
وقف قصه
درباره شهرزاد قصهگویی که قصههایش را در خانههای تاریخی میخواند

سحر جعفریانعصر- روزنامه نگار
چه بخوانی یکی بود و یکی نبود و چه بگویی یکی داشت و یکی نداشت...اصلا شاید زمزمه کنی آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسته و چه حتی به نقل از راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن سر کلاف قصه را دست بگیری و شهرزاد قصه گو شوی. در هر حال، آنها چهل جمعه در چهل خانه قدیمی با چهل قهرمان قصه، قرار ملاقات دارند؛یک وقت با آرش کمانگیر زیر قوس طاق برج آزادی تا خواستنیترین آرزویشان را هولهولکی و کج و کوله روی تکه کاغذی بنویسند و بگذارند کف دست آرش برای بردن به بالای کوه و چه در وقتی دیگر با پیرزن کدو قلقلهزن در خیابان خالد اسلامبولی و میان یکی از طبقات ساختمان کانون پرورش فکری کودکان دقایق را شنیدنی کنند. وقتهایی نیز با نمکی خانوم زیبارو در شهرکتاب، با بیژن و منیژه کنار حوض اندرونی خانه اتحادیه و با امیرارسلان نامدار نزدیک شمسالعماره و آن ساعت پیشکشی ملکه ویکتوریا که میانش جغدهایی شوم لانه داشتند زمان می گذرانند. قرار این قرارهای دیدنی و شنیدنی را فاطمه هاشمی از سرر وقف فرهنگی با خودش و شنوندههای قصههایش گذاشته...از جشن مهرگان (9 مهرماه 1403) که گذشت و با همکاری برخی سازمانها و شهرداری بعضی مناطق. مهمتر اینکه این قرارها رایگان و آزاد برای عموم است. در پانزدهمین قرار رویداد «چهل قصه، چهل خانه» همراهشان میشویم تا وسط عمارت مسعودیه، مانند دختر تهتغاری تاجر شهر دور، آه و افسوسهایمان را رها کنیم.
وقف قصه، بیمقدمه
از همان کودکی سرش به فیلم گرم بود و بیشتر، کتاب. آن قدر که تحصیلاتش را در دانشگاه با رشته کارگردانی تئاتر ادامه داد تا از قصه و تولید محتواهای آموزشی و اجتماعی دور نماند. علاوه بر اینها، فاطمه هاشمی بیوقفه، وقف فرهنگی را نیز دوست داشته و دارد. نشان به آن نشان با همه کار و باری که از سر جنبوجوش فراوان بر دوش داشته و هنوز هم اغلباوقات بر گردن دارد هوای انجام فعالیتهای داوطلبانه که گیر و گرهی با ادبیات دارند از سرش نمیافتد. روزگارش بر همین روال بود تا 9 مهر 1403 که میگوید:«اتفاقی و بی مقدمه، رویداد چهل قصه، چهل خانه را در قالب وقفی فرهنگی، برنامهریزی کردم...یهو به خودم آمدم و دیدم جمعه پاییزی است و برای چند تهرانگرد و دوستدار فرهنگ که وسط حیاط خانه اردیبهشت عودلاجان، گرد هم شدهایم قصه روییدن مار بر دوش ضحاک را آب و تاب میدهم...همین نقل ساده در فضایی پر از روایت، شد آغاز چلهای جذاب برای فرهنگشناسی، تاریخخوانی و حتی قصهدرمانی.»
دست شهرزادخانم قصهگو در دست تسهیلگران
بنا به وقف بود و رایگان برای همه؛ از اینرو در ادامه، فعالان اجتماعی و تسهیلگران دیگر مانند شادی شاپوری، محسن تربیتدوست و نیز برخی مدیران و مسئولان دولتی از شهرداری مناطق تا صندوق توسعه و احیای بناهای تاریخی میراثفرهنگی، دست به دست خانم هاشمی دادند. یکی برای دستورزی، پیشنهاد گیفتسازی (ساخت شخصیت یا نماد قصهای که در هر خانه روایت میشود) داد...یکی هم که گرافیک میدانست پوستر طراحی کرد و دیگری نیز ایده میز اهدای کتاب در حاشیه هر رویداد را پروراند. جمعیت شرکتکننده در قصه نخست، انگشتشمار بود اما حالا در قصه پانزدهم، شمردنشان از حوصله خارج است بهویژه آن لحظات که خانم قصهگو ، زبان بدن را پیوست فن بیانش میکند و از اوج قصه میگوید؛ مثلا زیر سایه خنک شبستان تابستانه مسجد حاجرجبعلی گذر درخونگاه محله سنگلج، قصه نهم را اینطور نقل کرده:«نهنهآقا گفت، دختر یتیم رسید به 3 تا پیرزن نقلی...بیبیحور و بیبینور و بیبیسهشنبه که بهش گفتن اگه میخوای حاجتروا شی، پاتیل این آش رو بذار رو آتیش».