خاطره توپبازی نوجوانهای محل و صبوری جبار باغچهبان
موضوع: نخستین مدرسه ناشنوایان تهران
ویژگی: گرانقدرترین بنای تاریخی و آموزشی محله
***
نخستین کودکان ناشنوای تهران در محله یوسفآباد باسواد شدند؛ آنهم پشت نیمکتهای مدرسهای که جبار باغچهبان با عشقوتلاش راهاندازی کرد.
تا قبل از آن کودکان ناشنوای شهر بهخصوص ناشنوایان راهی جز ماندن در کنج خانه و حسرت مدرسه رفتن به دل نداشتند. باغچه بان سال ۱۳۱۱ به تهران آمد. او بعد از تاسیس نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز و بعد در شیراز تصمیم گرفت این مدرسه را گسترش دهد و با ساخت نخستین مدرسه کودکان ناشنوا در پایتخت تحولی بزرگ در آموزشوپرورش این کودکان ایجاد کرد.
جمشید رحمانیپناه از معتمدان محله یوسفآباد از این مدرسه بهعنوان گرانقدرترین بنای تاریخی و آموزشی در محله یوسفآباد یاد میکند: «همیشه اهالی یوسفآباد از اینکه باغچهبان این محله را برای ساخت مدرسه ناشنوایان انتخاب کرد به نیکی یاد میکنند. یوسفآباد زمینهای زیادی برای ساختوساز داشت و خیرین زیادی آنجا مدرسه و بیمارستان ساختند ولی کاری که باغچهبان انجام داد بسیار خاص بود. پیرمردهای قدیمی از او خاطرات زیادی به یاد دارند. اینکه او هم درس میداد و هم خودش مدرسه را نظافت میکرد. وقتی در روزنامههای آن سال نوشتند «مدرسه کرولالها در یوسفآباد راهاندازی شده است» کسی فکرش را نمیکرد این مدرسه بتواند تحولی در زندگی کودکان ناشنوا ایجاد کند.» باغچهبان یک سال بعدازاینکه به تهران آمد یعنی سال ۱۳۱۲ این مدرسه را راهاندازی کرد. او در حالی این کار را انجام داد که حتی دولتمردان آن روزگار نیز از او حمایت نکردند. بسیاری براو خرده گرفتند که میتواند بهجای این کار در دانشگاه تدریس کند. ولی باغچهبان عاشق دانشآموزان ناشنوا بود. او درحالیکه مدیریت مدرسه را بر عهده داشت درهمان سالها موفق به ساخت وسیلهای به نام تلفن گنگ یا همان سمعک استخوانی برای ناشنوایان شد و چند کتاب درسی هم برای کودکان ناشنوا نوشت. جمعیت حمایت از کودکان ناشنوا هم باهمت او راهاندازی شد. محسن شاعری از اهالی قدیمی محله یوسفآباد درباره حسن خلق جبار باغچهبان میگوید: «مدرسه ناشنوایان باغچهبان در کنار مدرسه قدیمی کاظمزاده در یوسفآباد بود. نوجوان که بودیم مقابل این مدرسه فوتبال بازی میکردیم. یکبار توپ مان به حیاط مدرسه باغچهبان افتاد. از دیوار مدرسه بالا رفتیم تا توپ را بیاوریم. نگهبان مدرسه ما را صدا زد و گفت مدیر مدرسه کارتان دارد. مدیر مدرسه یعنی همان آقای باغچهبان وقتی ما را دید لبخند زد و گفت: چرا از دیوار بالا آمدید؟ هم خطرناک است و هم اینکه کار درستی نیست. در میزدید و وارد میشدید. برایمان کلی صحبت کرد. رفتار او با همه سرشار از حسن خلق و متانت بود. ایشان بهمعنای واقعی صبور بود.»