سحر سخایی
فضای فرهنگی ایران، در نخستین سال دهه80 شمسی، دیگر آنی نبود که سالها بودنش عادی شده بود. از آن اخمِ فرهنگی دیگر خبری نبود و گرچه شالوده همان بود که بود اما پوستهها یکی یکی داشتند شکافته میشدند. سال ۱۳۸۱ در موسیقی مردمپسند داخل ایران، سال 2آلبوم موفق بود. علیرضا عصار و محمد اصفهانی آلبومهای « ای عاشقان» و «نون و دلقک» را راهی بازار کردند و قطعاتی از هر دوی این آثار توانست محبوب قلوب بسیاری شود. علیرضا عصار در آلبومش چند قطعه ماندگار داشت ازجمله همان ای عاشقان که پیشتر هم از آن نوشتم. عصار- و کم و بیش باقی خوانندگان همنسلش- میل زیادی به اجرای اشعار کلاسیک فارسی داشتند. در واقع ما در دهه80 با چیزی مواجه بودیم به نام موسیقی پاپ اما با اشعاری از مولانا و حافظ. این اتفاق، به تنهایی معرف بخشی از هویت موسیقاییای بود که محصول انقلاب سال ۱۳۵۷ بود؛ تلفیقی از یک موسیقی با پیشینه غربی، ایرانیکردنش، حذف برخی ویژگیهایش و حالا اضافه کردن شعر کلاسیک حافظ به آن؛ چیزی مثل سنگین و رنگینکردن.
محمدرضا شجریان در ادامه همکاری با حسین علیزاده و کیهان کلهر آلبومی به نام « بیتو به سر نمیشود» را راهی بازار کرد. بگذارید اعتراف کنم که تا امروز نشده که آواز شجریان در این آلبوم را بشنوم و بتوانم جلوی اشکم را بگیرم؛ «ره میخانه و مسجد کدام است؟ / که هر دو بر من مسکین حرام است / نه در مسجد گذارندم که رند است / نه در میخانه کاین خمّار، خام است»؛ چه استیصالی دارد صدای شجریان و کمانِ کمانچه کلهر در این آلبوم. چه صدای خوشی دارد همایون که حالا دارد قدم به قدم برای پروازِ انفرادیاش آمادهتر میشود. وقتی شجریان میخواند: چندان که گفتم غم با طبیبان درمان نکردند مسکین غریبان، من هنوز رو به همان کوههای البرز بودم و دوران دبیرستان را طی میکردم. در همین سالها هم بود که با جادوی موسیقی ایرانی آرام آرام داشتم آشنا میشدم؛ جادویی تمامنشدنی؛ یکی داستانی پر آب چشم.
آن سوی جهان، وقتی اینجا شب بود و آنجا روز، یکی از خوانندگانِ مهم موسیقی مردمپسند آلبومی منتشر کرد که میشود حالا گفت یک ترانهاش مثل بمب ترکید؛«دوباره میسازمت وطن». شعر سیمین بهبهانی نشست بر آن صدای گرم؛ نشست روی موج امیدواری جامعهای که کمی داشت هوا میخورد. در تمام پرایدها و اوپل کورساها و گلفهای قرمز و دووهای سییلو، در ازدحام ماشینها در شبهای تهران، من این ترانه را میشنیدم. ستون به سقف تو میزنم... اگرچه با استخوان خویش.
گروه آریان، در سال ۱۳۸۱ در تهران کنسرتی برگزار کرد و بسیاری را برای نخستین بار در برابر یگ گروه دختر و پسر جوان نشاند و به مردم گفت از صندلیهایتان بلند نشوید و به ما گوش بسپارید و آنها هم گوش کردند و کنسرتِ پاپی به تمام معنا در جمهوری اسلامی ایران برگزار شد و هیچ اتفاق بدی هم نیفتاد.
و اما آخرِ داستان. مرگ پایان کبوتر است یا نه ؟ من نمیدانم راستش. من فقط یک مرد را میبینم که دارد در مسیر وزیدن بادی در پاریس سیگار میکشد و زیر چشمهایش پف کرده؛ مردی که جهان درونیاش به اندازه موسیقیهایی که ساخت و خواند عجیب و چندرگهبود؛ انسانی مطبوع و معتقد که مهم نبود به چه مومن است بس که نتیجه آن ایمان زیبا بود. تهران در یک شب ۲۹ دی ماهی این کبوتر را راهی دنیا کرد و پاریس در یک روز ۹شهریوری کبوتر ما را گرفت، پاهایش را بست و دوباره گذاشتش توی قفس. نام این کبوتر زیبا فرهاد مهراد بود. اگر معیارِ زیستن سن و سال باشد او خیلی زود رفت. و اگر معیارِ هنرمند کارهای ماندگارش باشد، او دیر زیست؛ بسیار دیرتر از آدمیانی که عمر نوح دارند و دستاوردشان هیچ است.
با صدای بیصدا، مثه یه کوه بلند، مثه یه خواب کوتاه، یه مرد بود... یه مرد.
عکاس جنگ
عبدالرضا نعمتاللهی
سعید جانبزرگی برای واحد تبلیغات جنگ عکاسی میکرد و از اعضای موثر انجمن عکاسان دفاع مقدس بود. عکسهای او از بمباران شیمیایی حلبچه مهمترین یادگارش از روزهای جنگ است. خودِ او هم در جریان ثبت همین لحظات شیمیایی شد. کاوه گلستان درباره سعید جانبزرگی میگوید:« روزی که او را در کلاسم دیدم از حرفهایش فهمیدم باید سعید جانبزرگی باشد! عکسهایی که از حلبچه گرفته بود را میشناختم. به او گفتم سعید جانبزرگی تویی؟ گفتم تو بیا اینجا جای من بنشین، من بیخود آمدهام. اینجا شما استاد هستی».
تبعات استنشاق گازهای سمی ارتش صدام تا سالها بعد از جنگ همراه سعید جانبزرگی بود. او در تابستان 1381 به شهادت رسید. صدام هم در همان سال سقوط کرد.
شنبه 29 دی 1397
کد مطلب :
45132
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/YmrK
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved