مهران مصفا
باغموزه هنرهای ایرانی یکی از زیباترین باغ، عمارت، موزههایی است که میتوان در تهران دید. اگر اهل گشت وگذار در نگارخانهها و تماشای آثار هنرمندان تجسمی باشید حتما گذرتان به این باغ زیبا افتاده است؛ مثلا وقت تماشای جواهرات طراحیشده توسط پرویز تناولی که کلی گردنبند و انگشتر دارد با آن «هیچ» زیبا و معروفش یا کارگاههای مجسمهسازی با تنه درختان و.... یادتان آمد باغموزه پایین خیابان شهید دربندی (مقصودبیک سابق)، بعد از چهارراه دکتر حسابی را؟ همان جایی که وقتی وارد آن میشویم انگار در ایرانی کوچک قدم میزنیم و در آن ماکتهای زیادی از آثار شاخص ایرانی کنار راه آبهای فیروزهای قرار دارند و چشم ما را میکشند به سمت خودشان؛ سیوسه پل، برج آزادی، باغ فین، آرامگاه دانیالنبی، چهلستون، گنبد قابوس، هشت بهشت، شمسالعماره، گنبد سلطانیه، کاروانسرای مهیار، قرهکلیسا، برج میلاد و نقش رستم. جز ماکت برج میلاد که از شاخصهای جوان شهری است بقیه ماکتها هنر دست هنرمندان ایتالیایی است که در دهه40 ساختهاند؛ ماکتهایی از بتن آرمه که ریزهکاریها و تزیینات در و پنجره آن از پلیاستر است؛ ماکتهایی که در قطعههایی جدا ساخته شدند و به ایران آمدند و از قضای روزگار هم کسی سراغ آنها نرفت تا سال85 که توسط چند کارشناس میراثفرهنگی مونتاژ و مرمت شدند و نشستند در عمارت امیراحمدی یا همان باغموزه هنرهای ایرانی.
به این نکته هم اشاره کنیم که این امیراحمدی همان سپهبد احمد امیراحمدی است؛ شخصی ملقب به «قصاب لرستان»! این باغ هزارمتری را امیراحمدی سال1310 خرید و ساختمان ویلایی آن را ساخت. بعد از مرگش ساختمان به همسر او «توران مهاجرالاسلامی» رسید و بعد هم به دختر امیراحمدی. سال84 بود که آبراهها و حوضچههای درون باغ و نردههای اطراف آن را مرمت کردند و شد باغموزه. در میان قدیمیها زبانزدی رایج بود که ریشه در موقعیت خانواده امیراحمدی داشت. آنها به هرکسی که زیادی افاده داشت میگفتند: «مگر دختر امیراحمدی هستی؟»؛ دختر مردی قسیالقلب و سیاهنام در تاریخ ایران؛ بهویژه برای مردم غیور لرستان. امیراحمدی نخستین سپهبد ایران در دوره رضاشاه بود و از کسانی که در کودتای سوم اسفند نقش داشتند. او 8 بار وزیر جنگ، 2 بار وزیر کشور، 5بار فرماندار نظامی تهران، 2 بار فرمانده کل ژاندارمری و سالها فرمانده لشکرهای لرستان و آذربایجان و ۱۶سال عضو مجلس سنا بود.
اما ماجرای قصاب خواندن او؛ ویلیام او داگلاس، قاضی دیوان عالی آمریکا که سفری به لرستان داشته در کتاب «سرزمین شگفتانگیز و مردمی مهربان و دوستداشتنی» از زبان پیرمردی که از جریان قتلعام و سرکوب مردم لر جان سالم بهدر برده، درباره لشکرکشی رضاخان به فرماندهی سپهبد امیراحمدی (کاری که از آن بهعنوان فجیعترین قومکشی تاریخ معاصر ایران یاد میشود) چنین مینویسد: «سرهنگ چندین نفر از جوانان ما را که اسیر کرده بود جمع کرد و بلافاصله دستور داد با زغال آتش روشن کنند.
او دستور داد یک طاوه آهنی بزرگ آماده کنند و طاوه را روی آتش بگذارند تا خوب تفته و قرمزرنگ بشود، آنگاه دستور داد یکی از جوانان لُر را بیاورند. دو نفر سرباز دستهای جوان را محکم گرفتند و سومی هم با یک شمشیر تیز در عقب او ایستاد سپس با اشاره سرهنگ، سرباز جلاد با شمشیر سر جوان را قطع کرد. هنگامی که سر از بدن جدا شد و به کناری افتاد، سرهنگ فریاد کشید: بدو... بدو و همزمان یکی از افراد طاوه سرخ شده را روی گردن بریده چسباند. جسد بیسر از جا بلند شد و یکی دو قدم دوید و بعد افتاد. سرهنگ مثل اینکه از این عمل شنیع خود رضایت حاصل نکرده باشد فریاد کشید: آن جوان بلند قد را بیاورید. فکر میکنیم که او بهتر از اینها بدود. خلاصه آن بیچاره را هم آوردند و این بار با دقت بیشتری سر او را بریدند و طاوه آهنی را روی گردن بریده محکوم قرار دادند بهطوری که این بار جسد بیسر توانست یکی دوقدم بیشتر بدود، خلاصه این عمل سبعانه ادامه پیدا کرد تا اینکه یکبار سرهنگ خودش شخصا در این عمل شنیع شرکت کرد و این بار خود مسئولیت گذاشتن طاوه آهنی تفته را روی گردن قبول نمود ولی چون او بهموقع نتوانست طاوه را روی گردن بریده قرار دهد، لذا وقتی جلاد سر را از تن جدا کرد خون از گردن محکوم در حدود یک متر فواره زد و سر و روی او و همه اطرافیان را خونی کرد. پس از اینکه چند نفری از جوانان با این وضع فجیع کشته شدند، فکر تازهای در مغز دیوانه سرهنگ خطور کرد تا بر سر مسافت دویدن اجساد بیسر شرطبندی کنند و بر سر تعداد قدمهایی که اجساد میتوانند بدوند برد و باخت راه بیندازند. خلاصه این جنایت بارها و بارها تکرار شد تا آنجا که بالاخره اجساد و سرهای همه محکومین هر کدام یک طرف روی زمین تلنبار شد. گفتنی است که هربار که این عمل وحشیانه انجام میشد خود سرهنگ و افسران و درجهداران و سایر افراد مثل تماشاچیان مسابقه فوتبال با دست زدن و هورا کشیدن و هلهله، دوندگان را تشویق میکردند که قبل از افتادن هر چه بیشتر بدوند.»
برگردیم به باغموزه هنرهای ایرانی یا همان خانه سپهبد قصاب. این خانه، خانه ییلاقی او بوده و خانه اصلی امیراحمدی که سال پیش کلی خبرساز شد، در منطقه11 قرار دارد؛ خیابان حافظ، نرسیده به میدان حسنآباد و بازار فروش وسایل چوبی؛ خانهای 7هزارمتری با 11 عمارت که چون دورتادور دیوارهای آن را مغازههای فروش اجناس چوبی گرفته بود، خیلی دیر کشف شد و بعد هم با وجود هشدار علاقهمندان به هویت تهران، به مزایده رفت و تخریب شد. عبدالله انوار- تهرانشناس- در وجه تسمیه این خانه گفته: «سردار عظیم محمد توفیقی، پدر توران مهاجرالاسلامی، همسر سپهبد امیراحمدی است. سردار عظیم یکی از قزاقهای بنام دوره قاجار و پهلوی بود و املاکی در حوالی میدان حسنآباد داشت که پس از ازدواج سپهبد امیراحمدی با توران (دختر سردار) خانهای را در شمال میدان حسنآباد در اختیار دامادش گذاشت و در نهایت سند آن را در سال۱۳۰۴ به نام سپهبد امیراحمدی کرد. محل اسکان و خانه اصلی سردار عظیم در پایین میدان حسنآباد و در کوچه حمام شاهزاده قرار داشت».
پنج شنبه 4 مرداد 1397
کد مطلب :
24484
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/7Orw
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved