• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 18 دی 1402
کد مطلب : 214910
+
-

خدا به من قدرت خنداندن داد

گفت وگوي خواندني با حجت الاسلام والمسلمين قرائتي از سبک زندگي خانوادگي تا تحصيل و تفسير و برنامه تلويزيوني پرمخاطب درس‌هايي از قرآن

گفت و گو
خدا به من قدرت خنداندن داد

زکیه سعیدی - شهره کیانوش راد- روزنامه‌نگار

استاد « محسن قرائتی» اهل گفت‌وگو نیست. در مقابل اصرار ما برای گفت‌وگو، می‌گوید:«سؤالاتی بشود که پاسخ آنها بتواند درس و آموزشی برای دیگران باشد. من چند کیلو هستم؟ یا نمره پایم چند است؟ پدرم نخ فروش بود یا ابریشم فروش؟ برای چه‌کسی اهمیت دارد!» شنیدن این جمله‌ها از  اوچندان عجیب نیست. قرائتی روحانی خوش‌خلقی است که سال‌ها هر پنجشنبه در قاب تلویزیون با برنامه «درس‌هایی از قرآن» ظاهر شده‌ است و اکنون که گرد پیری بر چهره‌اش نشسته هم دوست دارد گفت‌وگوی ما حاوی نکات آموزشی باشد تا کسانی که این گفت‌وگو را می‌خوانند وقتشان هدر نرود. استاد محسن قرائتی متولد دی ماه سال 1324است و هنوز هم همان روحانی خوش‌خلقی است که آموزش را همراه با طنز و خنده به مخاطبانش ارائه می‌داد. همین ویژگی موجب شد تا ما بتوانیم سؤالاتمان را راحت و صمیمی از این استاد قرآن بپرسیم.

اگر اجازه بدهید گفت وگو را از دوران کودکی‌تان آغاز کنیم.شما بعد از دوره رضاخان به دنيا آمديد؛ وضعيت مذهبي کاشان با توجه به اتفاقاتي که در دوره رضاخان افتاد، چگونه بود؟
من که در آن زمان نبودم ابوي ما مي‌گفت رضاخان اجازه روضه‌خواني نمي‌داد، اما مردمي که عاشق امام حسين(ع) بودند، خودشان راهش را پيدا‌ مي‌کردند. آنها روضه را مخفيانه و در خانه‌هايي برگزار مي‌کردند که از دسترس مأموران دور بود. اغلب روضه‌ها قبل از طلوع آفتاب برگزار مي‌شد. وقتي هوا روشن مي‌شد، تا آژان‌ها بيدار شوند و بخواهند خانه‌هايي راکه در آنها روضه برگزار شده،  پيدا کنند، مردم به خانه‌هاي خود رفته بودند. ترس از رضا خان مانع از برپايي عزاداري براي امام حسين(ع) نشد. تنها شکل برگزاري آن تغيير کرد.
در چنين شرايطي چطور شد که پدرتان شما را به حوزه علميه فرستادند؟
پدربزرگم يکي از بانيان برگزاري جلسات قرآن بود. او در زمان رضاخان که با تمام قدرت با اسلام و مظاهر آن برخورد مي‌شد، در خانه‌هاي مردم کاشان جلسات قرآن تشکيل مي‌داد و بخشي از عمر خود را در اين راه صرف کرد.
گویا  دليل انتخاب‌فاميلي«قرائتي» هم به انس خانواده  با قرآن بر‌مي‌گردد.
بله. پدربزرگم معلم قرآن بود و پس از پدربزرگ، مرحوم پدرم راه او را ادامه داد و به استاد قرائت قرآن معروف شد. او هم کاسب بود و نخ ابريشم و قالي مي‌فروخت و هم معلم و استاد قرآن.
   تحصيل در حوزه علميه به انتخاب خودتان بود؟
من اوايل چندان موافق رفتن به حوزه علميه نبودم. پدرم به علما و روحانيون علاقه داشت و هر وقت طلبه‌ها از شهرهاي ديگر به کاشان مي‌آمدند و منبر مي‌رفتند، آنها را به خانه ما دعوت و از آنها پذيرايي مي‌کرد. به‌دليل علاقه‌اي که به طلبه‌ها و روحانيون داشت، به من هم اصرار مي‌کرد طلبه شوم. من در آن زمان 14‌سال داشتم و چندان موافق ادامه تحصيل در حوزه نبودم. تا اينکه بالاخره تصميم گرفتيم يک نفر را ميان خودمان به‌عنوان داور انتخاب کنيم و هر چه او گفت‌‌، همان را انجام دهيم. مدير بازنشسته مدرسه‌اي را که از آشنايانمان بود براي داوري انتخاب کرديم و او به من گفت: «تو طلبه شو!». من هم فرداي آن روز خدمت آقا شيخ جعفر صبوري که در کاشان حوزه علميه داشت رسيدم و درس طلبگي را شروع کردم. سال دوم طلبگي هم به قم رفتم.
کلاس‌هاي قرآني‌ شما از چه زماني آغاز شد؟
زماني که مقيم قم بودم، آنجا براي بچه‌ها کلاس مي‌گذاشتم. روز‌هاي جمعه هم براي تدريس به کاشان مي‌رفتم. هميشه در اين فکر بودم که اسلام و قرآن براي همه گروه‌ها و طبقات جامعه است و کودکان و نوجوانان هم جزو همين مردمند. بنابراين تصميم گرفتم براي خدمت به نسل جوان و آينده‌ساز، اسلام و معارف قرآني را با زباني ساده و روان بگويم. وقتي به کاشان برگشتم، برنامه تبليغي خود را با حضور 7 نفر آغاز کردم و به‌علت علاقه و استقبال نوجوانان، کلاس‌ها را ادامه دادم. هر هفته از قم به کاشان مي‌رفتم، با اين انديشه که قرآن ده‌ها داستان دارد و پيامبر اکرم(ص) با همين داستان‌ها، سلمان‌ها و ابوذر‌ها را تربيت فرموده‌اند. کلاس‌ها را با تلفيقي از اصول عقايد، احکام و داستان‌هاي قرآني اداره مي‌کردم و سعي داشتم مطالب تازه را روي تخته سياه بنويسم. به هر حال نحوه کلاس‌داري و تشبيه و تمثيلي که به‌کار مي‌بردم، کلاس را به حدي جذاب کرده بود که مورد استقبال قرار گرفت.
   تخته سياه و گچ، پاي ثابت کلاس‌هاي شماست. اين روش را از فرد خاصي ياد گرفته بوديد يا ابداع خودتان بود؟
شنيده بودم شيخي که نامش آقاي «رباني» است در حسينيه «توليت» با شيوه‌اي جديد به طلبه‌ها قرآن ياد مي‌دهد. البته بعد‌ها آيت‌الله العظمي «گلپايگاني»(ره) آنجا را خريدند و اکنون مدرسه آقاي گلپايگاني است. براي اينکه از نزديک روش تدريس ايشان را ببينم به آنجا رفتم، اما دير رسيدم و در کلاس را بسته بودند. از پشت شيشه به کلاس نگاه کردم. اتاقي 3 يا 4متري بود که طلبه‌ها در آن نشسته بودند. حدود 20‌دقيقه شيوه کلاس‌داري آقاي رباني را از پشت شيشه ديدم و متوجه شدم که به جز منبر هم مي‌توان کلاس قرآني داشت و با تخته سياه کار کرد. البته من سعي نکردم درست مثل ايشان کار کنم، فقط از ايشان الگو گرفتم.
 برخورد ديگران با اين شيوه تدريس شما چگونه بود؟
گاهي مورد بي‌مهري قرار مي‌گرفتم اما چون به کارم مطمئن بودم و يقين داشتم، حتي يک لحظه هم به نحوه تدريسم شک نکردم و با نشاط و انرژي بيشتر به‌کار ادامه دادم.
   کلاس‌هاي شما هميشه با چاشني خنده برگزار مي‌شود. چرا اين سبک را انتخاب کرديد؟
معتقد بودم براي تبليغ و آموزش قرآن هم مي‌توان از گريه و هم از خنده بهره ‌برد. در برنامه‌هايم مطالبي مي‌گفتم که شنوندگان مي‌خنديدند. هنوز در تلويزيون بعد از30سال گاهي چيزهايي مي‌گويم که مردم مي‌خندند. خنده‌هاي حکيمانه! نه خنده‌هايي که لهجه‌ام را تغيير دهم و اداي مردم را درآورم يا دلقک بازي کنم. تحقير و مسخره کردن در سبک آموزشي من جايي ندارد.
   آموزش درس‌هايي از قرآن به نسل جوان چقدر براي شما اهميت دارد؟
من 30سال است تهران هستم. هنوز چند شب پشت سر هم در هيچ مسجدي سخنراني نکرده‌ام. جاهايي مانند مسجد يا هيأت، باني دارند، مي‌توانند سخنران يا واعظي را دعوت ‌کنند، ولي دبيرستان و دانشگاه پول ندارد. ترجيح من انتخاب مخاطب نسل نو به جاي نسل قدیم است.
   آيا توجه ويژه‌اي که به نسل نو و جوان داريد به تاسي از آيات قرآن است؟
بله.در قرآن چندين بار «يا بني» داريم. حضرت ابراهيم(ع) مي‌گويد «يا بني» حضرت يعقوب(ع) مي‌گويد «يا بني» حضرت لقمان مي‌گويد «يا بني» حضرت نوح(ع) مي‌گويد «يا بني». همه پيامبران درجه يک مي‌گويند «يا بني». اين بيانگر توجه قرآن به مسئله جوانان است که با گفتن يا بني، به آن پرداخته‌است. ائمه اطهار(ع) مانند امير‌المؤمنين(ع) نيز توجه بسياري به اين موضوع داشته‌اند. نامه 31 نهج البلاغه، نامه حضرت علي(ع) به پسرش امام حسن(ع) هم بسيار مفصل است. بايد به زبان خودشان با آنها‌ صحبت کرد. چون بچه‌ها روح سرکش دارند و نمي‌توانند به اين راحتي بنشینند و به حرف‌ها گوش دهند، بايد ابتدا يک طنزي (جُوکي) گفت تا بچه پا نشود برود. چند دقيقه حرف زدن کافي است. بچه حوصله ندارد نيم ساعت يکجا بنشيند و حرف گوش کند. تمام کساني که منبرهايشان نمي‌گيرد از من مي‌پرسند چه کنيم؟! به آنها مي‌گويم کم حرف بزنيد! بعد که مردم خوششان آمد، ذره ذره زمان صحبت کردن را بيشتر کنيد.
‌آن زمان راديو هم برنامه داشتيد؟
قبل از انقلاب براي اجراي برنامه به راديو دعوت شدم اما چون زمان شاه بود و من نمي‌خواستم بازوي نظام طاغوت باشم، نپذيرفتم. به شهرهاي مختلف براي تبليغ و آموزش مي‌رفتم. تا اينکه در يکي از سمينارهايي که رهبر مظم انقلاب و آيت‌الله شهيد بهشتي حضور داشتند برنامه اجرا کردم. آنجا رهبر معظم انقلاب مرا مورد تفقد قرار دادند و به منزل خودشان دعوت کردند. بعد از آن هم مسجد امام حسن(ع) که در آن نماز جماعت اقامه مي‌کردند و از مساجد فعال عليه طاغوت در مشهد بود معرفی کردند تا کلاس برگزار کنم. ولي بعد از انقلاب اسلامي همان روزهاي اول به دستور آيت‌الله مطهري به راديو رفتم.
شهيد مطهري روش تدريس شما را ديده بود؟
بله. قبل از انقلاب در يکي از سفرهاي تبليغي در اهواز خدمتشان رسيدم. شهيد مطهري کلاس آموزش و روش تدريس من را ديد و پسنديد. بعد از انقلاب خدمت امام(ره) رفت و بعد به من زنگ زد که من زمينه را براي حضور شما درتلويزيون آماده کردم. گفتم پيش چه‌کسي بروم؟ گفت برو جام جم، يک نفر مي‌آيد شما را مي‌برد. يک آقايي بود به نام «احمد جلالي» که بعدها سفير ايران در يونسکو شد. آقاي جلالي که با آيت‌الله طالقاني برنامه «قرآن در صحنه» را داشتند، آمد و گفت: «شما آقاي قرائتي هستيد؟» گفتم: «بله». پرسيدند: «مي‌خواهيد چه کار کنيد؟» گفتم: «من را آقاي مطهري فرستاده است.» گفتند: «اينجا، جاي هنر است.» گفتم: «شايد من هم هنرمند باشم.» گفتند: «مي‌تواني بخنداني؟» گفتم: «حسابي! قدرتي خدا به من داده که مي‌توانم دو ساعت شما را بخندانم! به‌طوري که لبتان را نتوانيد جمع کنيد اما با حرف‌هاي حسابي.» چند نفر جمع شدند در يک اتاق که من را امتحان کنند. من هم شروع کردم به تدريس و آنها هم در نهايت خوششان آمد و پذيرفتند که برنامه‌اي را براي آموزش در تلويزيون اختصاص دهند.
البته آن زمان معلمي با لباس روحانيت در تلويزيون مرسوم نبود.
بله. ابتدا پيشنهاد کردند بدون لباس روحانيت برنامه اجرا کنم. روي حرفشان هم مصر بودند و مي‌گفتند ما به جز 2 روحاني (حضرت امام و آيت‌الله طالقاني) به ديگران اجازه حضور در اين سازمان را نمي‌دهيم. من هم قبول نکردم و گفتم نظر آنان را به اطلاع حضرت امام ‌(ره) مي‌رسانم. به هر حال پذيرفتند با لباس روحانيت برنامه اجرا کنم. بعدها اين برنامه تلويزيوني که از باقيات الصالحات شهيد مطهري است و با حمايت‌هاي امام‌(ره) پا گرفت، طبق نظر‌سنجي‌هاي سازمان صداوسيما از برنامه‌هاي موفق شد و جزو پرمخاطب‌ترين برنامه‌هاي صدا و سيما بوده است.
 بودند کساني که مخالف شما باشند؟ چون اوايل انقلاب در صدا و سيما، گروه‌هاي چپ و غيرمذهبي هم بودند.
نه. چون من جبهه سياسي نداشتم و جزو حزبي نبودم، کاري با من نداشتند.
     چه شد که تفسيرقرآن را شروع کرديد؟
زماني که بخشي از درس خارج حوزه را گذراندم، تصميم گرفتم خلاصه مطالعات و مباحثه‌هاي تفسيري خود را يادداشت کنم و اين کار را تا پايان چند جزو ادامه دادم. در‌‌ همان روز‌ها بود که شنيدم آيت‌الله مکارم‌شيرازي با جمعي از فضلا تصميم دارند تفسير بنويسند. من نوشته‌هاي تفسيري خود را ارائه دادم و ايشان هم پسنديدند و من و آقاي عبداللهي به ايشان ملحق شديم. در روزهاي تعطيل سراغ نوشتن تفسير نمونه مي‌رفتيم‌ چون حوزه علميه قم پنجشنبه و جمعه تعطيل بود. چهارشنبه شب که حوزه تعطيل مي‌شد، ما جمع‌آوري مطالب و نوشتن تفسير قرآن را شروع مي‌کرديم. نتيجه آن، 27 جلد تفسير نمونه شد که حدود 60بار چاپ و به چند زبان ‌ ترجمه شده است. اين 27 جلد را ما در روزهاي تعطيل نوشتيم. حدود 15سال طول کشيد تا اين کار جمعي که نامش تفسير نمونه است به پايان برسد. فکر مي‌کنم تقريبا نيمي از تفسير نمونه تمام ‌شده بود که انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد.
شما خودتان بعدها آمديد و تفسير نور را نوشتيد. تفسير نور با تفسير نمونه چه تفاوت‌هايي داشت؟ چه ضرورتي احساس کرديد که دوباره تفسيري ديگري از قرآن را نوشتيد؟
چون من معلم بودم، مي‌خواستم تفسير کلاسي بنويسم. تفسير نمونه مثل مقاله است، مثل روزنامه است، آيه را شرح مي‌دهد. مثل تاريخ کربلاست که ماجراي کربلا را شرح مي‌دهد. من نمي‌خواستم شرح بدهم. فرق بين تفسير نور و نمونه، فرق بين تاريخ کربلا و شعار کربلاست. شعار کربلا چيست؟ «هيهات من الذله». تاريخ کربلا اما مفصل است. من معلم بودم و پاي تخته سياه در تلويزيون قرآن را تفسير مي‌کردم. تفسير نور، مناسب براي کلاس درس بود و تفسير نمونه، تفسير توضيحي بود. من دنبال عنوان نبودم. طلبه جواني بودم و مي‌خواستم نسل نو بفهمند چه مي‌گويم. لذا ترجيح مي‌دادم آخوند اطفال بشوم! و کلامم به‌گونه‌اي باشد که همه متوجه شوند و بتوانند با قرآن ارتباط برقرار کنند و انس بگيرند.
به غيراز فعاليت‌هاي قرآني‌، شما به‌عنوان نماينده امام در نهضت سوادآموزي هم انتخاب شديد و سال‌ها اين سمت را از جانب رهبر معظم انقلاب برعهده داشتيد. امام خميني (ره) براساس چه پيشينه و سابقه‌اي اين سمت را به شما دادند؟
امام(ره) من را در تلويزيون ديده بودند و از برنامه خوششان آمده بود. وقتي من به سمت نماينده امام(ره) در نهضت سوادآموزي منصوب شدم، در جبهه بودم. حکم خودم را از راديو شنيدم. امام(ره) بر همه ولايت داشتند و من هم با کمال رضايت اين سمت را قبول کردم.
   شما جزو روحانيون پرمشغله بوده‌ايد؛  اين مسئوليت را در کنار سفر به شهرهاي مختلف براي تبليغ و برپايي کلاس‌هاي قرآن قبول کرديد. همسرتان چگونه با اين موضوع کنار آمدند؟
ما خوش‌سعادت بوديم که خداوند به ما دختر داد. مسئوليت اصلي تربيت دختران بر عهده حاج خانم بوده و بخشي از وقت حاج‌خانم با بچه‌ها پر‌مي‌شد. من هم ايشان را به سفرهايي مثل مشهد، کربلا و عمره مي‌بردم. دختران هم هميشه هواي مادرشان را داشته‌اند. حالا هم داماد‌ها و دختر‌هايمان تهران هستند و نمي‌گذارند حاج‌خانم تنها باشد ولي با اين حال، آنطور که بايد شوهر به‌درد بخوري براي زندگي نبوده‌ام! البته در مسافرت‌ها هميشه تلفني با هم در تماس هستيم ولي او مي‌گويد اين چه زندگي‌اي است؟ راست هم مي‌گويد اما هر جا که مي‌رود همه مي‌گويند به حاج‌آقا سلام برسان. خوشا به حالت! چه حاج‌آقايي داري. بعضي وقت‌ها که از جايي برمي‌گردد خوشحال است و مي‌گويد اگرچه شوهر خوبي نيستي اما اين اسم و رسم تو آن را جبران مي‌کند!

   زندگي طلبگي به‌خصوص اگر دائم در سفر باشد سختي‌هاي خودش را دارد. آيا همسرتان از اول مي‌دانست که بايد اين‌گونه زندگي کند؟
نه، بنده خدا خبر نداشت! خدا پدرم را رحمت کند. يک‌بار به من گفت: «محسن! غصه مي‌خوري که پسر نداري و بچه‌هايت همه دخترند؟» گفتم:« نه». گفت: « اگر بچه‌هايت پسر بودند، توفيق تبليغ پيدا نمي‌کردي. خدا به تو دختر داد تا مسئوليت‌شان بر دوش مادر باشد و تو تبليغ کني.» اگرچه خدا به من در کلاس‌داري لطف کرده تا الگو باشم اما در همسر‌داري و همسايه‌داري الگو نيستم و خيلي ضعيفم.
   شما محبتتان را به همسرتان ابزار مي‌کنيد؟
بله. حديث داريم مرد به خانمش بگويد من تو را دوست دارم. اين را هم صادقانه بگويد، چون طرف مي‌فهمد راست مي‌گويد يا دروغ. حتي به بچه‌ها هم بايد صادقانه محبت کرد. يک روز ميهمان داشتيم، بچه ميهمان را بوسيدم. يک لحظه متوجه بچه سه ساله‌ام شدم که ما را نگاه مي‌کرد. بعد رفتم بچه خودم را بوسيدم. گفت بابا! تو الکي من را بوسيدي. راست مي‌گفت. برق از چشمم پريد، چون واقعا هم اين‌طور بود. من وقتي متوجه نگاه بچه‌ام شدم، او را بوسيدم. پس مهرباني بايد صادقانه باشد. اگر آدم به همسر يا فرزندانش مي‌گويد دوستتان دارم، بايد راست بگويد.
شما هميشه دغدغه بعضي از مسائل مثل اقامه نماز و زکات را داشته‌اید و داريد. با توجه به اينکه الان حکومت اسلامي است، چگونه است که هنوز اين دغدغه‌ها براي شما وجود دارد؟
من چون نه سياسي هستم، نه نظامي و نه اقتصادي، در دنياي معلمي بودم و توجهم به نماز و زکات و تفسير بيش از مسائل ديگر شد. حتي در ذهنم نيست که نماينده مجلس بشوم، چون افرادي هستند که هم آمادگي دارند و هم حوصله‌شان مي‌رسد اما من گرايشم بيشتر به تفسير و نماز و روزه است.
   از اينکه چنين راهي را انتخاب کرديد، احساس رضايت مي‌کنيد؟
من ذره‌اي پشيمان نيستم. دغدغه‌ام اين است که آيا خداقبول مي‌کند يا نه؟ خالصانه است يا نيست؟ قبول شد يا نشد؟ دغدغه اين را دارم که قبول بشود و از بين نرود. حذف نشود، نابود نشود. چون خيلي وقت‌ها چراغي را روشن مي‌کني، ولي بعد خودت آن را خاموش مي‌کني. حوادث، بدعاقبت شدن، بي‌دين شدن که من از آنها خبر ندارم. خدا ما را حفظ کند. از اينکه راه تدريس قرآن را پيش گرفتم، ذره‌اي پشيمان نيستم. الان هم اگر به گذشته برگردم، همان کار را مي‌کنم که چهل سال پيش شروع کردم.
   شما به‌عنوان يک روحاني، پيش از انقلاب ملبس به لباس روحانيت شديد؛ با مردم ارتباط داشتيد و اين ارتباط را حفظ کرديد. به‌نظر شما آسيب روحانيت چيست؟
روحانيت آسيب خاصي ندارد، اگر قصد قربت باشد. قرآن مي‌فرمايد: «کساني که در راه خدا گام برمي‌دارند، خدا راه را جلو آنها مي‌گذارد.» حب دنيا رأس خطایا و آسيب‌هاست، حال چه براي روحانيت و چه غيرروحانيت. يک روحاني نبايد وقت خودش را صرف چيزهايي بکند که نه واجب، نه مستحب، نه نياز فرد و نه نياز جامعه است. مثلا تحقيق کند و دنبال اين باشد که نماز در قطب شمال چگونه است؟ قطب شمال 6‌ماه شب و 6‌ماه روز است، آنجا نماز چگونه بخوانيم؟ ماکه پدر و مادرمان نرفته، خودمان هم که ‌نمي‌خواهيم به قطب شمال برويم. براي چه وقت خودمان را صرف اين قبيل تحقيق‌ها و پژوهش‌ها بکنيم؟
   بزرگ‌ترين آرزويتان در يک جمله چيست؟
عفو خدا.
   اگر بخواهيد به مخاطبان  همشهری  توصيه‌اي بکنيد چه مي‌گوييد؟
والله قرآن و اهل‌بيت(ع) ! براي هر کاري قرآن بايد محور باشد  و مديريت همه کارهايتان بايد بر اين اساس باشد.‌



   معامله متفاوت آیت‌الله مشکینی  با حاج‌آقا قرائتی چه بود؟
 حجت‌الاسلام قرائتی خاطره‌ای خواندنی از کلاس درس متفاوتشان و دیدگاه آیت‌الله مشکینی درباره کلاسشان برایمان تعریف می‌کند: «در قم کلاسی برای جوان‌ها و بچه‌ها داشتم. پسر آیت‌الله مشکینی هم می‌آمد و درس‌ها را می‌نوشت و به پدرش نشان می‌د‌اد. آیت‌الله مشکینی مشتاق شده بود که از نزدیک کلاس را ببیند. خدا رحمتشان کند. یک روز سر کلاس آمد و بچه‌ها را دید و تجلیل مفصلی از من کرد. گفتند: «آقای قرائتی! حاضرید با من یک معامله بکنید؟ ثواب جلساتی که شما برای نسل جوان دارید برای من و ثواب درس‌هایی که من در حوزه می‌دهم برای شما.» آن روز‌ها ایشان به حدود هزار طلبه، «مکاسب» و تفسیر درس می‌دادند درحالی‌که من شاید برای 20جوان جلسه اصول عقاید داشتم. بعد از اینکه روی منبر برای طلبه‌ها از این کلاس و روش تدریس تعریف کرده ‌بود، طلبه‌ها سراغ من ‌آمدند تا در کلاس شرکت کنند. یادم است نخستین جلسه، سه چهار نفر بودند. اینها رفتند و به دیگران گفتند، بعد 10 نفر دیگر آمدند تا به‌تدریج شدند 20 نفر! به مرور تعدادشان بیشتر شد تا جایی که در حیاط هم می‌نشستند فقط برای اینکه روش تدریس را خودشان از نزدیک ببینند.»

   نمره زن 20 است
 حاج محسن قرائتی درباره ارتباط زن و شوهر می گوید: «  نمره زن در جای خودش 20است. اصلا خداوند در هستی نمره 5/19خلق نکرده. آیه‌اش هم این است: «الذی احسن کل شیء خلق» یعنی هر چیزی را که خلق کرده احسن است. ممکن است به‌نظر ما انگشت «شست» کوتاه باشد و چهار انگشت دیگر بلند باشند اما نمره کوتاهی برای این انگشت 20است. اگر این کوتاهی نباشد، نه می‌توانی بیل دستت بگیری نه پیچ‌گوشتی، نه قلم، نه آمپول و نه جراحی کنی. یعنی همه فن و حرفه در همین کوتاه بودن است. گاهی زن عاطفی است، این برای زن 20است. مرد یک خرده خشن است، این برای مرد 20است. هیچ‌کس نمی‌تواند به دیگری بگوید تو ناقص هستی. مسائل خانواده خیلی مهم است. روی تربیت و تحصیل بچه‌ها اثر می‌گذارد. یعنی یک دعوای خانوادگی که اعصاب زن و شوهر را به هم می‌ریزد، در کار، آبرو، نسل‌ و سلامت جسم و روان‌شان هم تأثیر می‌گذارد. اینطور نیست، حالا یک چیزی من گفتم، یک چیزی او گفت. این جر و بحث‌ها روی فرزندان اثر منفی دارد.»

راحت بگویید  اشتباه کردم
 حجت‌الاسلام قرائتی معتقد است فردی که اشتباه می‌کند باید  اقرار کند تا مجبور به دست و پا زدن بی‌خودی نباشد:« اشتباه خودت را بپذیر! راحت بگو من اشتباه کردم. اگر زن و شوهر از هم دلتنگ شدند، فوری آن را جبران کنند. به اشتباهات خودتان اقرار کنید و نگذارید ناراحتی‌ها کهنه بشوند. گذشت دلتنگی‌ها را جبران می‌کند.یک آقایی روی منبر اسم آیت‌الله بروجردی را گفت. باید می‌گفت خدا رحمتش کند، گفت خدا عمرش بدهد. وقتی دید خیلی بد شده، گفت: «چرا نگویم خدا عمرش بدهد. کسی که این مسجد را دارد، کسی که این همه طلبه دارد». بابا جان! بگو اشتباه کردم تا همه راحت شوند. همه فهمیدند که داری دست و پا می‌زنی. پشت سر یک آقایی نماز می‌خواندیم، گفت «مالک یوم الدین». یک‌دفعه برگشت گفت آقا! وضو نداشتم؛ خودتان بخوانید. اقرار به اشتباه راحت‌تر از این است که آدم بی وضو نماز بخواند.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید