انگارههای اشتباه در خشم
عشق و خشم دو روی یک سکه نیستند
مسعود نویدی مقدم
روانشناس و مشاور خانواده
در مورد خشم اسطورهها و کهنالگوهای زیادی وجود دارد که از گذشته با ما بوده و گاه آن را برایمان توجیه میکند. در این یادداشت سعی میشود که در مورد هر دو رویکرد توضیح داده شود.
یکی از کهنالگوهایی که در مورد خشم وجود دارد و از اعصار پیشین نسل به نسل منتقل شده این است که میگویند پرخاشگری فطری است و به همین دلیل نمیتوان در آن تغییر ایجاد کرد. درصورتی که انسان مجموعهای از روشها برای برخورد با مسائل را دارد که ذاتی او نیست. خشم نیز ذاتی انسان نیست. خشونت ابتدایی که نوزاد پس از نوشیدن شیر با گاز گرفتن سینه مادر نشان میدهد دلیل بر این نیست که بگوییم انسان با خشم زاده شده است. خشم متعاقب ناکامی رخ میدهد. بهنظر میرسد که شیوه ابراز عصبانیت قابل یادگیری است. افراد یاد میگیرند که در مواجهه با مانع در رسیدن به هدف مشخص، دچار درگیری و ناکامی و پرخاشگری شوند. اگر نتوانند این پرخاشگری را برای رسیدن به اهدافشان استفاده کنند دچار حالتهایی از غم و افسردگی میشوند.
دومین داستان کهنی که میتوانیم از آن یاد کنیم، این است که میگوییم خشم هیجان بدی است و اگر کسی عصبانی شود، آدم بدی است. اما حقیقت این است که خشم هم مثل غم، شادی و... یک هیجان طبیعی است که همه ما انسانها آن را تجربه میکنیم و مقدار کمی از آن طبیعی است. درست است که خشم جنبههایی از افراد را نشان میدهد که تاکنون از آنها دیده نشده است ولی اگر وجود نداشته باشد میتواند باعث انزوای افراد شود.
کهنالگوی دیگر این است که اگر فرد خشمش را تخلیه کند حتما احساس بهتری خواهد داشت؛ اما واقعیت این است که هر چه بیشتر خشم خود را در قالب کلمات و رفتارهای پرخاشگرایانه بیان کنیم، بیشتر احساس خشم میکنیم. مثل گلوله برف در سرازیری است که خیلی وقتها نمیتوان تبعات آن را کنترل کرد. ابراز خشم برای کنترل خشم لزوما بهمعنای پایان آن نیست.
در برخی از موارد فرد بهدنبال مقصر میگردد و تقصیر بروز خشم را به گردن دیگری میاندازد. فرافکنی یا پروژکشن برای پیدا کردن مقصر راه بهجایی نمیبرد. حقیقت این است که مسئولیت هیجانات ما و کاری که در زمان خشم انجام میدهیم با خودمان هستیم.
«من باید پرخاشگر باشم تا چیزی را که میخواهم بهدست بیاورم» نیز از آموزههای غلطی است که طی زمان و بهصورت ناخودآگاه به افراد آموزش داده میشود. کودکی که در خیابان پا روی زمین میکوبد و اصرار میکند که والدین برایش چیزی بخرند، درصورت کوتاه آمدن همیشگی والدین یاد میگیرد که با فریاد و لگد و قهر میتوان به خواسته رسید. به مرور زمان آنها شرطی میشوند و یاد میگیرند که حتی برای بهدست آوردن خواستههای جدی در بزرگسالی مثل همسر با دعوا و داد و فریاد کار خود را راه بیندازند. او در اوج خواستن و دوست داشتن بهدلیل ناکامی به فرد مقابل با خشونت خود صدمه میزند.هدف از پرخاشگری صدمه زدن به طرف مقابل و برنده شدن به هر قیمتی است؛ فردی که سلامت روان دارد سعی میکند به خواسته خود بدون صدمه زدن به طرف مقابل دست پیدا کند. انگاره قدیمی و اشتباه دیگر این است که «خشم باعث میشود دیگران رفتارشان را تغییر دهند». اصطلاح گربه را دم حجله کشتن ناشی از این تفکر اشتباه است. درصورتی که استفاده از خشم برای تغییر رفتار دیگران غالبا نتیجه امیدوارکنندهای ندارد. یادمان باشد که افراد زمانی تغییر میکنند که برای آن تقویت و تشویق شوند، نه اینکه به زور وادار به تغییر شوند.
2منبع کنترل درونی و بیرونی رفتارهای افراد را تحتتأثیر میگذارد. کنترل درونی حاصل توجه به رفتار خود همراه با گوشبزنگی، قدرت پیشبینی داشتن برای مواجهه با مسائل محیطی و فردی و ادراک شرایط وقوع است. ادراک شرایط وقوع به ما میگوید «اگر در کارم موفق نمیشوم باید ریشهاش را در خودم جستوجو کنم»، «اگر با همسرم نمیتوانم ارتباط مؤثری برقرار کنم باید ریشه آن را در خود جستوجو کنم»، «اگر در تحصیلم موفق نمیشوم یا کاری را پشت گوش میاندازم و در نتیجه این موارد عصبانی میشوم باید ریشه آن را در خودم جستوجو کنم». یعنی بهخود توجه لازم ندارم، قدرت پیشبینیام کاهش پیدا کرده و ادراک شرایط وقوع من کاهش پیدا کرده است. ما باید از راههای تقویتی دانش خود را افزایش دهیم. انگاره اشتباه دیگری که باعث بازآفرینی خشم میشود این است که «اگر کسی بهدلیل خشم به من صدمه زد، من هم میتوانم تلافی کنم». اینکه من قربانی هستم پس حق دارم عصبانی شوم، اشتباه است. یادمان باشد اگر میخواهیم رابطهای را نجات دهیم، باید مراقب باشیم که انگ قربانی شدن یا انگ ستمگر شدن به ما نخورد. بهتر است با راههای خلاقانه مسائلمان را با دیگران رفع کنیم.
تصور اشتباه دیگر در مورد خشم این است که پس از ابراز خشم باید در ما احساس آرامش ایجاد شود و نهایتا با یک عذرخواهی ماجرا رفع و رجوع خواهد شد. عشق و خشم 2روی یک سکه نیستند. بروز خشونت بهمعنای این است که ما چقدر به خواستههای خود اهمیت میدهیم، درحالیکه گوش دادن به دیگران و احترام گذاشتن به احساسات و خواستههای آنها نشان دادن علاقه ما به آنهاست. با دیگران باید بهصورت انعکاسی حرف زد که نشاندهنده شنیده شدن آنهاست. باید به طرف مقابل اطمینان دهید که خواسته آنها شنیده میشود.
همانطور که خشم ماهیت فیزیولوژیک دارد، باعث تغییرات شناختی نیز در افراد میشود. یعنی فعال شدن سیستم عصبی سمپاتیک و ایجاد تغییرات فیزیولوژیک، بدن را برای بروز خشم آماده میکند و خون را از اندامهای دیگر به عضلات ارادی منتقل میکند؛ همینطور تغییرات شناختی مانند خاموش شدن موقت مغز برای پردازش اطلاعات جدید یا قدیم نیز باعث ایجاد اختلال در فرد خشمگین میشود. این اختلال را در رانندگیهای پرخطر میتوان دید. ارزیابی منفی دیگران نیز از عوارض تغییرات شناختی است؛ یعنی از فرد خشمگین میپرسید چطوری؟ او هم در جواب میگوید: مگر دکتری؟ تمرکز بیش از حد روی رفتار دیگران و بسته شدن گوش روی شنیدن خواستههای دیگران نیز ازجمله تغییرات شناختی ناشی از خشم است. شناخت این تغییرات در هنگام خشم ما را در کنترل آن یاری میرساند.