زیر آسمان شهر
چراغم در این خانه میسوزد
پوران درخشنده | نویسنده و کارگردان سینما:
این روزها دلشکسته و غمگینم. دلم به درد آمده و شبها خواب به چشمانم نمیآید. 3دهه است که در فیلمهایم و چند سال اخیر در همین ستون با یادداشتهایم از اهمیت کانون خانواده گفته و نوشتهام؛ خانوادههایی که در سطح کلانتر وقتی کنار یکدیگر قرار میگیرند حکم سلولهایی را دارند که جامعه را تشکیل میدهند. این خانواده وقتی دچار مشکل میشود باید آن را داخل خودش حل کند. نگاههای غریبهای که از بیرون به ماجرا وارد میشود، معمولا از سر دلسوزی نیست.
مشکل داخلی را باید خودمان حل کنیم و نباید شرایطی فراهم آید که بیگانه به طمع مطامع و منافع خودش وارد بازی خانگی ما شود. قرار هم نیست آدمهای بیرون خانواده الزاما دلسوز باشند و چنین توقعی هم نباید داشت. مایی که کنار یکدیگر ملت ایران را تشکیل دادهایم از یک خانوادهایم. تافته جدا بافته نیستیم و به قول شاملوی بزرگ چراغمان در این خانه میسوزد. اینجایی هستیم و به ایرانی بودنمان مفتخریم. این سرزمین پیشینه و تاریخی چندهزار ساله دارد؛ با مفاخر و اسطورههایی که گذشتهای پرافتخار برایمان رقم زدهاند. موضوع هم منحصر به گذشته نیست و همین امروز هم جوانهای ما در عرصههای دانش و پژوهش و کارآفرینی و هنر و... چشمان جهانیان را خیره کردهاند. اما در همین خانواده بزرگ کنار دستاوردها، مشکلاتی هم داریم؛ مشکلاتی که برای حلکردنش همه باید مسئول باشیم. هرکس در هر مقام باید احساس مسئولیت کند. من فیلمساز هم در این شرایط نمیتوانم به سرگرمکردن مردم فکر کنم. احساس میکنم وظیفهام به عنوان کارگردان بسیار فراتر از یک سرگرمیساز است. روزگاری در این سرزمین «تعهد» و «مسئولیت» جزو الزامات روشنفکری محسوب میشد.
روزگار عوض شد و زمانه گذشت و برای عدهای مسئولیت هنرمند و روشنفکر بخشی از تعهد سیاسی به حزب یا جناحی قلمداد شد که حکم ابطالش را از تاریخ دریافت کرده و دیگر نیازی به وجود نبود؛ درحالی که احساس مسئولیت هنرمند هیچ ربطی به جناحبندی و بازیهای سیاسی نداشته و ندارد و اساسا آلودن شأن بالای هنر به سیاست امرغلطی است. مگر میشود در این جامعه زیست، فیلم ساخت، کتاب نوشت، تدریس کرد و نسبت به آلام هموطنانمان بیتفاوت بود؟
این زخمی که حالا سر باز کرده محصول امروز نیست. این را همه خوب میدانیم. اما از سوی دیگر، به عنوان کسانی که همین چند ماه پیش با «امید» رأی دادهایم، انتظار داریم نشانههای مشهودی از «تغییر» را مشاهده کنیم. اینجا ایران ماست. ما همه فرزندان یک آب و خاکیم و دلمان برای یک سرزمین میتپد. همه مسئولیم و باید بکوشیم تا زخمهای جامعه را درمان کنیم. دولت برای فراهمکردن زمینههای اشتغال نیاز به بودجه دارد. از سوی دیگر در خبرهای رسمی میخوانیم که برخی افراد و مؤسسات، مالیات پرداخت نمیکنند، درحالی که همه در برابر قانون یکسان هستند. همان قانونی که مالیات را از حقوق معلم و کارمند و کارگر و استاد دانشگاه کسر میکند، باید در مورد برخی نهادها و مؤسسات هم به وظیفهاش عمل کند. همه میدانیم که درآمدهای حاصله از انرژی اولا محدود است و همیشگی نیست و نکته دیگر اینکه باید به فکر نسلهای آینده هم باشیم. تا ابد نمیشود مملکت را با پول نفت اداره کرد. ما راهی جز کاهش وابستگی به درآمدهای نفتی و جدیگرفتن مسئله مالیات نداریم. در همین شرایط فعلی اگر جلوی فرارهای مالیاتی گرفته شود، دست دولت برای ایجاد گشایش اقتصادی باز میشود، فرصتهای شغلی بیشتری برای جوانها فراهم میشود و زمینههای بیکاری که سرمنشأ بسیاری از معضلات و مشکلات اجتماعی است از بین میرود. هرکس در هر جایگاه و مسئولیتی باید مردم را ببیند. ما بدون مردم معنا نداریم. مردم هستند که ما هستیم. قدر این ملت نجیب و قانع را بدانیم و در جهت کاستن از مشکلاتشان گام برداریم. اینجا خانه ماست و چراغمان باید در همینجا بسوزد.