کتابم درد دارد
حمیدرضا زاهدی/ مترجم و روزنامهنگار
همهچیز کتاب و کتابخوانی در ایران برای خودش یک پدیده استثنایی است. نمایشگاه کتاب را در ایام اردیبهشتماه و فصل امتحانات دانشآموزان و دانشجویان برگزار میکنیم؛ لباس عید برای گل منار! بن خرید کتاب را دست کسانی میدهیم که در مراجعه به کتابفروشان آن را با پول نقد -البته به نفع فروشندگان کتاب- حراج میفرمایند یا در بهترین حالت با آن سیدی و بازی رایانهای میخرند. انتشاراتی مانند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به آموزش و پرورش الصاق میفرماییم تا زیر بار مشکلات آموزش و پرورش این انتشاراتی مهم از بین برود. شعبه انتشارات امیرکبیر را در چهارراه مخبرالدوله به پیتزافروشی اختصاص میدهیم و...
اینها همه بخشی از داستان است. بهتازگی کتابی را ترجمه کردهام که نشر ... آن را منتشر کرده است. اینکه انتشاراتی محترم چه بلاهایی سر کتاب آورد، بماند برای بعد. بسیاری از دوست و آشنا مراجعه میکنند که نسخهای از کتاب را به آنها هدیه دهم. وقتی به آنها میگویم که تعداد محدودی از کتاب را دارم موجب دلخوری میشود. این منظره را دستکم در فیلمهایی که درباره انتشاراتیها یا زندگی نویسنده و... است زیاد دیدهایم. در همه دنیا رسم است که دستاندرکار تولید اثر یک روز در انتشاراتی مینشیند و دوست و آشنا کتاب او را تهیه میکنند و در نهایت سلامی و علیکی با صاحب اثر و یک امضا و... اما برای ما این هم فرق میکند. کتابی را که برای کتابخانهمان میخواهیم و گاهی حتی آن را ورق هم نمیزنیم که دستکم عکسهایش را ببینیم از دستاندرکار تولید کتاب (اعم از نویسنده یا مترجم و مولف) میگیریم و فقط یادگاری نگه میداریم. 2سال بعد که از کنار بازارچه کتاب خیابان انقلاب رد میشوی، کتاب را میبینی که با امضای تو به فلان کس تقدیم شده است و ازقضا لای آن هم باز نشده و به قیمتی پایینتر از پشت جلد فروخته میشود؛ روشی غلط که باید اصلاح شود.