت اجرا کنیم قابل قبولتر میشود.
شما در فیلم هنرپیشه نقش اکبر عبدی را بازی کردید. به جز این فیلم از میان متنهایی که برای فیلم نوشته میشد، کدام یک براساس نقش اکبر عبدی بوده، منظورم این است که گفته باشند موقع نوشتن فیلمنامه اکبر عبدی را مدنظر قرار داده ایم؟
تقریبا هیچ کدام. من خودم را به نقش میرسانم. در مورد هنرپیشه هم بگویم که سختترین کار برای بازیگر این است که به او بگویند خودش را بازی کند؛ چون وقتی دوربین روشن شود، بازیگر ادایی در میآورد که از خودش دور شود. در فیلم هنرپیشه اصلا نباید احساس میکردم دوربینی روشن شده یعنی باید خودم و خودم جلوی دوربین میرفتم.