حامد فوقانی
از قدیم گفتهاند غوره نشده مویز شده... حکایت این روزهای خیلی از بچههای نسل جدیده؛ همانهایی که میخواهند لیسانس نگرفته، وارد بازار کار شوند و حتی شغلی داشته باشند که از طریق آن پول پارو کنند.
بگذارید کمی واقعیتنگر باشیم؛ اغلب نوجوانان و جوانان امروزی با همه تواناییهایی که دارند، بهخاطر حضور فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، در معرض محتواهایی قرار میگیرند که آنها را برای بهدست آوردن خیلی از چیزها، به عجله میاندازد. مثلا چی؟ مثل اینکه میخواهند خیلی سریعتر ماشین داشته باشند. چرا؟ چون در اینستاگرام ویدئوهایی را میبینند که فریلنسر سوار بر خودرو هستند. یا اینکه شخصی همتیپ خود را میبینند که پیجی دارد و از طریق آن محتوای تبلیغاتی تولید میکند یا فروش محصول و خدمات انجام میدهد. اما آنچه او میبیند فقط یکروی سکه است. روی دیگر سکه که دیده نمیشود اصل ماجراست؛ اینکه آن فرد (اسمش را میخواهید اینفلوئنسر، بلاگر یا فریلنسر یا هر چیزی از این دست بگذارید) احتمالا در تحصیل حسابی لنگ میزند و معلوم نیست که با چه معلومات و معدلی از دانشگاه فارغالتحصیل شود. شاید بگوید همین که کسبوکاری دارد، بهتر از درس خواندن است! بله؛ اینطور هم میشود به قضیه نگاه کرد اما اول اینکه کسبوکار این شکلی همیشه آیندهساز نیست؛ توانایی فن و حرفه با کسبوکار به هر شکلی خیلی فرق میکند. دوم نیز باید از آنها پرسید اگر واقعا قصد درس خواندن نداشتید پس چرا وارد دانشگاه شدید؟ خُب چه کاریه؟
بگذارید ماجرایی را درباره پویشی که دانشگاه شهید بهشتی سال پیش برگزار کرد، برایتان تعریف کنم. مرکز مشاوره و امور اجتماعی این دانشگاه، پویشي با عنوان «من موفق هستم» را به جریان انداخت تا دانشجوها از تواناییهايشان بگویند و اینکه اگر احساس موفقیت میکنند، دلیلش را توضیح دهند. نتیجه پویش جالب بود؛ تعداد بسیار اندکی از دانشجوها، موفقیت را در همین که وارد یکدانشگاه سطح بالای کشور شدهاند و میتوانند کسب علم کنند، میدیدند. در عوض غالب دانشجوها به تواناییهای خود در تولید محتوا و کسبوکارهای اینترنتی اشاره کرده بودند. از سوی دیگر، در سال گذشته مرکز پژوهش واحدی از دانشگاه آزاد تهران، به بررسی تعداد دانشجوهای ترم 7 و 8 کارشناسی که اصرار برای تمام کردن دروس طی 8ترم داشتند، پرداخت. نتیجه حیرتآور بود؛ 93درصد دانشجوها توجهی به آنچه قرار بود بیاموزند و در آخر ترم نمره مناسب کسب کنند، نداشتند. آنها فقط میخواستند، دانشگاه تمام شود و هر طور شده یا به سربازی بروند یا وارد بازار کار شوند. به قول خودشان «بروند، پی زندگیشان!» درحالیکه زندگی یعنی همان درس خواندن در دانشگاه و حضور در کلاس درس. بنابراین باید پرسید مگر قرار است چه اتفاقی رخ دهد که دانشجویان این همه عجله برای خروج از دانشگاه یا رفتن به مرحله بعدی زندگی دارند؟ و البته که روانشناسان و متخصصان علوم پایه هم باید بررسی کنند و جواب دهند که علت بیتوجهی به «در لحظه زندگی کردن همراه با آیندهنگری» چیست؟ به واقع چرا ارزش لحظه لحظههای حال باید نادیده گرفته شود و در عوض کیفیت، فدای عجله، شتاب و ترس از عقبماندن شود؟
به کجا چنین شتابان
در همینه زمینه :