
رفاقت پدر و پسر؛ از زمین تا آسمانها
روایتی از زندگی و شهادت امیرعلی امینی ۱۲ ساله و پدرش رضا امینی که در حمله موشکی ۲۳ خرداد آسمانی شدند

زهرا بلندی-روزنامهنگار
در روزهایی که سکوت به شهر برگشته و حملات موشکی متوقف شدهاند، هنوز داغهایی در دل این شهر زندهاند؛ داغهایی که با هیچ آتشبسی آرام نمیگیرند. یکی از آنها، داغ از دست رفتن پدر و پسری است که تا آخرین نفس کنار هم بودند. شهید «امیرعلی امینی»، نوجوان تکواندوکار ۱۲ساله و پدرش، شهید «رضا امینی» که شب ۲۳ خرداد، در خانهشان در شمال شرق تهران، در جریان حمله موشکی جان باختند.
از کلاس تکواندو تا خانهای که دیگر نیست
پشت این خبر کوتاه، داستانی بلند از عشق، وفاداری و رابطه عمیق پدر و پسری نهفته است. این روایت را نوید قربانپور، مربی تکواندوی امیرعلی و پدرش، با صدایی بغضآلود برای ما تعریف میکند. او با حسرت از روزهای اول آشناییاش با امیرعلی میگوید: «امیرعلی از ۶سالگی شاگردم شد و پدرش، رضا امینی هم که پیشزمینهای در این رشته داشت، بیشتر اوقات در کلاسهای ما تمرین میکرد. کلاس ما در یک نوبت برای ردههای سنی مختلف برگزار میشود و من شاگردان زیادی دارم که همراه پدرشان در کلاس حضور پیدا میکنند و امیرعلی هم یکی از همانها بود. این پدر و پسر طی سالها حتی اگر باشگاه را تغییر میدادم، با من میآمدند. هر دو شریف و دوستداشتنی بودند. امیرعلی نوجوانی شده بود با کمربند مشکی و رؤیاهای قهرمانی. پدرش هم که کمربند قرمز داشت، قرار بود بهزودی در آزمون کمربند مشکی شرکت کند. هرچند افتخاری، در کلاسها کمربند مشکی میبست. خانه آنها حوالی نوبنیاد بود و تا باشگاه در انتهای میرداماد کمی فاصله داشت و ترافیک همیشگی تهران برایشان دردسر بود. پدر امیرعلی چندبار پیشنهاد تغییر مربی داد، ولی امیرعلی اصرار داشت شاگرد من بماند. در نهایت از بهمن سال گذشته قرار شد فقط برای تمرینهای وسط هفته به باشگاهی نزدیک خانهشان برود و هفتهای یکبار خودش را به من برساند. خودم برایشان مربی مطمئنی پیدا کردم. امیرعلی، هم استعداد خوبی داشت و هم پر تلاش بود. برای رسیدن به سطح حرفهایتر، برنامهریزی دقیقی داشت و اخیراً هم قرار بود برای مسابقات انتخابی آماده شود که دیگر فرصت اجرایش هرگز فراهم نشد.»
شب سیاه ۲۳ خرداد
قربانپور درباره لحظهای که خبر شهادت امیرعلی و پدرش را شنید، میگوید: «جمعه شب، ساعت۱۱، با تلفن خبر شهادتشان را به من دادند. شوکه شدم. فردایش رفتم جلوی در خانهشان، اما ساختمان بهخاطر اصابت موشک فروریخته بود و اجازه ورود نداشتم. چون اطلاعات شاگردانم را همیشه دقیق ثبت میکنم، آدرس دیگری از امیرعلی پیدا کردم. رفتم جلوی خانه پدربزرگش و آنجا واقعیت را دیدم. امیرعلی و پدرش دیگر نبودند.»
قربانپور روایت مادر امیرعلی را از آن شب برایمان تعریف میکند: «آنها در طبقه سیزدهم زندگی میکردند. موشک به طبقات چهارم تا ششم اصابت کرده بود. ساختمان از طبقه هشتم به پایین کاملاً نابود شده بود و طبقات بالاتر در زیر آوار مانده بودند. مادر، پدر، امیرعلی و برادر کوچکترش، امیررضا، آن شب در خانه بودند و امیرعلی اصرار داشت کنار پدرش بخوابد. پس از انفجار، تا حدود یک ساعت و نیم، هر چهار نفر زیر آوار زنده بودند و با صدا باهم ارتباط داشتند. امدادگران وقتی به محل رسیدند، مادر و امیررضا که به خروجی نزدیکتر بودند، با پرت کردن پارچهای به بیرون و با کمک امدادگران، نجات پیدا کردند. اما وقتی مادر، حضور همسر و پسرش را در اتاق مجاور اطلاع میدهد، هنگام عملیات نجات امدادگران سقف ریزش میکند و هر دو نفر برای همیشه خاموش میشوند.»
پدری که همیشه بود؛ پسری که رؤیا داشت
قربانپور میگوید: «هر دوشان فرشته بودند. همیشه دنبال رشد بودند. پدرش همیشه مثل یک دوست واقعی برای امیرعلی وقت میگذاشت؛ برای تمرین، مسابقه، حتی تفریح.» او از خاطرهای در روزهای کرونا یاد میکند: «باشگاهها بسته بود و آقای امینی در خانه شرایطی را فراهم کرده بود که تمرینات را آنجا دنبال کنیم. یک روز که برای تمرین به خانهشان رفته بودم دیدم با توپ و وسایل بازی حاضر است. گفت برویم زمین چمن کنار بلوک و بهجای تمرین، با امیرعلی و برادرش در فضای باز فوتبال بازی کنیم. آن روز واقعاً به همه ما خوش گذشت. شاید امیرعلی و پدرش دیگر در این دنیا نباشند، اما خاطرهشان، منش و صداقتشان در ذهنها باقی مانده است؛پدری که در تمام مسیر زندگی، کنار فرزندش ایستاد و پسری که تا آخرین لحظه، کنارش ماند.»