• سه شنبه 27 آذر 1403
  • الثُّلاثَاء 15 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 17
سه شنبه 20 آذر 1403
کد مطلب : 242843
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/0gWyL
+
-

آخرین سکانس چریک پیر

۶۰ سالگی «اسب کهر را بنگر» کلاسیک دوست داشتنی فرد زینه مان

گزارش‌
آخرین سکانس چریک پیر

سعید مروتی-روزنامه‌نگار

«اسب کهر را بنگر» (فرد زینه‌مان، ۱۹۶۴) 60ساله شد؛ مناسبتی که احتمالا فقط برای ایرانیان واجد معناست. فیلم نخستین بار در ایران از صبح چهارشنبه ۱۹اسفند‌ سال۱۳۴۳ در سینماهای امپایر(استقلال)، نیاگارا(جمهوری)، سعدی و سانترال(مرکزی) با نام «گروگان» به نمایش درآمد. در سال‌های بعد فیلم بارها روی پرده آمد و احتمالا آخرین ‌بار فیلم زینه‌مان اوایل دهه60 اکران عمومی شد و در میانه‌های دهه70 با پخش از تلویزیون محبوبیت تازه‌ای یافت. این اثر زینه‌مان فیلم محبوب مسعود کیمیایی در جوانی بود که بعدها بارها در فیلم‌هایش به آن ارجاع داد، اثری که سینماروهای دهه40 شمسی یا با قهرمان چپ آن همدلی کردند و یا شیفته حال و هوای فیلم و شمایل جالب توجه گریگوری پک، بازیگر محبوب آن سال‌ها شدند. «اسب کهر را بنگر» شاید در کارنامه سازنده‌اش دستاوردی محسوب نشود، ولی برای ایرانیان همیشه فیلمی مهم و الهام‌بخش بوده است، به‌خصوص برای مسعود کیمیایی و دوستداران سینمایش. مشابه کلاه ‌بره‌ای که گریگوری پک در «اسب کهر را بنگر» بر سر داشت سال‌ها بعد در فیلم «ردپای گرگ»(کیمیایی، ۱۳۷۱) بر سر فرامرز قریبیان دیده شد. پیش از آن هم شمایل فرامرز صدیقی در «دندان مار»(کیمیایی، ۱۳۶۸) یادآور گریگوری پک در نقش مانوئل آرتیگز بود. فصل پایانی «سلطان»(کیمیایی، ۱۳۷۵) نیز ادای دینی آشکار به سکانس آخر «اسب کهر را بنگر» بود.‌


شکست‌خورده در اکران جهانی، محبوب در ایران
معمولا از فیلم «اسب کهر را بنگر» به‌عنوان فیلمی ناموفق از فرد زینه‌مان نام برده می‌شود؛ فیلمی که شهرت و اعتبار مثلا «ماجرای نیمروز» (۱۹۵۲) و «از اینجا تا ابدیت» (۱۹۵۳) را ندارد و به اندازه «مردی برای تمام فصول» (۱۹۶۶)، «روز شغال» (۱۹۷۳) و «جولیا» (۱۹۷۷) که معمولا از آنها به‌عنوان بهترین فیلم‌های زینه‌مان یاد می‌شود، تحویل گرفته نشده است.‌«اسب کهر را بنگر» در زمان اکرانش فیلم ضعیفی نامیده شد؛ یک فیلم چپ ناموفق که موفق نمی‌شود ایده‌هایش را به ثمر برساند؛ فیلمی شکست‌خورده در گیشه و نادیده گرفته شده ازسوی منتقدان و فستیوال‌ها. فیلم حاشیه‌ای فرد زینه‌مان که قبل و بعدش فیلم‌های مهم و اسکاری ساخته بوده و این سیاه و سفید مهجور، نادیده گرفته و کنار زده شده بود. این البته داستان اکران جهانی فیلم و بازخورد منتقدان و تماشاگران و اعضای آکادمی و محافل سیاسی دست راستی‌ به فیلم زینه‌مان بود. در ایران اما داستان شکل دیگری پیدا کرد. فیلم با نام «گروگان» در سینماهای تهران اکران شد و جز زینه‌مان کارگردان، چهره خسته اما دلپذیر گریگوری پک محبوب به دل سینماروها نشست. در طول سالیان چند نسل از منتقدان ایرانی یاد و خاطره «اسب کهر را بنگر» را زنده نگه ‌داشتند؛ فیلمی که به لحاظ تماتیک ارتباطی معنادار با جهان تالیفی فرد زینه‌مان دارد و قهرمان فردگرا و تک‌افتاده‌اش را می‌توان کنار مثلا کلانتر ویل کین در «ماجرای نیمروز» و سر توماس مور در «مردی برای تمام فصول» قرار داد.‌

چونان کرگدن تنها سفر کن
اقتباس فرد زینه‌مان از رمان «کشتن یک موش در روز یکشنبه» نوشته امریک پرسبرگر (که در ایران هم بارها ترجمه و منتشر شده؛ ۱۳۴۴ با نام «گروگان» به ترجمه پ. منوچهری توسط انتشارات زوار. سال۱۳۸۰ با عنوان «آن اسب کهر را بنگر» ترجمه یدالله آقا عباسی، انتشارات جامه‌دران و سال۱۳۸۹ با عنوان کشتن یک موش در روز یکشنبه با ترجمه آرش گنجی، نشر چشمه) همه ویژگی‌های مألوف و مطلوبش را همراه دارد و نکته کلیدی‌اش درک دقیق زینه‌مان از دستمایه و تصویر ملموسش از چریکی است که به پایان آمدن دورانش را باور ندارد؛ مانوئل آرتیگزی که در همان ابتدای فیلم با روحیه سرکش و عصیانگرش آشنا می‌شویم، کهنه سربازی که پایان جنگ‌های داخلی اسپانیا را باور ندارد و حاضر نمی‌شود سلاحش را تحویل بدهد؛ چریکی که وقتی بعد از ۲۰سال بازمی‌گردد تا دشمن
 (ژنرال وینولاس) را از پا دربیاورد، ترجیح می‌دهد «چونان کرگدن تنها سفر کند.»‌

خائن‌کشی
مانوئل آرتیگز پس از ۲۰سال به اسپانیا بازگشته تا نشان دهد همچنان به ستیز می‌اندیشد. آمده تا ستیز نهایی‌اش را به سرانجام برساند و خصم را از پا دربیاورد؛ با علم به اینکه دیدار با مادر میسر نیست (مادر از دنیا رفته است) و برایش تله گذاشته‌اند؛ نکته‌ای که وینولاس هم در انتهای فیلم به‌عنوان معمایی حل نشده به آن اشاره می‌کند و متوجه نمی‌شود که چریک خسته برای زدن دشمن و مرگی دلخواه به مهلکه آمده است. حالا او در پشت‌بام با اسلحه‌اش مقابل اتاق وینولاس سنگر گرفته و البته پیش از آن ورود کارلوس به اقامتگاه وینولاس را با چشمانی حیرت‌زده مشاهده کرده است. سکانس فینال فیلم، لحظه‌ای است که مانوئل آرتیگز مصمم با اسلحه‌اش پنجره اتاق وینولاس را نشانه گرفته است.
ترکیب نماهای درشت از چهره آرتیگز و نماهای نقطه‌نظر که در آن شاهد حضور وینولاس در پشت پنجره هستیم، ما را به لحظه موعود نزدیک می‌کند تا اینکه کارلوس وارد نقطه دید آرتیگز می‌شود تا لبخندی که چریک پیر بر لب دارد خیلی زود جای خود را به چهره‌ای خشمگین و در هم کشیده بدهد. در نمای نقطه‌نظری به یاد ماندنی دوربین/ اسلحه آرتیگز از دشمن عبور می‌کند و سمت خائن نشانه می‌رود. در مرام مانوئل آرتیگز خائن‌کشی مهم‌تر از زدن دشمن قدیمی است. آرتیگز ماشه را می‌چکاند و رفیق خیانت‌پیشه را راهی دیار عدم‌ می‌کند. این مهم‌ترین تصمیم او و شاخص‌ترین لحظه فیلمی است که قهرمان خسته‌اش پس از زدن خائن، در درگیری با سربازان وینولاس پذیرای گلوله‌هایی می‌شود که قصه‌اش را تمام می‌کند؛ قصه چریکی که در جهان اخلاقی‌اش خیانت دوست، نابخشودنی‌تر از دشمنی خصم  دیرین است.








 

این خبر را به اشتراک بگذارید