کتابهایی که رفت، کتابهایی که ماند
گپوگفتی کوتاه با فریدون بدرهای در روزهای سفر به ایران
حمیدرضا محمدی/روزنامهنگار
یک سال نخست پس از انقلاب را در کتابخانه ملی ایران گذراند و در جایگاه مدیرکل، منشا اثر و ثمر بسیار شد. او که زاده کرمانشاه به تاریخ ۱۹ دی ۱۳۱۵ است، در سال 1350دکتری زبانشناسی و زبانهای باستانی خود را از دانشگاه تهران دریافت کرد. نخستین کتاب خود را که مجموعه ۹ داستان بود، با نام «ناشناخته» در سال ۱۳۳۳ منتشر کرد و تا امروز بیش از 70اثر از جمله تالیف «واژگان نوشتاری کودکان دبستانی ایران» و «واژهنامه بسامدی داستان رستم و سهراب از شاهنامه فردوسی» و ترجمه «فرقه اسماعیلیه»، «فدائیان اسماعیلی»، «سیری در زبانشناسی» و «آیین شهریاری در شرق» را به رشته تحریر درآورده است. آخرین کار او هم، «هند باستان» است که 3سال پیش از سوی انتشارات علمی و فرهنگی به طبع رسید. به پاس یک عمر فعالیت فرهنگی «فریدون بَدرهای»، شب بزرگداشت او، امروز ساعت 15در تالار فرهنگسازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برپا میشود و اشرف بروجردی، سیدعبدالله انوار، سیدصادق سجادی، جمشید کیانفر، عبدالکریم جربزهدار و علی دهباشی درباره او سخن میگویند. به همین بهانه و در فرصت حضور کوتاهمدتش در ایران، با او به گفتوگو نشستیم و آنچه در ادامه میخوانید، روایت یک سال مدیریت کتابخانه ملی ایران است.
آقای دکتر بدرهای! شما نخستین مدیرکل کتابخانه ملی ایران در سالهای پس از انقلاب هستید. مگر شما کتابدار بودید که برای ریاست کتابخانه ملی انتخاب شدید؟
بله، من در بازه زمانی 1348تا 1350معاون کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران بودم. حقیقت ماجرا این است که من از سال 1345بهمدت یک سال، رئیس دفتر نظارت و سنجش در واحد طرح و برنامهریزی دانشگاه تهران بودم و بعد، مأمور در کتابخانه مرکزی دانشگاه تا سال1347شدم تا آنکه ایرج افشار از من دعوت به همکاری کرد. من هم رفتم و در رشته کتابداری اسم نوشتم چون نمیتوانستم بدون علم بروم و در کتابخانه مرکزی کار کنم. درنتیجه یک سال پس از دکترا، کتابداری خواندم و فوق لیسانس گرفتم. حضور در آنجا و کنار افشار کار کردن، تجربه بینظیری بود.
پس با این پشتوانه به کتابخانه ملی رفتید.
دقیقا. البته چند سالی فاصله افتاده بود و من در جاهای دیگر خدمت کردم.
کجاها؟
از سال 1350تا 1357مدیر پژوهشکده واژههای فارسی بودم و با حفظ سمت، سرپرستی کتابخانه را برعهده داشتم. از سال 1356تا 1358هم در جایگاه رایزن فرهنگی ایران به پاکستان خدمت کردم. پس از برگشت، نزد مهدی برکشلی که آن زمان معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و آموزش عالی بود و از قبل ارتباط داشتیم، رفتم. گفتم چون کتابداری خواندهام و فوقلیسانس گرفتهام و در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران هم فعالیت کردهام، اگر در کتابخانهای کاری باشد، من در خدمتم. او هم گفت عبدالله لک مظاهری در آستانه بازنشستگی است. تو بعد از او، مدیرکل کتابخانه ملی باش. این، بهترین شغل برای شماست. چون در آن زمان، کتابخانه ملی ایران زیرمجموعه این وزارتخانه بود. برکشلی پایش را در یک کفش کرد که مرا بهعنوان مدیرکل کتابخانه ملی برگزیند و حتی حاضر نشد ابتدا سرپرست باشم و کارم را ببیند و بعد، تصمیم بگیرد. و من در آذر 1358به آنجا رفتم که درست تا آذر سال بعد ادامه یافت.
در آن سالهای اوان انقلاب و آشفتگیهای ناشی از آن، چگونه توانستید بهبود و ادامه فعالیتهای جاری کتابخانه را متناسب باشأن کتابخانه ملی ایران فراهم آورید؟ و حتی خواندهام که در دوره شما بود که کتابهای کتابخانه پهلوی محفوظ ماند و در صحت و دقت به کتابخانه ملی منتقل شد.
همینطور است. دوران خدمت من در کتابخانه دوران آشفتهای بود، با این همه موفق شدم با همکاری صمیمانه کارمندان کتابخانه مجموعه گرانقدر خطی و ایرانشناسی کتابخانه پهلوی- که پیش از انقلاب ریاست آن برعهده شجاعالدین شفا بود- را به کتابخانه ملی منتقل کنم و تعدادی از کارمندان آن کتابخانه را هم به کتابخانه ملی بیاورم، چون یکی از مشکلات اصلی کتابخانه، نداشتن کتابدار متخصص با درجات بالای کتابداری بود. در تاریخ 29بهمن 1358طی گزارشی، طرحی برای ادغام مرکز خدمات کتابداری و کتابخانه ملی در یکدیگر، مشترکا از سوی من بهعنوان مدیرکل کتابخانه و خانم زهرا شادمان سرپرست مرکز خدمات کتابداری به مرحوم حسن حبیبی، وزیر فرهنگ و آموزش عالی آن زمان ارائه شد که در واقع سازمان جدید و اساسنامه کتابخانه ملی آینده را دربر داشت. این طرح در ۴ فصل پیشنهاد شد و برای اجرای آن پافشاری کردیم. گمان میکنم این طرح 2سال بعد از من پیاده شد و کتابخانه ملی از خدمات ذیقیمت کتابداران متخصص مرکز خدمات کتابداری و در راس آنها بانو پوری سلطانی بهرهمند شد. از دیگر اتفاقات این دوره که باید اشاره کنم، کوشش برای ایجاد فضای لازم برای کتابخانه و گسترش آن بود؛ چون واقعا آن ساختمان کوچک بود. در همان خیابان قوامالسلطنه(سی تیر فعلی) روبهروی ساختمان کتابخانه، باشگاه افسران سابق بود و زیرزمینی به هم متصل بودند. آنجا را مرحوم خلخالی در اختیار گرفته بود. پیش او رفتم ولی در جواب گفت عجب حوصلهای داری، هیچچیز مملکت سر جایش نیست و شما دنبال جا برای کتابخانه ملی میگردی! درنتیجه کتابخانه سر جای خود ماند. با وجود مشکلات ساختاری و ساختمانی، از مهندس مهدی بازرگان اجازه انتقال نسخ خطی کتابخانه پهلوی به کتابخانه ملی را گرفتم. دوستان رفتند کتابها را فهرست کردند و آوردند و همانطور که گفته شد، کار دیگر، انتقال کتابهای ایرانشناسی و اسلامشناسی همین کتابخانه بود که همه را آوردیم. همچنین گردآوری، حفاظت، سازماندهی و اشاعه اطلاعات مربوط به آثار مکتوب (چاپی- خطی) در زمینه ایرانشناسی- اسلامشناسی، خصوصا مدارک و اسناد و کتابهای مربوط به انقلاب اسلامی هم در همین دوره انجام شد. به کار گرفتن آخرین و جدیدترین پیشرفتها و نوآوریهای علم کتابداری برای پیشبرد اهداف کتابخانه ملی ایران و استفاده از تجربیات و مهارت کتابداران متخصص در امر سازماندهی کتابخانه ملی و سرویسدهی به کتابخانههای ایران و تماس با مراکز ملی و بینالمللی کتابداری در جهان از دیگر کارهایی بود که توفیق یافتم و انجام دادم.
استاد سیدعبدالله انوار در دوره شما هنوز در کتابخانه ملی فعالیت میکرد؟
بله، او در آن زمان، مسئولیت بخش نسخ خطی کتابخانه را عهدهدار بود.
اواخر دوره حضور شما مصادف با آغاز جنگ تحمیلی بود. مصایب و مسائلتان چه بود؟
آقای انوار، خدا حفظش کند، شبها در کتابخانه میخوابید، حتی وقتی تهران بمباران شده بود و شیشهها شکسته بودند، میگفت من آنجا بودم، میترسیدم کتابها از بین برود.