
عکس آخر
درباره مأمورانی که از اجساد انتقالیافته به پزشکی قانونی عکس میگیرند

سحر جعفریان- روزنامه نگار
کسی باور نمیکرد آنها بیشتر از یکی دو روز دوام بیاورند و پای کارشان با حقوق حداقلی بایستند؛ کاری تلخ در جایی سخت مانند سالن بویناک تشریح یکی از مهمترین و بزرگترین ساختمانهای پزشکی قانونی کشور در نزدیکی آرامستان بهشت زهرا که روزها مقابل در اصلی ورودیاش، جماعتی سیاهپوش بغضآلودند. اما آنها دوام آوردند و با وجود احتمال دست و پاگیری ترس، ناامیدی، افسردگی و یا بددلی بر سمت «ماموران اجساد» باقی ماندند. حالا چند سالی میشود که میلاد، حمید و امیر (28تا 33ساله) وردست عموعلی، آقامهدی و سیداکبر (40تا 60ساله) که دیگر چیزی تا بازنشستگیشان نمانده، عکسهای آخر اجساد را در 4فریم الزامی برمیدارند و به حکم یا پرونده قضایی همان اجساد الصاق میکنند. البته کار این مأموران تازه و کهنهکار فقط برداشتن عکسهای آخر از تنهای سرد، خشک، کبود، دوخته شده و گاه حتی فاسد و کرمزده اجسادی که کنار هم روی تختهای فلزی تشریح قطار شدهاند، نیست. کارشان هر روز از ساعت 8صبح با بیرون آوردن وسایلی خُرد و کوچک از جیب لباس متوفیان، دستنوشتههایی برای خداحافظی یا وصیت، لیست خرید روزانه، پسته و نخودچی، قرصهای آرامبخش، اسکناسهای مچاله هزار تومانی یا تانخورده دلار و یورو آغاز میشود و با حمل اجساد به سالن تشریح یا به بخشهای دیگر درصورت انجام آزمایشهای ژنتیک، انتقال به سردخانه، گاه حتی دوخت و دوز کالبدهای شکافته و همچنین ثبت عکسهای آخر در حدود ساعت 17یا کمی بعد از این ساعت در شیفت اضافه، پایان مییابد.
سالنهایی برای تشریح مرگ
مرگهای مشکوک و ناگهانی، جسم بیجان برخی را پیش از به قبر درآمدن به دستور مقام قضایی به سوی سالن تشریح ساختمان تشخیص و آزمایشگاهی پزشکی قانونی استان تهران در جاده قدیم قم میکشاند؛ جایی میان بود و باشهای مسکونی در سمت چپ و سرسبزی زمینهای کشاورزی در سمت راست؛ طبقه دوم و درست وسط سالنهایی سرد و فراخ که به تفکیک تشریح بانوان و آقایان درآمدهاند. ممنوعیت ورود افراد متفرقه به این طبقه و سالنها با استفاده از تابلوهای بسیار به رهگذران اخطار داده شده است. کارکنان سالنها نیز اغلب از دری دیگر جز آن درِ اصلی که برش، جماعتی گریان و نالان عزیزانشان هستند، وارد محوطه میشوند و پیش از آنکه نخستین اجساد با آمبولانسهایی از راه بیمارستان، منزل یا کلانتری برسند و پروندههایشان در واحد پذیرش تشکیل شود، رختکار خود تن میکنند. سیداکبر اما پایان هرروز با دستکشهای بالا کشیده و چکمههای بلند، سالنهای تشریح و تختهای مشبک و فلزیشان را از خون و آلودگیهایی مانند ایدز، سل و هپاتیت، شسته و ضدعفونی میکند.
اجسادی که هنوز در جیبهایشان کمی زندگی هست!
بویناکی سالنهای با دمای نزدیک به صفر که غالبش بوی غلیظ خون آبخورده است، حتی از پس درهای شیشهای بسته هم به مشام میرسد. قطراتی از همان خونها نیز آنجا پشت درها دیده میشود. میلاد و امیر از نخستین آمبولانس، تن سفت و سنگین مردی حدودا 60ساله با سبیلهای پرپشت قیصری و موهای تازه رنگ شده را روی برانکارد چرخدار میگذارند. یکیشان جیبهای مرد را میجوید و دیگریشان، برگههای بیمارستان مبنی بر کالبدگشایی و بررسی علت مرگ را دست علی، ناظر سالنهای تشریح میدهد. وزنش را نیز روی باسکول میگیرند و پایین برگه پذیرش مینویسند. از مرد سبیل قیصری یک تسبیح دانهدرشت، مقداری پول نقد، پاکتی سیگار، انگشتری فیروزه، لباسهای پاره و جفت کفشی پشت خوابانده برجای میماند که میلاد همهشان را داخل کیسهای نایلونی میریزد. اوایل، بیشتر از اینکه از قصه اجساد له شده یا فاسدی که تا مدتها کسی پیشان نمیآمد، غصهدار شود از حسرت بعضی از وسایل برجای مانده در جیب و لباس آنها غمگین میشد. مثل لیست خریدی (2کیلو مرغ پاککرده، پیاز، سیبزمینی، هویج و فلفلهای دلمهای زرد و سبز) که از جیب مردی جوان و موتورسوار بیرون کشیده یا مشتی دلار که از کیف کمری کودکی خیابانی پیدا کرده بود. مأموران جسد، زمان عکس آخر به عاقبتی که ممکن است به هر دلیل ناگهانی و شوم باشد، فکر میکنند و عبرت میگیرند .