• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
چهار شنبه 24 مرداد 1397
کد مطلب : 27186
+
-

قهوه، با شیر و شکر

درباره آدم‌های دروغگویی که دوست‌شان داریم

درنگ
قهوه، با شیر و شکر

شهرام فرهنگی

بعضی‌ها طوری دروغ می‌گویند که آدم دوست دارد همیشه از آنها دروغ بشنود. بعید است حداقل یکی دو نفر آدم این شکلی دوروبرتان پیدا نشود. آنها همه جا هستند، نه اینکه تعدادشان نسبت به‌گونه‌های خشک و رسمی انسان زیادتر باشد، ولی باز هرجایی، چندتایی از آنها پیدا می‌شود؛ دروغگوهایی که دوست‌شان داریم؛چون حرف‌هایشان طعم قهوه می‌دهد، با شیر و شکر. دروغگوهای دوست داشتنی، طوری دروغ می‌گویند که دلت نمی‌آید بپری وسط دروغ‌هایشان و ضایع‌شان کنی. کسی به روی‌شان نمی‌آورد، چون بدون دروغ‌های آنها، زندگی تلخ از گلو پایین می‌رود. آنها دروغ را که حتی کلمه‌اش عطری تلخ دارد، شیرین به خوردمان می‌دهند.

صبح که پلک‌های چسبناکش را از هم باز کرده، به یکی از چهره‌های سرشناس صبح‌به‌خیر گفته و چون دیرش شده بود، بدون اینکه قهوه‌ای را که چهره سرشناس برایش هم می‌زد خورده باشد، از خانه زده بیرون. در راه از «آنجا» با او تماس گرفته‌اند و گفته‌اند هرجا هست خودش را برساند. مورد فوری را مشاوره داده و دوباره راه افتاده بیاید سرکار. ‌ای بابا! این بازیگرها هم که دست از سر آدم برنمی‌دارند! کار را پیچانده و رفته تا... (آنجا کار آن قدر سنگین بوده تا یک هفته ماندگار شده). یا او تنها بازمانده خانواده‌ای مرموز در یکی از روستاهای فلان جاست که بلد بودند با موجودات فرازمینی ارتباط بگیرند. خاندان آنها سرگذشتی دارد که بین خودمان بماند، «بهرام صادقی» داستان «ملکوت» را از آن الهام گرفته است.

این طور به‌نظر می‌رسد که 2 گونه دروغگو داشته باشیم؛ خطرناک و بی‌خطر. از آن روی ترسناک دروغ که بگذریم، روی دیگرش انگار برای دوام آوردن در زندگی مفید هم هست. دروغگوهای دوست داشتنی، دروغ را طوری برایمان تعریف می‌کنند که می‌توانیم محیط اطرافمان را از یاد ببریم. انگار روی صندلی سینما نشسته باشی و در فیلم محو شده باشی یا روی مبل لم داده باشی و یکی برایت «کمدی ایستاده» اجرا کند. مثل داستانی که درست نوشته شده باشد، تمام عناصر روایت، دقیق سر‌جای‌شان قرار گرفته‌اند؛ شخصیت، فضاسازی، درونمایه و... . آدم‌هایی پیدا می‌شوند که دروغ‌های بی‌خطر را فوق‌العاده تعریف می‌کنند. خیلی وقت‌ها- در تلخ‌ترین لحظه‌ها- به یک دروغگو نیاز دارید که شما را از فروپاشی روانی نجات دهد. می‌آیند کنارتان می‌نشینند و آن‌قدر دروغ‌های بامزه برایتان تعریف می‌کنند که از یاد ببرید همین یک ساعت و نیم پیش به قرص برنج فکر می‌کردید! حرف‌های‌شان طعم قهوه‌ای می‌دهد که اندکی شیر و شکر به آن اضافه کرده باشند. ممکن است کسی اصلا قهوه دوست نداشته باشد ولی وقتی نوشیدنش اجباری باشد، باز با شیر و شکر راحت‌تر از گلو پایین می‌رود.


دروغ‌های 217نفره

فرزام شیرزادی


ما 309 نفر بودیم. در یک دفتر اداری کار می‌کردیم و کارمان کاملا اداری بود. بیش و کم و بی‌ضرورت به هم دروغ می‌گفتیم. از صبح که کارت می‌زدیم منتظر می‌ماندیم تا ظهر شود. اغلب به ساعت گرد و بزرگ روی دیوار اتاق‌هایمان نگاه می‌کردیم و منتظر می‌شدیم تا ظهر شود و ناهار بخوریم. 

بعد از ناهار نیم‌ساعت تا 45دقیقه با هم گپ می‌زدیم. چای می‌خوردیم و دوباره چای می‌خوردیم و منتظر می‌ماندیم تا عصر شود و تاکسی‌ها و مینی‌بوس‌هایی که هر روز عصر ما را به خانه‌هایمان می‌رساندند از راه برسند. به هم دروغ می‌گفتیم که سرمان شلوغ است و کار دمارمان را درآورده. چند نفر هم بودند که بیشتر روزهای هفته وقتی صبح کارت می‌زدند، یکی دو ساعت بعد از صبحانه فلنگ را می‌بستند و دوباره دم‌دمای ناهار سروکله‌شان پیدا می‌شد. دروغ می‌گفتند که گرفتارند و هشتشان گرو نه‌شان است. بعد از ناهار دوباره ناپدید می‌شدند و رأس ساعت 4عصر جلوی در منتظر بودند تا سرویس‌ها بیایند و بروند خانه‌هایشان. این روال سال‌ها ادامه داشت و آب از آب تکان نمی‌خورد. از 217نفر، 11 نفر رئیس بودند. من هم یکی از آن رئیس‌ها بودم. رئیس‌ها هر روز جلسه می‌گذاشتند. به هم دروغ می‌گفتیم که فشار کار کمرمان را خرد کرده و... . یک روز درباره بودجه حرف می‌زدیم و روز بعد درباره اینکه چطور باید بودجه را هزینه کنیم. روز بعد‌ترش درباره خرج‌های احتمالی و عصر همان روز درباره خرج‌های متفرقه غیراحتمالی. پسان فردایش درباره ضرورت‌های غیرسازمانی اداره‌مان جلسه می‌گذاشتیم. محل کار ما «اداره سازمان‌ برنامه‌ریزی‌های خاص» بود. ما نه خاص بودیم و نه سازمان. اساسا برنامه‌ای هم نداشتیم. ما مدام جلسه برپا می‌کردیم. حق جلسه می‌گرفتیم. در جلسات اگر نظرمان مخالف هم بود بروز نمی‌دادیم. همه حرف‌هایمان با لحن و زبان اداری بود؛ با ادب و متانت ظاهری و پر از دروغ و ریاکاری. همه می‌دانستیم دروغ می‌گوییم و می‌گفتیم و طوری رفتار می‌کردیم که انگار دروغ‌های هم را باور کرده‌ایم. ما سال‌ها در اداره‌مان به همین شیوه روزگار گذراندیم...
 

این خبر را به اشتراک بگذارید