
نبرد با دشمن از سنگر نانوایی
با وجود شرایط خاص جنگی، کم نیستند نانواییهایی که نهتنها نرفتند بلکه با ساعت کاری بیشتر فعالیت میکنند

لیلا شریف- روزنامهنگار
تنور نانواییها داغ است و برای نانواها فرقی ندارد که در میانه جنگ ایستاده باشند یا یک روزعادی تابستانی؛ باز هم مانند هر روز، خود را به مغازه سفیدپوش شده از آردهای گندم میرسانند، خمیر نان را خوب ورز میدهند تا مشتری را راضی نگهدارند. برای نانواهایی که این روزها در شهر ماندند و تنورشان آتش امید را در دل مردم روشن کرد، دیگر فرقی ندارد که صدای انفجار به گوششان برسد یا شلوغبازی ریزپرندهها را ببینند، آنها دلشان را با گرمای وجود هموطنانشان گره زدهاند و ماندهاند تا حتی در روزهای جنگ و درگیری، نان گرم بهدست اهالی محل بدهند. حالا که 10روز از نخستین روز حمله رژیم صهیونیستی به ایران گذشته است، مردم بیشتر قدردان نانواهایی هستند که پای کار ماندند، درست مانند نانواهایی که در چند محله شرق تهران از همان روز اول نهتنها باز بودند بلکه ساعت بیشتری چراغ مغازه را روشن نگهداشتند تا مبادا هراس نبود نان در دل مردم رخنه کند.
بیشتر از قبل کار میکنیم
نقطه آغاز هر جنگی در کنار تمام تلاش مردم برای حفظ جان با دلهره تأمین نان همراه میشود؛ اتفاقی که در روزهای گذشته به همت نانوایان شهر رخ نداد و به قول احمد که شاگرد یک نانوایی در حوالی خیابان مجاهدین است:«حتی این روزها کارمون بیشتر شده.» از میان نانهایی که بالای سرش آویزان کرده است، حرف میزند و وقتی از تفاوت کارش در روزهای جنگ و قبل از آن میپرسم، با یک لبخند جواب میدهد:«والا برای ما فرقی نکرده، قبلا شاید این وقت ظهر میاومدید، مغازه رو بسته بودیم اما الان میبینید که مغازه بازه، نون هم آمادهاس که تحویل مردم بدیم.» در میانه صحبت با احمد یک مشتری میآید و چند نان طلب میکند، از او در مورد وضعیت تهیه نان در روزهای اخیر میپرسم و میگوید:«واقعیتش ما تازه چند ساعته که برگشتیم اما سر راه چندتا نانوایی دیدم که باز بودن، ما چون دنبال بربری بودیم، اومدیم اینجا. شکر خدا این نانوایی هم که میبینید، نون پخت کرده و آماده گذاشته. واقعا دم همه این بندههای خدا گرم که توی این شرایط مردم را بدون نون نذاشتن.»
مردم با دیدن ما قوت قلب میگیرند
برای پیداکردن نانواییهای باز نیاز نیست که راهی طولانی طی کنیم، مقداری آنسوتر در دل محله قدیمی هفده شهریور یک نانوایی فانتزی هم با چند کارگر مشغول کار است. صاحب مغازه از همان اول با لبخندی به پهنای صورت پشت دخل میآید تا به گمانش نان مورد نظر ما را در کیسه بگذارد و بدهد، وقتی متوجه ماجرا میشود و از او در مورد دلیل ماندنش در شهر و بازگذاشتن نانوایی میپرسیم، با همان لبخند جامانده بر چهرهاش میگوید:«کجا میرفتیم خانم! من کارم اینه، هنر این نیست که فقط توی روزهای عادی و آروم کنار مردم باشیم، الان مردم به ما نیاز دارن، معلومه که میمونم و نمیرم.» او که همزمان به شاگردهایش نظارت دارد تا مبادا کار برای لحظهای متوقف شود، از واکنش مردم به روشن ماندن چراغ مغازهاش میگوید:«واقعیتش مشتری اصلی ما همین ساندویچفروشیهای سطح شهر هستن که این روزا حسابی فعال بودن، مردم عادی هم کم از ما خرید نمیکنن. الان ماجرای بودن ما یه جور دیگه شده، طرف شاید اصلا نخواد نون بخره اما میاد توی مغازه و به ما میگه دمتون گرم که کار میکنید، یکی چند روز پیش اومد و گفت آقا! حالم خوب شد دیدم که مغازهات بازه و کار مردم رو راه میندازی.»
به نتانیاهو بگویید که ما با این بادها نمیلرزیم
شاطر معروف حوالی میدان بروجردی با نانهای تنوریاش، این روزها حسابی سرش شلوغ است و تلاش میکند با بالابردن سرعت کار خود و شاگردانش نگذارد صف چندان طولانی شود. یکی از مشتریانی که در صف ایستاده است در همان نخستین لحظه حضور به شاطر دستمریزاد میگوید تا شاید از این طریق خستگی چند روزه از تن نانوای محبوب محل خارج شود. موهای جوگندمی شاطر این تصور را ایجاد میکند که گویی مشتی آرد روی سر او ریخته است اما این سپیدی مو نشان از خاطراتش از روزهای جنگ دارد. شاطر در همان اول صحبت، خود را مرد روزهای 8سال دفاعمقدس معرفی میکند و از شرایط کارش در این روزهای جنگ میگوید:«شکر خدا هم آرد هست و برامون قراره باز بیارن، الان یکی از شاگردام رفته و دستمون خالی شده اما بیشتر کار میکنیم که دل مردم قرص باشه. من روزهای جنگ رو دیدم و دیگه از این روزا نمیترسم.» او رشته حرفهایش را به نتانیاهو گره میزند و با لبخندی تمسخرآمیز به او میگوید:«اون آقایی که این روزا داره یه سری کار الکی میکنه، بدونه که ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم.» شاطر که حرفهایش تمام میشود، سریع به سراغ تنور میرود تا مبادا تنور داغ مغازهاش برای لحظهای از گرما بیفتد چرا که او خوب میداند دل مردم این روزها به تنور او گرم است.