
شادی خانهمان رفت
محمدجواد بحیرایی در خانه به شهادت رسید

بهاره خسروی
«محمد جواد، نظامی، نخبه علمی و... نبود؛ یک پسر 26ساله با مدرک نرمافزار کامپیوتر، برنامهنویس سئو بود که چند سال پیش در شرکت توسعه سامانههای هوشمند آسپیان مشغول شد. عصای دست من و پدرش و حامی خواهرانش بود. برایش آرزوها داشتیم، اما با حمله رژیم صهیونیستی به تهران و شهادتش همه آرزوهایمان پر کشید... . » این چند سطر واگویه مژگان متین، مادر شهید محمدجواد بحیرایی است که پسرش در شب 24خردادماه بر اثر اصابت ترکش پهپاد در محله وردآورد به شهادت رسید.
دلشوره داشت اما ما را دلداری میداد
«آن شب محمد خیلی دلشوره داشت. با همه نگرانیهایش گاهی هم میان حرفهایش ما را دلداری میداد. برای اینکه آرامش کنم از جنگ 8 ساله برایش تعریف میکردم که ما سختتر از این روزها را هم گذراندهایم؛ اینکه چیزی نیست. اما محمد آرام نمیشد....» مژگان متین با این جملات سر صحبت را باز میکند و در ادامه میگوید: «آن شب برای دورکردن استرسها قرار شد برویم دریاچه چیتگر. به محض رسیدن، دوستش خبر از فعالشدن پدافندها داد. محمد کلی خوشحال شد و حسابی از دریاچه و حال و هوای مردم فیلم گرفت. البته ناراحت بود که روز قبل تعدادی از سرداران کشور به شهادت رسیدهاند. از فعالشدن پدافندها برای دفاع از حریم هوایی کشور ذوق میکرد. تقریباً تا نیمهشب دریاچه چیتگر بودیم. وقتی خسته شد پیشنهاد کرد که برگردیم خانه....» خانواده تا پاسی از شب بیدار و همه در حال گپ و گفت بودند. این مادر شهید میگوید: «تقریباً بعد از مصرف داروهایم حدود ساعت یک نیمهشب رفتم بخوابم. اما بعدها که به گوشی محمد دسترسی پیدا کردیم، از طریق پیامهای گوشیاش متوجه شدیم تا نزدیک 3صبح بیدار بوده و درباره سر و صدای نزدیک خانه با دوستانش چت میکرده. وقتی دوستش به او میگوید: بهتره که بری بخوابی، در پاسخ میگوید: خوابم میآید اما میترسم اتفاقی بیفتد.»
پسرم را در بالکن پیدا کردم
«حوالی ساعت 2نیمهشب با صدای انفجار مهیبی از خواب بیدار شدیم. محمد و خواهرش داخل اتاق پذیرایی خوابیده بودند. وقتی نگاه کردیم محمد سر جایش نبود... .»
مادر از لحظه شهادت فرزندش و اینکه نخستین نفری بوده که بالای سر پسرش رسیده میگوید: «خانه ما چندان بزرگ نیست. پیداکردن محمد زمان زیادی نبرد. پنجره قدی بلندی در آشپزخانه به سمت بالکن داریم. دیدم محمد میان بالکن و آشپزخانه روی زمین افتاده و سرش غرق خون است. با کمک همسایهها محمد را به بیمارستان شهید سلیمانی شهر قدس رساندیم اما محمد شهید شده بود. گویا پهپادهای اسرائیل ساختمان شورای شهر وردآورد و یک ساختمان نیمهکاره در همسایگی ما را هدف قرار داده بودند. ما اینگونه استنباط کردیم محمد برای تماشا به بالکن رفته بود که در بازگشت به داخل خانه از پشت سر ترکشهای پهپادها به سرش اصابت میکند.»
پسر خندهروی خانواده
محمد تنها پسرم و چشم و چراغ من و پدرش و خواهرانش بود. مژگان متین این را میگوید و اشک از دیدگانش جاری میشود: «افتخار مادر شهیدبودن نصیبم شد اما هیچچیز جای خالی محمد را برایم پر نخواهد کرد. محمد روح خانهمان و همیشه کمکحال من و پدرش بود. با پدرش که رفیق صمیمی تمامعیار بودند و حتی در خرجی خانه هم کمک میکرد. بیشتر وقتش را با خانواده سپری میکرد. پسر منطقیای بود؛ کمتر عصبانی میشد و بیشتر سعی میکرد با دلیل و منطق دیگران را متقاعد کند. پسرم شوخ و بشاش بود و تا اهل خانه را نمیخنداند آرام نمینشست. من پسرم را از دست دادم اما دلم گرفته از دست برخی هموطنان وطنفروش که از حمله اسرائیل به کشور طرفداری و ابراز شادمانی کردند.»