روان و غذا چه تأثیری روی هم میگذارند؟
پسانداز طعمها در بانکهای عاطفی
تغذیه از رفع گرسنگی فراتر رفته و وجه آرامبخشی بهخود گرفته است
نگار حسینخانی
کورش ساسانی، روان درمانگر است. او به ما میگوید چطور غذا میتواند روان ما را آلوده یا پالوده کند. او از تأثیری که خوردن در زندگی ما میگذارد و وجه اجتماعی آن میگوید و اینکه چقدر احساساتمان با غذا تحریکپذیر است. بهواقع بهواسطه غذا چقدر میتوانیم آدمهای بهتری باشیم و هنرمند شویم. اصلا چطور شد که ما از نظر روحی به غذا وابسته شدیم؟
تأثیر غذا بر روان چگونه ممکن است و چرا آرامش ما وابسته به غذا خوردن است؟
یکی از اصلیترین نیازهای هر کودکی که به دنیا میآید تامین غذاست و این زنجیره به مرور از شیر خوردن کودک تا غذا خوردن او در بزرگسالی تکمیل میشود. بنابراین مفهوم غذا، حتی پیش از تولد نیز برای ما نقش سرنوشتسازی داشته است. اما اگر از منظر فرهنگی و اجتماعی به آن نگاهی بیندازیم، غذا فقط نقش رفع گرسنگی برای ما ندارد. پدر و مادر کمکم هر نوع کلافگی، گریه، بازی، خواب و آرامش کودک را با غذا پیوند میدهند و معنا میکنند. غذا به مرور معانی تازهای پیدا میکند و به وسیلهای برای آرامش کودک تبدیل میشود که خیلی اوقات معنی درستی ندارد. همانطور که اشاره کردید رابطه ما با غذا دوطرفه است.
بهنظر گاهی این غذا خوردن وجوه اجتماعی بهخود میگیرد.
غذا برای ما گاهی وجه خانوادگی نیز دارد؛ مثلا در باور ما ایرانیان بعضی از غذاها باید دستهجمعی و کنار هم خورده شود. انگار حضور و وجود غذا میتواند کارکرد اجتماعی نیز داشته باشد. حتی میتواند انسانها را به لحاظ حسی و عاطفی به یکدیگر مرتبط کند؛ مثل فیلم «ماهیها عاشق میشوند» که به نوعی در ستایش غذا و محبتی است که غذا میتواند در ابعاد اجتماعی ایجاد کند.
چندی پیش مستندی از یک آشپز انگلیسی که به ایران آمده بود، پخش شد. او معتقد بود غذا درست کردن میان ایرانیها به دیگری وابسته است. به این معنی که ما همیشه برای دیگران غذا درست میکنیم نه خودمان. چرا اینگونهایم؟
اینکه ما عادت داشته باشیم برای خودمان غذایی بپزیم یا فقط بخواهیم برای دیگران غذا درست کنیم به حرمت نفس ما مربوط است. البته این فقط درباره غذا صدق نمیکند بلکه ما خیلی کارها را برای خودمان و به تنهایی انجام نمیدهیم. درحالیکه آشپزی و تزئین غذا برای خودمان بدون درنظر گرفتن دیگری، به نوعی احترام گذاشتن بهخودمان است.
چطور است که گاهی غذاها احساس متنوعی در ما ایجاد میکنند؟ چه چیزی از یک غذا در ما ذخیره شده که گاهی حالمان را خوب و گاهی بد میکند؟
این در ناخودآگاه جمعی ما وجود دارد. در اصل جنبهای از غذاست که کارکرد آیینی برایمان پیدا کرده است؛ مثلا ما غذاهای مذهبی هم داریم که در ایام خاصی آن غذاها را درست میکنیم؛ مثل شلهزرد. بنابراین وقتی چیزی، شکلی آیینی بهخود میگیرد، چه در ابعاد خرد و چه در ابعاد کلان، در ما احساسی را زنده میکند. اگر خوشایند باشد کمکم این احساس تقویت میشود و اگر ناخوشایند باشد از آن پرهیز خواهیم کرد. این به کارکرد عاطفی- هیجانی غذا مربوط است؛ چون غذاهایی هستند که در کودکی خوردهایم و به واسطه دستپخت خوب مادرمان یا هرکه برایمان غذا درست میکرده، در بانک عاطفیمان ذخیره شده است؛ ممکن است برای یکی طعم غذایی حس عاطفی خوبی ضبط کرده باشد و برای دیگری منفی. بنابراین تأثیرها متفاوت خواهد بود؛ مثل بوهای مختلف که احساس متناقض و متفاوتی برای هر شخص ایجاد میکند.
انگار نوعی پیوند بین مادرانگی و غذا برایمان شکل گرفته است. اینطور نیست؟
بهنظر میرسد غذا ارتباط خاصی به مادران دارد و آدمها نسبت به غذا حسی مشابه حس دریافت نیکوتین دارند. از آنجا که وجود ما به مادرمان بسیار وابسته است، غذا نیز همان کارکرد را که وابستهکننده است، پیدا میکند.
پرخاشگری و آرامش گاهی به طبخ و خوردن بعضی مواد غذایی وابسته است. آیا ممکن است خوردن غذایی ما را آدم بهتر یا بدتری بکند؟ این تأثیرات چگونه است؟
به این مسئله میتوان به 2شکل نگاه کرد که بخشی از آن در تخصص من نیست و باید از متخصصان تغذیه درباره آن پرسید و آن تأثیر فیزیولوژیک غذا بر بدن است. اما از نظر نوع برخورد ما با غذا باید گفت از چند منظر زندگی، روان و اقتصاد خانواده را تحتتأثیر قرار میدهد؛ مثلا مسیرتان سمت خیابان انقلاب که میافتد با پایینترین قیمتها هم میتوانید شکمتان را سیر کنید و کیفیت برایتان در درجه اول اهمیت قرارنمیگیرد؛ بنابراین غذا میتواند کارکرد اجتماعی پیدا کند. اما شیوه نگاه کردن ما به فرایند درست شدن غذا نیز میتواند روان را تحتتأثیر قرار دهد. البته این روند با صنعتی شدن تغییر کرده است و ما در این دوران بیشتر سراغ غذاهایی میرویم که زود آماده میشوند یا بهعبارتی غذاهای فستفودی. در برابر این طبخ آسان جنبشی شکل گرفت که به غذا بهعنوان فرصتی برای منتظر ماندن نگاه میکرد. غذاهایی که طبخشان زمان لازم داشت و این زمان میتوانست ما را منتظر نگه دارد و صرف ارتباطات انسانی شود؛ مثلا در اینباره ما از لفظ جاافتادن غذا استفاده میکنیم که امروز چندان مرسوم نیست یا حداقل فقط در مهمانی و... از آن استفاده میشود. آماده شدن غذا و خوردن آن روی روان انسان تأثیرگذار است. بهطور کلی در روانشناسی نیز اختلالات خوردن مبحث مهمی است؛ مثل بیاشتهایی یا پراشتهایی عصبی.
این درست است که آشپزی میتواند وجهی آرامشبخش داشته باشد؟
اگر برای آشپزی وجه هنرمندانه درنظر بگیریم باید گفت که مکانیزمی را در ما فعال میکند که به ما آرامش میدهد. مشغولیت ذهنی، احساس آفرینندگی و استفاده از رنگها، بانک عاطفی، احساس و... باعث میشود تا بتوانیم اثری به نام غذا خلق کنیم. حتی احساساتی وجود دارد که هنرهای دیگر قادر نیستند آنها را تحریک کنند و ویژه آشپزی است؛ مثل درگیری حواس بویایی، چشایی و... .من خودم این کار را دوست دارم و گاهی آشپزی میکنم.
یخچال انگار پناهگاه خانه است و گاهی برای جلوگیری از بطالت و افسردگی در آن را باز میکنیم. البته ممکن است حالمان را خوب کند و ممکن است افسردهترمان کند. چرا؟
حدسم این است که چون یخچال از معدود وسایل منزل است که بهطور مستقیم به اقتصاد خانوار مربوط میشود و اساسیترین نیازهای انسانی، یعنی خوراک خانواده در آن وجود دارد. پس تصویری که از یخچال برای ما وجود دارد، بنیه و توان مالی و اقتصادی خانوار است. به همینخاطر یخچال را زمانی کهبه خانه یک عروس و داماد میبرند، خالی نمیگذارند و حتما پرش میکنند؛ نماد توان اقتصادی خانواده و نمایش اینکه خانواده چیزی برای خوردن دارد. بخش دیگر آن نیز میتواند راز توان اقتصادی خانواده باشد؛ مثلا هر کسی بهخودش اجازه نمیدهد در یخچال خانه شما را باز کند؛ چون این بهمعنای این است که به جیب شما سرک کشیده و به حیطه رازهایتان وارد شده است.