یک خانواده برای فرزند پذیری با چه مشکلاتی مواجه میشود؟
ما چگونه ما شدیم؟
حکایت خانوادهای که پس از پذیرفتن فرزند با مسائل جدید و عجیبی مواجه شد
نگار حسینخانی
اصرار دارد این را بهخودش بگوید؛اینکه همیشه همینطور بوده و چندان علاقهای به راحت زندگیکردن نداشته؛ فکر میکند انجام کار سختتر، حالش را بهتر میکند. چند ماهی است که دختر کوچکی را مهمان جمعهای دوستانه و خانوادگیکردهاند و ما از اینکه میتوانیم چند لحظه با او به دنیای کودکیهایمان سُر بخوریم خوشحالیم. البته در این 20سال زندگی مشترک، کم از این کارها نکرده اند. پسرشان که از 15سالگی به جمع دونفرهشان اضافه شده،حالا، دانشگاه را تمام کرده و دنبال کار است. این بار دختری را از بهزیستی آورده اند و میخواهند این تجربه را با زبان کودکانه او شیرین کنند اما این تجربه بالا و پایینهایی دارد که اصلا فکرش را هم نمیکردند.
همه شناخت ما در چند ساعت
همهچیز از آن مشاوره ابتدایی آغاز شد و آن 150تستی که علامت زدند. بهنظرش اول به دنیای تجربهنشدهای قدم گذاشته بود که مرحلههای ابتداییاش برایش جالب بهنظر میآمد اما انتظار کشیدن از همان جلسه شروع شد. باید صبر میکردند تا جواب تستها بررسی شود. بعد از تماس مشاور و تأییدشان، باید 20موردی را که در برگه بهزیستی ذکر شده بود مهیا میکردند؛ از تأییدیه تحصیلی، کاری، مالی، حقوقی، سلامتی، انگشتنگاری تا... و همه این مدارک باید کپی برابر اصل میشدند. بهنظرش خوشبینانه 2ماه اداری زمان صرف شد تا این کارها انجام شدند. حالا وقت آن شده بود که پس از این مدت، بچه را به آنها معرفی کنند و پزشک سلامتیاش را تأیید کند. بهنظرشان این کار خیلی ظاهرسازانه و فرمالیته بود. از این مرحله به بعد هم میتوانستند در دو یا چند جلسه همراه مربی ساعتی را با بچه بگذرانند یا ناهار و شامی بیرون بروند. دستهایش را از هم باز میکند. دخترش را در آغوش میگیرد و میگوید: «این همه شناخت ما بود. بهنظرم مسخره است. چطور میتوان با چند ساعت، تکلیف خودت را با یک بچه که قرار است تا آینده همراهش باشی روشن کنی؟».
امین موقت یا سرپرست؛ مسئله این است
«ما امینموقتیم. فرقش با فرزندخوانده این است که این حکم معمولا برای کسانی صادر میشود که یا فرزندی دارند یا قادرند بچهدار شوند و به دلایلی میخواهند فرزندخوانده داشته باشند. این بچهها هم معمولا 3 تا 6سال دارند. در حکم فرزندخوانده، عموما نوزاد یا بچههای زیر2 سال به خانواده داده میشود. پس از صدور حکم، باید به شمارهای که میگویند زنگ بزنید(جایی در قم) تا صیغه محرمیت خوانده شود. شما بچهای را به زندگیتان آوردهاید که هیچچیز از او نمیدانید نه تاریخ و زندگیاش را نه اتفاقاتی که از سر گذرانده، و نه روحیه و اخلاق و... .» این قانونی و مجاز نیست که اطلاعات زندگی بچه را به پدر و مادر تازهاش بگویند. بچهها یا بیسرپرست یا بدسرپرست بودهاند و در حکم امین موقت این را باید درنظر بگیرند که تا 2 سال ممکن است خانواده و خویشان نزدیک به سراغ بچه بیایند و آنها مجبورند بچه را تحویل دهند. اما اگر نیامدند، دادگاهی تشکیل میشود و خانواده مجبور است برای امین موقت تا سرپرستی دائم دوباره مراحلی را طی کند. در این دوسال ممکن است برای بازدید به خانواده سر بزنند، یا سر نزنند.
پرتاب به دنیایی که نمیشناسید
هر دو معلمند. مهدی میگوید: « هر زن و شوهری میتوانند فرزندخوانده داشته باشند؛ چه بچهدار شوند و چه نشوند. اما اینکه بچه با شما کنار بیاید یا برعکس، خانواده او را بپذیرد، شما را به دنیایی پرتاب میکند که نمیشناسیدش. تا 2سال هم این حق را برای شما قائل میشوند که اگر نتوانستید از بچه نگهداری کنید، او را برگردانید. اما مگر میشود با این رابطه تکلیفت را مشخص کنی؟». تصمیم گرفتند دخترشان را با خود به خانه بیاورند و در همان مراحل آخر بود که به آنها گفتند فرزندشان بیشفعال است. با توجه به همه مراحلی که گذرانده بودند نمیتوانستند تصمیم درستی بگیرند. دست دخترش را میگیرد و میگوید: «میوهفروشی که نیست سوا کنید. ما فکر کردیم کار سختی میکنیم حالا چه اشکالی دارد کمی سختی بیشتری متحمل شویم؟! مراحل عجیب و غریبی است و آنقدر سخت پیش میرود که قدرت تحلیل و انتخاب را از شما میگیرد». پس از 2سال یکسوم اموال باید به نامشان صلح شود. این شرط یعنی پس از مرگ خانواده، بچه پشتوانه مالی داشته باشد و بهنظر چندان شرط عجیب و غریبی نیست. البته این بچهها از ارث بهرهمند نمیشوند.
توضیح دشوار فرزندخواندگی
آنقدر همهچیز کش میآید که در این پروسه طولانی، هر لحظه ممکن است خانواده از ادامه راه منصرف شود. اما بچه پیگیر است و به آنها زنگ میزند. بچهها فکر میکنند در مهد بزرگی زندگی میکنند و یک روز مادر و پدرهایشان دنبالشان میآیند. به همینخاطر آنها زودتر اخت میشوند؛ بچههای انتظار. بچهها معمولا درک درستی از وضعیتی که در آن قرار دارند، ندارند. موهای لخت دختربچه در دستهایش سر میخورد و دوباره دستش را روی سر دختر میگذارد؛ «چون میترسیدم از کسی چیزی بشنود سعی کردم خودم این فرزندخواندگی را برایش توضیح بدهم؛ هر چند دختر ما پنجساله است و کمی شرایط را درک میکند. بیشترین سختی برایش تنظیم زندگی با دختر بچه کوچکی است که تا همین چندماه پیش نبوده و او خودش خواسته 20سال زندگی آرام و بیدغدغه را کمی دچار چالش کند. اما هنوز برایش عجیب است که بهزیستی پس از واگذاری بچه ارتباطش را با خانواده قطع میکند؛ «همینکه به این فکر میکنم دخترم تا سن بالاتر در این مراکز نمانده و پیش ماست آرامام میکند. اما بهزیستی و دولت هم پس از واگذاری، نباید خانوادهها را رها کنند. بهزیستی خانواده را حمایت نمیکند و خانواده با توجه به هزینه مالی و روحیای که میپردازد، هیچ تجربهای برای بهتربودن ندارد. بچه ما پس از چندماه که از آمدنش میگذرد نیاز به عمل جراحی شکمی پیدا کرده، آسیبهای روحیای که در گذشته دیده، باید درمان شود و داروهای تجویز روانپزشک را مصرف کند، درحالیکه بهزیستی حتی امکان استفاده از مشاوران را تا یکسال اول هم برای خانواده فراهم نمیکند و درصورتی که بخواهید از آن مشاوران وقت بگیرید باید به مطبشان مراجعه و ویزیتهایگران پرداخت کنید.»