• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
سه شنبه 3 بهمن 1396
کد مطلب : 5090
+
-

زیر آسمان شهر

فقر و ارزش!

یادداشت
فقر و ارزش!

سید اکبر میر جعفری| شاعر و پژوهشگر ادبیات:

آقا لطیف کلیدساز است اما نه مغازه‌ای دارد و نه دم و دستگاه مفصلی. میز کوچکی را در کنج خیابان گذاشته و دستگاه کلید‌سازی‌‌اش را روی آن سوار کرده است. برق دستگاهش را نیز یکی از مغازه‌داران محل تأمین می‌کند؛ با یک سیم که از آن مغازه بیرون داده و در اختیار دستگاه آقا لطیف گذاشته است. واضح است که کلیدساز ما مشتری چندانی ندارد؛ چون نه جنسش جور است و نه می‌تواند مثل کلیدسازهای دیگر کرکره مغازه‌اش را پایین بکشد و برای تعمیر یا نصب قفلی به خانه مشتریانش برود. چند باری با او هم کلام شده‌ام. آقا لطیف هر بار که سر درددلش باز شده، گفته است: «تا حالا که 55سالمه،  15-10 تا شغل عوض کرده‌ام. از دستفروشی‌ بگیر تا جمع‌کردن ضایعات...».

یک بار به او گفتم: «بچه‌هات خوبن؟ چندتا بچه داری؟» آقا لطیف گفت: «چهارتا بچه دارم. امروز صبح با صدای سرفه‌های خونی دخترم از خواب بیدارم شدم. می‌خواستم ببرمش دکتر که پول نداشتم. خدا بزرگه! حالا بدون دکتر هم خوب می‌شه ها! اما خب یه چند روزی دیرتر!»

هر بار هم که از مقدار درآمدش سؤال کرده‌ام،  جواب‌هایی داده که فقط حیرت کرده‌ام: «چگونه با این درآمد یک خانواده 6نفره می‌توانند امور زندگی خود را بگذرانند؟»

یکبار هم به من رو زد و مبلغ اندکی قرض گرفت که ظرف یک هفته آن را پس بدهد اما 4،3 ماهی طول کشید که دینش را ادا کند؛ آن هم در چند قسط!

اما انگیزه اصلی در نوشتن این یادداشت، از روزی شروع شده که آقا لطیف را جلوی کلیدسازی‌اش دیدم. داشتم از نیمرخ به او نزدیک می‌شدم که یک آن حس کردم چشم راستش خیره به من است اما نمی‌بیند؛ چشم آقا لطیف چنان بی‌حالت در حدقه مانده بود که از تعجب خشکم زد. جلوتر رفتم و سلام کردم و بی‌مقدمه پرسیدم:‌ «آقا لطیف،  چشم راستتون چیزیش شده؟» و او در جوابم گفت: «چشمم رو تخلیه کردم؛ یه هفته می‌شه که تخلیه‌اش کردم...». آقا لطیف طوری از تخلیه کردن چشمش حرف زد که گویا رفته آرایشگاه و ریش و سبیلش را کوتاه کرده است! همین بی‌حالتی و بی‌توجهی که در لحن آقا لطیف بود،  وجهه و تأثیری از فقر را پیش رویم گذاشت که تا به حال به آن توجه نکرده بودم:

«فقر،  امید به زندگی را از انسان می‌ستاند و به تبع آن انسان فقیر،  ارزش واقعی دارایی‌های خود را نمی‌داند یا می‌داند اما در نگاهش بی‌ارزش جلوه می‌کند.» برای کسی که امیدی به زندگی ندارد و برای کسی که از زندگی حظّی نمی‌برد،  چشم چه ارزشی دارد؟ کلیه چه ارزشی دارد؟ پس اگر می‌شنویم که فلانی یکی از اعضای بدنش را فروخته که چند میلیون بگیرد تا پول رهن خانه‌اش را تأمین کند،  نباید تعجب کنیم. من و شما می‌دانیم که اعضای بدن را نمی‌توان با پول ارزشگذاری کرد؛ چه رسد به اینکه به آن فرد فقیر بگوییم: «این عضو بدن تو،  قیمتش 40میلیون تومن است،  نه 5میلیون!» مگر بارها و بارها از عوام و غیرعوام نشنیده‌ایم که «تن سالم یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداوندی است.» پس چگونه است که انسانی حاضر می‌شود در قبال پولی اندک یکی از اعضای خود را به دیگری بفروشد؟ در پاسخ این پرسش جز اینکه بگوییم: « فقر ارزش‌ها را دگرگون می‌کند»،  چه داریم که بگوییم؟ می‌گویم: به همین دلیل باید از فقر ترسید، باید از فقیر ترسید، وقتی به سیم آخر می‌زند و ارزش‌ها در نگاهش دگرگون می‌شود. (روشن است که منظور من از فقر، فقر ناخواسته است؛ وگرنه چه بسیار انسان‌های بزرگی که به میل خود دارایی خود را - حتی اعضای بدن خود را - در اختیار دیگران قرار می‌دهند تا اندکی از درد دیگران بکاهند.)

این خبر را به اشتراک بگذارید