
تماشای تحقیر دشمن
درباره آنها که خود را به ارتفاعات پایتخت رساندند تا از تماشای دفاع قدرتمند لذت ببرند

سحر جعفریانعصر- روزنامه نگار
سومین شب پیاپی است که وضعیت مثل همیشه نیست؛ صدای آژیر هشدار و بانگ خطر خودروهای امدادی که سکوت و خواب شبانه را میشکنند، خطخطیهای سرخ و زرد و نارنجیرنگ نور پهپادها که گاهی از شمال و شرق و گاهی از جنوب و غرب میان تاریکی میدوند، سینه ستبر پدافندهوایی که سپری آهنی است، رفتوآمد موشکها و گاهی هم انفجار و ستونی پیچدار از دود که به هوا میرود. لابهلای خرابی و جدال پرتابههای نظامی، هول و هراس هم هست اما انگار بیشتر چیزی شبیه پشتگرمی و پردلی است که بسیاری را این نیمهشبهای پر استرس تا تفریحگاههای دنج و مرتفع پایتخت میکشاند؛ ارتفاعاتی که چند شب پاتوق زن و مرد و پیر و جوان شد تا از بالادست، تحقیر دشمن را ببینند.
تماشای پهپادهای وامانده و پدافند زرنگ
وضعیت در دیگر تفریحگاه بالادست شهر که تهران را از زاویه شمالغربی نمایان دارد به همین قرار است؛ شلوغ از آنها که هم کیف پدافند هوایی در رهگیری و نابودی پهپادهای اسرائیلی را میبرند و هم منتظرند وعده صادق 3 اتفاق بیفتد.
میثم با دوستش لبه سکویی سنگی نشسته و چشم به آسمان دوخته:«نه اینکه از جنگ خوشمون بیاد اما اونا شروع کردن...» دوستش جدیتر بهنظر میرسد که با جملهای کوتاه میرود توی حرف میثم:«بالاخره جواب های، هوی است دیگه.» آن طرفتر، عباس همراه همسر و دختر خردسالش آمده:«شنیدن کی بود مانند دیدن. اومدیم به چشم خودمون ببینیم پوشالی بودن دشمنی که فقط رجز میخونه را.» هر بار که نور چند پهپاد و پدافندهوایی دیده میشود دختر خردسال عباس شیرینزبانی میکند:«وای فشفشه...بابا دیدی؟ مامان ببین...» نور اگر نزدیک باشد، صدایی بلند و اگر دور باشد، صدایش کمترهراس دارد.
حساب خاک و ایران سواست
ساعت حدود 23و کمی مانده به وقت اجرای ادامه عملیات وعده صادق 3. خیابانها از پیاده و سواره خلوت و کرکره اغلب مراکز تجاری پایین کشیده شدهاست. شهر هنوز آذینبندان عیدغدیر است و وسط آن همه آذین، پرچم ایران، پرشمار و برافراشته بر هر بام و بلندی به چشم میآید؛ نصب به سردر برخی خانهها و ساختمانها، متصل به سازههایی از میدان ها و معابر و البته در کف تعدادی از شهروندان نقلیهسوار که خونشان از دستدرازی به خاکشان حسابی جوش آمدهاست. متین و دوستانش از همین شهروندانند. قرار شبانه شبهای پیش از 22خردادشان دوردور بود و کافهنشینی. حالا اما سوار بر خودروی رنگ متالیک و موتورسیکلت لوکس آمدهاند پرچمگردانی. میخندند و میگویند:«متین سخنگوی ماست...» متین هم بیمعطلی صدا صاف میکند برای سخنوری:«نگاه نکن ظاهرمون بچه سوسولیه...نگو به ریختتون وطنپرستی نمیاد...برای ما حساب ایران از هر اختلاف عقیده و سلیقهای سواست.»
تماشای گزارش
برای آنها جنگ برای ما نعل کردن پشه
خبر اجرای عملیات صادق 3 از سیستم صوتی خودروی ناصر که حاشیه مسیر یکی دیگر از ارتفاعات تفریحی پایتخت متوقف است، پخش میشود:«موشکهای بالستیک و نقطهزن ایرانی، تلآویو و حیفا را هدف حمله قرار دادند...» هنوز جمله گوینده خبر رادیو تمام نشده که امید جای ترس را در دل آنها که کنار خودروی ناصر گوش تیز کردهاند، تنگ میکند. صدای جیغ و دست و «ماشاالله، ماشاالله» به آسمان میرود؛ به آنجا که هنوز پدافندهوایی در کار انهدام پهپادهای پیاپی پرتاب شدهاست. چند دختر و پسر جوان، تازه از راه میرسند. یکیشان که پرچم ایران روی شانههایش کشیده، میگوید:«اینجا هم بد نیست. به اندازه کافی بالاست و دید داره.» دوست مخاطبش هم نگاهی میچرخاند:«بد نیست...میشه فیلم خوب گرفت برای کلیپ.» دیگریشان به کنایه، مزه میریزد:«خدایی ببین چطور پدافندمون داره پهپادهای پشهایشون رو توی هوا نعل میکنه. دمشون گرم.»
ارتفاعنشینی با یک مشت گره کرده
مسیر منتهی به یکی از قدیمیترین تفریحگاههای مرتفع تهران نسبت به دیگر معابر شلوغ است. جمعیتی با جمعهای 2نفره تا 7، 8نفره رو به بالا در حرکتند. مریم، هنگامه و رضا سر در گوشیهای هوشمند همراه خود فرو بردهاند و لحظه به لحظه خبر میخوانند. یکیشان نتیجهگیری میکند:«بچهها بهنظرم کم مونده ایران حمله کنه...پشت هم خبر منتشر میکنن .» دیگریشان خونسرد پاسخ میدهد:« داریم میریم خار و خفیف شدن بچههای تلآویو رو ببینیم.» حمید و علیرضا مشتی تخمه آفتابگردان در دست دارند و سر صبر یکییکی مغز میکنند:«تخمه خوردنمون از بیعاری نیستها. از استرس و مدیریت بحران فردیمونه!» جلوتر در مسیر کسانی از نیروهای انتظامی به آنها توصیه میکنند:«تردد ممنوع نیست اما تجمع نکنید و زود برگردید بهتر است.»