• شنبه 21 تیر 1404
  • السَّبْت 16 محرم 1447
  • 2025 Jul 12
سه شنبه 17 تیر 1404
کد مطلب : 258587
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/0VRrv
+
-

40 سال عاشقی

درباره مردی که بیش‌از 40سال است در بازار تهران به مناسبت‌های مختلف عید و عزا، اسپند دود می‌کند

زندگی
40 سال عاشقی

سحر جعفریان‌عصر- ‌روزنامه نگار

درشتی و بزرگی دود و بوی اسپند که هر محرم، پیش پای سینه‌زنان و نوحه‌خوانان در بازار بزرگ پایتخت می‌پیچد اثر سفارش‌های وقت و بی‌وقت نه‌نه‌گلپری و گوش‌گیری نوه ته‌تغاری‌اش، حسن است. از سر همان‌هاست که حالا 45سال بیشتر از اسپند دود کردن کربلایی حسن قاجار در گذرهای تو در توی بازار می‌گذرد و همه او را می‌شناسند. کار و بارش این بوده و هست که مشت‌مشت قپه و دانه‌های سیاه اسپند، بلورهای ریز و سفید زاج و برگ‌های رنگی به آتش زغال‌های مرغوب بسوزاند دور کردن چشم و سق سیاه از حجره‌داران و کسبه آشنای بازار، بخواند: «اسفند دونه‌دونه، اسفند سی‌وسه دونه...» عموحسن اما از هفتم محرم که دسته‌گردانی بازاریان شروع می‌شود، روالی دیگر دارد. میز زنگاری‌اش را جا می‌دهد وسط گذر کفاش‌ها، آنجا که راه 2تا می‌شود؛ یکی سوی راسته بزازها و دیگری سمت تیمچه حاجب‌الدوله و تندتند، بوخوش (اسپند) دود می‌کند. نه چون اسپنددودکردن پیشه‌اش است که چون، عزادار است و انگار، نزدیک به نیم‌قرنی‌ است که نذر دارد.

اسپند ارادت 
مکرر و نرم، زغال‌ها را باد می‌زند تا از سرخی نیفتند. زغال‌های تازه را هم کم‌کم، کف منقل می‌چیند تا آتش‌شان، خفه نشود. هرچه از اسپنددودکردن می‌داند، ننه‌گلپری کنار گوشش خوانده‌ است. پیرزن، توجه ویژه‌ای به آخرین نوه خود داشت و اغلب او را پر چادرش، این‌ور و آن‌ور می‌چرخاند. هر چند که گاهی حسن به سبب معلولیتی نیم‌بند و مادرزاد که پاهایش را سست کرده‌بود از گشت‌وگذار وامی‌ماند؛ واماندنی که معمولا دهه نخست محرم نیز گوشه‌گیرش می‌کرد: «ننه؛ پس من چطور با این پای علیلم عزای حسین رو بگیرم؟!» و گلپری که ارادتی بلند به فرستادگان خدا داشت، دلداری‌اش می‌داد: «بالام‌جان؛ شفا در دود اسفند شاه‌حسین هم هست.» نم اشک خاطره پیرزن است یا عزای حسین که چشمان عموحسن را می‌گیرد.

ساده، اما شاید که این شفا باشد
زغال‌ها حسابی گر گرفته‌اند و وقت اسپندریزی است. صدای نخستین دسته عزاداران از دور می‌آید: «یا حسین مظلوم... ای یادگار زهرا... نرو جان خواهر...» زوجی جوان، پیش‌تر از نخستین دسته به بساط عموحسن نزدیک می‌شوند. زن، رنگ به رو ندارد و مرد، پیداست این آخرین چاره ناچارش است که بی‌نا می‌گوید: «عموجان می‌تونم یه مبلغی تقدیمت کنم برای نذر اسپند... برای التماس‌دعا... برای شفای خانومم؟» عموحسن بسیاری را مانند این زوج جوان دیده؛ آنها که صد، راه را رفته و هزار، در را زده‌اند و حالا به نذر ساده او رسیده‌اند... شاید گره‌شان باز شود... دستگاه کارتخوان نذورات را نشان می‌دهد: «توکلت به خدا باشه جوون.» صدای دور دسته عزاداران، نزدیک و نزدیک‌ترمی‌شود.

دور باشد چشم بد از نوکران حسین(ع)
عزاداران آهسته از بر عموحسن می‌گذرند. بسیاری‌شان او را می‌شناسند و میان سینه‌زنی‌شان با سر، سلامش می‌گویند. او نیز دود اسپندی جانب‌شان فوت می‌کند و این، انگار یعنی«علیک» و جواب سلام. اغلب مداحان، چند قدمی عموحسن، چهارپایه‌خوانی می‌کنند و برخی‌شان که پیر چهارپایه‌خوانی‌اند و اسپنددودکردن او را بخش‌لاینفکی از دسته‌گردانی بازارو رسوم آن می‌دانند، ختم مجالس‌شان چنین می‌گویند: «سلامتی عموحسن عزیز که خیلی سال هست نوکری ارباب را می‌کند و چشم بد و نظر تنگ را دور می‌دارد هم صلوات بفرستید.» هنوز دسته عزاداران بازار کفاش‌ها به نفر آخر نرسیده، نفر اول دسته عزاداران تکیه زرگرها پرچم‌گردانی می‌کند. پشت‌بندشان هم به‌ترتیب عزاداران سیاه‌پوش بازار بزازها، فرشی‌ها و باربرها، یکی یکی می‌آیند و می‌روند. این حال و احوال کهنه عموحسن است از هفتم محرم تا هفتم امام‌حسین(ع) در همه بیش از 45سال گذشته.

از پشت میدان آزادی و ابتدای خیابان معراج آغاز می‌شود و تا انتهای دیوارهای بلند فرودگاه مهرآباد ادامه دارد. هر یک از تصاویر را نقاش و هنرمندی به‌وجود آورده و نام و امضای آنها که در گوشه هر تابلو حک شده، تنها کلماتی است که روی دیوارنگاره 47متری میدان آزادی به چشم می‌خورد



 

این خبر را به اشتراک بگذارید