
نقل امیرارسلان وخیزآدرنالین

فراز و فرود صدای خانم هاشمی بهوقت قصه چهاردهم در حیاط کاخ ناصری پیچیده: «خواب به چشم همایونی سلطان صاحبقران اومدن هم تشریفات داشت...نگهبان اندرونی، نوبتداری میکرد، پاسبان اشکوبه (طبقه) چشم بیدار نگه میداشت، غلام باد میزد، سرورالملک کمانه به کمانچه میکشید و نقیبالممالک هم نقل امیرارسلان نامدار میگفت و شاهدخت خانم یعنی فخرالدوله هم...» باید به هر رویداد گوش تیز و قصهها را مرور میکنیم؛ این را یکی از مهمانان قصه چهاردهم میگوید:«قصه مثل دارو و درمان میمونه که میشه از عصارهاش شفا گرفت. مثل لباس میمونه که میشه تنخورش رو با توجه به شرایط زندگیهامون امتحان کرد.» خانم راوی به قصه جغدهای شوم ساعت بالای شمسالمعاره که میرسد حال مهمانان عجیب میشود؛ عجیب از سر آدرنالینی که در خونشان تند و تیز، خیز برمیدارد. این حال را مهمانان در عمارت مسعودیه و قصه پانزدهم نیز دچارند.