قصههایی که لباسها را زنده میکنند
لیلا باقری
چطور یک لباس ساده میتواند فراتر از زمان خود برود و ماندگار شود؟ شاید پاسخ در قصهها پنهان باشد؛ قصههایی که نهتنها تاریخ، بلکه هویت ما را زنده نگه میدارند. در دنیای پرشتاب امروز، تنها مفاهیمی میتوانند زنده بمانند که داستانی خوب داشته باشند، و این نکته را مدیران «موزه عروسک و فرهنگ ایران» در خیابان سعدی بهخوبی درک کردهاند. مسعود ناصریدریایی، یکی از مدیران موزه، دراینباره میگوید: «در این موزه لباسهای دوران قاجار و پهلوی اول و دوم به نمایش گذاشته شدهاند. برای اینکه مخاطب ارتباط بهتری برقرار کند، تصمیم گرفتیم برای هر لباس یک روایت بسازیم و شرایط زمانیای را که در آنها این لباسها پوشیده شدهاند، ترسیم کنیم.»
یکی از این داستانها قصه یک جلیقه کودکانه است:
خورشیدکلاه گفت: قربان قدت بروم؛ یک لحظه بایست تا اندازهات را بگیرم. رشیدالدوله درحالیکه چشمانش با انگشتان مادربزرگ اینطرف و آنطرف میدوید، با صدای بلند و کودکانه گفت: کت میدوزی برایم؟ یک کت، یک کت مثل کت آقام؟
خورشیدکلاه که لبانش میخندید، گفت: قربان قدت بروم، جلیقه میدوزم برایت... و زیر لب ادامه داد پارچه کم است، جلیقه میدوزم برایت. از شانه تا ران را وجب زد، یک وجب و چهار انگشت.
چراغ که روشن شد خواب از چشمان رشید پرید. رشید تا چشمش به جلیقه افتاد گفت: پس جیبهایش کو؟ جلیقه که بدون جیب نمیشود.
مدیر موزه میگوید: «افراد این داستان را که میخوانند، جلیقهای میبینند که یک وجب و چهار انگشت است و پارچهای که کم آمده و جیبهایی که تابهتا زده شده و از آستری لباس است. بنابراین قصه باعث میشود تجربه متفاوتی از دیدن این لباس و درک بهتری از شرایط زمانه و کودکی که این را به تن کرده است، داشته باشند.»
اگر میخواهیم فرزندانمان ریشههای خود را بشناسند و بدانند چه قصهها و غصههایی پشت سر گذاشتهاند تا به امروز برسند، میتوانیم آنها را به موزه «عروسک و فرهنگ ایران» ببریم تا با تماشای عروسکها و لباسها و شنیدن قصههای آنها، وطن را با ابعاد مختلف آن درک کنند و قصهها مهری به دلشان بیندازد که به این راحتیها از بین نمیرود.