• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 3 دی 1396
کد مطلب : 2084
+
-

استاد فلسفه اخلاق از نسبت ما و طبیعت می‌گوید

ساکنان دیگری هم همسایه انسان‌اند

طبیعت
ساکنان دیگری هم همسایه انسان‌اند

علی ورامینی:

در مباحثی که مربوط به اخلاق می‌شود (عمدتا علم اخلاق و فلسفه اخلاق) چند نوع رابطه را متصور می‌شوند که در آنها اخلاق نظری و عملی مورد توجه قرار دارد و یکی از آنها رابطه میان انسان و طبیعت است. طبیعت در اینجا، هم به معنای محیط‌زیست و هم به معنای رفتار ما با دیگر موجودات زنده است. به ‌این معنا، انسان در مواجهه با طبیعت باید به یک‌سری بایدونبایدهای اخلاقی التزام داشته باشد و همان‌طور که در مقابل دیگر انسان‌ها خود را ملزم به رعایت یک‌سری اصول اخلاقی می‌داند، در برابر طبیعت هم باید به این التزامات تن دهد (البته اگر به اخلاقی‌زیستن باور داشته باشد)! هر انسانی در رفتارش با طبیعت موظف است ابتدا این اصل را در نظر داشته باشد که محیط‌زیست، تنها متعلق به او و هم‌عصران او نیست. این میراثی را که از گذشتگان به ارث برده‌ایم باید برای آیندگانی که آنها هم حق حیات دارند باقی بگذاریم. از سوی دیگر این را هم باید در نظر داشته باشد که دیگر موجودات زنده هم مانند او درد و رنج می‌کشند و در رفتارش با آنها این پیش‌فرض را رعایت کند. اما آنچه در عمل شاهد آن هستیم بی‌توجهی به این دو مقوله است. هم با محیط‌زیست به مثابه یک ابزار زودگذر و یک‌بارمصرف رفتار می‌کنیم و هم توجهمان به حیوانات، از سر خودخواهی و خودمحوربینی‌است. هنگامی هم که دچار بحران‌های زیست‌محیطی‌ای مانند آلودگی هوا می‌شویم، همه را مقصر می‌دانیم الا خودمان. سیدحسن اسلامی اردکانی، استاد فلسفه اخلاق دانشگاه ادیان و مذاهب قم ازجمله کسانی‌است که دغدغه اخلاق و محیط‌زیست دارند. او که هم با حوزه پیوند دارد و هم با دانشگاه، سال‌هاست در راستای مواجهه اخلاقی با طبیعت در بستر دین تلاش می‌کند و تالیفات متعددی در این زمینه دارد. گفت‌وگوی ما از جایگاه طبیعت در فلسفه اخلاق مدرن شروع شد و تا تجربه زیسته او از گیاه‌خواری ادامه یافت که در ادامه می‌توانید ماحصل آن را بخوانید.

 

نوع زندگی کسانی که به‌طور سنتی و پیشامدرن زندگی می‌کرده‌اند نشان می‌دهد که انسان‌ها در دنیای پیشامدرن یا حداقل دوران پیشاصنعتی‌شدن رفتار عقلانی‌تری نسبت به محیط‌زیست و طبیعت داشته‌اند؛ یعنی می‌بینیم که خیلی کمتر از الان تخریب می‌کرده‌اند. با وجود اینکه «عقلانی‌شدن» یکی از مولفه‌های مدرنیته و دنیای بعد از صنعتی‌شدن است، رفتاری که انسان مدرن نسبت به محیط‌زیست یا نسبت به طبیعت دارد خیلی عقلانی و دوراندیشانه نیست. به نظر شما چه مولفه‌هایی در این نوع رفتار انسان مدرن با طبیعت تأثیرگذار بوده است؟ (البته اگر این پیش‌فرض را قبول داشته باشید!)

به نظرم این‌جور به قضیه نگاه نکنیم که بگوییم انسان پیشامدرن عقلانی‌تر فکر می‌کرده و انسان مدرن، فاقد عقلانیت است و عقلانیت در آن کمرنگ شده! چون همان‌طور که گفتید درواقع مدرنیته بر عقلانیت تأکید می‌کند و عقلانیت را هم از منظر ابزاری نگاه می‌کند. من فکر می‌کنم یک عنصر دیگر را باید در نظر بگیریم که در دنیای پیشامدرن بوده و الان مفقود است. در دنیای پیشامدرن، همه‌‌چیز مقدس بوده؛ عالم، مقدس بوده و تقدس داشته. این تقدس مراتبی داشته ولی نقاط خاصی از عالم، مقدس بوده‌اند، اشیای‌ خاصی مقدس بوده‌اند، انسان‌های خاصی مقدس بوده‌اند و جاهایی هم مقدس‌تر بوده‌اند. در دوران مدرنیته، از عالم تقدس‌زدایی شده است؛ یعنی یکی از ابعاد عقلانیت این است که هیچ رازی را برنمی‌تابد و همه‌‌چیز را به کوچک‌ترین عناصر و مولفه‌های سازنده عقلانیون فرومی‌کاهد. خب این می‌تواند به یک معنا نهایت و اوج عقلانیت باشد ولی وقتی که عنصر مقدس‌بودن و تقدس، از عالم، برداشته و فقط انسان ارزشمند و ارجمند شد، آن‌موقع هرگونه رفتاری در عالم مجاز است مگر اینکه به خود شخص آسیب بزند. الان هم این سروصدایی (بحث محیط‌زیست و تخریب محیط‌زیست) که بلند شده، در واقع اگر به آن از منظر مدرن نگاه کنیم، به این برمی‌گردد که ما داریم به خودمان آسیب می‌زنیم ولی نگاه انسان پیشامدرن، نگاه دیگری بود؛ نگاهش این‌طور بود که اساسا در عالم، جز من انسان، ساکنان دیگری هم هستند که همسایه من‌اند؛ سگ‌ها، گرگ‌ها، کفتارها، جنگل، درخت و همه اینها آفریده خدا هستند و همه اینها بهره و نصیبی از هستی دارند و من در حدی مجاز هستم از این عالم استفاده کنم که به نصیب دیگران تجاوز نکنم. این خیلی نکته مهمی‌است.

این نگاه باعث می‌شد که انسان‌های قدیم (یعنی حتی پدران ما؛ پدربزرگ من و شما) به نان که می‌رسیدند می‌گفتند «نعمت خدا»؛ یعنی وقتی تکه‌نانی در کوچه می‌دیدند آن را برمی‌داشتند، می‌بوسیدند و کنار می‌گذاشتند. هنگامی که در خانه‌ها می‌خواستند چاه بکنند، دو تا چاه می‌کندند؛ یکی برای فاضلاب و دیگری برای آشپزخانه؛ یعنی حتی حساس بودند که دانه‌های برنج و عدس با مدفوعات انسانی قاطی نشود؛ چرا؟ چون اینها مقدس، ارزشمند و نعمت خدا هستند. این نگاه از بین رفته است؛ یعنی یکی از ابعاد مدرنیته، تقدس‌زدایی از تمام اجزای عالم بوده است و دیگر هیچ‌چیز مقدس نیست.

در سنت اسلامی این نگاه وجود داشته است. درواقع این ارزش، متناسب با جایگاه وجودی آن حیوان سنجیده می‌شده. حتی سگ ارزشمند بوده، گربه ارزشمند بوده و سمور هم ارزشمند بوده؛ لذا کسی مار را نمی‌گرفته که بکشد و پوستش را برای کفش، کیف یا کمربند استفاده کند. بله! ممکن بود قدمای ما از سر ضرورت و برای گرم‌کردن خودشان وقتی گوسفندی را می‌کشتند و گوشتش را می‌خوردند، از پوستش هم برای پوستین استفاده کنند، ولی نه‌ به‌عنوان یک کار تزئینی بلکه به‌عنوان یک نیاز و یک ضرورت برای مقابله با سرما. ولی وقتی که هیچ‌چیز عالم جز من انسان ارزشمند نباشد، من می‌خواهم پوست سمور داشته باشم و از دم روباه استفاده کنم و همه اتفاقات دیگری که شاهد آن هستیم هم رخ می دهد. من می‌خواهم از لوازم بهداشتی و آرایشی استفاده کنم اما انواع خرگوش‌ها را تحت‌آزمایش قرارمی‌دهم و قبل از اینکه فرآورده‌های زیبایی را روی پوست خودم امتحان کنم روی حیوانات و روی چشم خرگوش‌ها امتحان می‌کنم و آنها را نابود می‌کنم. اصلا اهمیتی هم ندارد! این نگاه در کوتاه‌مدت خیلی به سود انسان‌هاست. همه انسان‌ها عقلانیت بلندمدتی ندارند و عقلانیت‌شان محدود و کوتاه‌نگرانه است؛ به‌خصوص انسان‌های جهان‌سومی که نهادهای استقراریافته تفکر عقلانی در آنها وجود ندارد. برای مثال انسان‌ها در گذشته سعی می‌کرده‌اند با سرما کنار بیایند و اصلا تحمل سرما یا تحمل گرما یک فضیلت بوده و انسان‌ها سعی می‌کرده‌اند با کمترین تأثیر بر طبیعت، سرما و گرما را تحمل کنند؛ می‌لرزیده‌اند یا عرق می‌کرده‌اند. ولی الان انسان‌ها از سرما گریزانند، از گرما گریزانند؛ در نتیجه مثلا به چیلر پناه می‌برند؛ اینها خیلی هم خوب است. آدم عاقل معلوم است که باید خودش را خنک نگه‌دارد و عرق نکند اما در یک منظومه کلان اگر نگاه کنید، حجم بسیار زیاد استفاده از این وسایل، باعث مصرف زیاد سوخت‌های فسیلی و گرم‌ترشدن زمین می‌شود. خلاصه کنم؛ به ‌نظر من آنچه در نگاه انسان مدرن و متأسفانه انسان ایرانی‌ای که سنت‌های عمیق دینی هم دارد همچنان مهم و آشکار است، این تقدس‌زدایی از عالم است؛ یعنی ما الان باید برای بعضی از آدم‌ها ثابت کنیم که حیوانات ارزش دارند و گناه دارند. قدما خیلی راحت می‌پذیرفتند که گناه‌داشتن حیوانات یعنی چه؛ یعنی شما حق ندارید بدون دلیل موجه به حیوانات آسیب برسانید.

یک اندیشه در سنت همه ادیان و به‌خصوص در دین خودمان هم داریم که انسان، اشرف مخلوقات است. این اشرف مخلوقات چگونه باید تفسیر شود که توهم برای انسان پیش نیاید و به‌واسطه اشرف مخلوقات بودنش به همه دیگر موجودات آسیب نزند؟

اولا در سنت درجه‌یک دینی ما، انسان، اشرف مخلوقات نیست! این را هیچ‌کس نگفته؛ قرآن هم نگفته. قرآن گفته ما انسان را بر خیلی از مخلوقات برتری بخشیدیم. برتری‌بخشیدن یعنی مسلطشان کردیم. تسلط، غیر از برتری‌است. این فرق می‌کند؛ مثلا ما گاهی اوقات می‌گوییم بعضی از آدم‌ها اصلح هستند و بعضی از آدم‌ها هم قوی‌تر هستند. بله! ما قوی‌تر از حیوانات هستیم و در آن شکی نیست. ما بر طبیعت مسلط هستیم ولی اشرف نیستیم. این اشرفیت باید ثابت بشود و خیلی‌ها بحث کرده‌اند که حالا در این مختصر، نمی‌شود گنجاند.

نکته دیگر اینکه آنچه ما در سنت قرآنی داریم، این است که انسان، خلیفه خداست. حالا باز این هم قابل بحث است که آیا همه انسان‌ها خلیفه خداوند هستند یا حضرت آدم خلیفه خداوند است یا انسان‌های برگزیده،‌ خلیفه خداوندند. این هم خیلی مهم است که وقتی ما می‌گوییم انسان خلیفه خداوند است، منظورمان کدام انسان است!؟ با هر تعبیری که ما بحث کنیم، وقتی می‌گوییم انسان خلیفه خدا، «عَلْنَاکُمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْضِ؛ ما شما را خلیفگان زمین قرار دادیم»، خلیفه یعنی چه؟ یعنی جانشین یک کسی که او کاردار اصلی است. ما خلیفه خداوندیم؛ یعنی جانشین خداوند هستیم. جانشین، منطقا باید همان کاری را بکند که آن صاحب اصلی و آن زمامدار اصلی انجام می‌دهد و فراتر از آن نرود؛ بنابراین هر رفتاری که مغایر خواست اصلی آن صاحب باشد، نقض خلافت است. خود خداوند عالم را به ‌گونه‌ای آفریده که میزان است و هر چیزی به اندازه خودش آفریده شده است. هیچ حیوانی به عبث آفریده نشده است.

مثلا داستان حضرت نوح که در قرآن هست. در آن داستان، این نکته هست؛ در توصیه و فرمانی که خداوند به نوح می‌دهد که از هر نوع حیوان، یک جفت سوار کشتی کن؛ یعنی هیچ حیوانی نباید منقرض بشود و حیات حیوانات باید استمرار پیدا کند. ما اگر خلیفه خداوند باشیم باید همان کاری را بکنیم که خداوند می‌خواهد؛ یعنی کمترین دستکاری را در طبیعت داشته باشیم ولی الان داریم حیوانات و گونه‌های گیاهی را نابود و منقرض می‌کنیم و قطعا این خواست خداوند نیست. بنابراین نه‌تنها خلیفگان مناسبی نیستیم، بلکه خلیفگان ناشایستی هم هستیم. درواقع ما باید کارگزار خداوند در طبیعت باشیم. معنای درست خلافت آن است که خواست خداوند را در این عالم و در این طبیعت جاری کنیم و به ‌گونه‌ای عمل کنیم که خداوند آن را خواسته است. مشخصا یکی از خواسته‌های خداوند این است که عالم را اینگونه آفریده؛ اگر نمی‌خواست که اینگونه نمی‌آفرید! در این عالم همه‌‌چیز هست؛ حتی مگس! نگاه خلیفگی درست به تعبیر سپهری آن است که «و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد». حتی مگس هم نباید منقرض بشود؛ پشه هم نباید منقرض بشود. اینکه من خودم را از آسیب احتمالی مگس و پشه حفظ کنم یک مسئله است که راه‌های متعددی برای آن وجود دارد و اینکه بیایم و کل مگس‌ها و پشه‌های عالم را منقرض و نابود کنم یک حرکت دیگر است و منطق دیگری بر آن حاکم است. برمی‌گردم به‌ همان بحث عقلانیت. در قرن نوزدهم کسانی مانند آگوست کنت آن‌قدر تفکر محدودی از عقلانیت داشتند که پیشنهاد می‌کردند حیوانات به‌دردنخور طبیعت مانند مار، ببر و پلنگ باید کلا نابود شوند یا در چین کمونیست دوران مائو طی یک دوره، جنگ با گنجشک‌ها رایج شده بود؛ یعنی می‌گفتند گنجشک‌ها به کشاورزان آسیب می‌زنند و گندم‌هایشان را از بین می‌برند و گنجشک‌کشی راه انداخته بودند. این برخوردها، حاصل درک غلط و محدودی‌است که عده‌ای، از طبیعت و عالم و اکوسیستم‌های بزرگ طبیعت داشته‌اند.

شما روی بحث اخلاق و محیط‌زیست خیلی کار کرده‌اید. به ‌نظر شما اخلاق انسان‌مدارانه جدید چگونه می‌تواند به دیگر جانداران اهمیت بدهد؟ یعنی جایگاه بحث طبیعت در فسلفه اخلاق معاصر کجاست؟ 

فیلسوفان اخلاقی مانند پیتر سینگر در راستای تامین حقوق حیوانات و تدوین تکالیف اخلاقی انسان‌ها در برابر حیوانات، تلاش‌هایی کرده‌اند اما امثال پیتر سینگر، در این جرگه در اقلیت هستند. ببینید! درواقع در دیدگاه مدرن، ما عموما دیدگاه‌های اخلاقی در باب محیط‌زیست را به دو گروه کلی تقسیم ‌می‌کنیم؛ دیدگاه‌های انسان‌محورانه و دیدگاه‌های ناانسان‌محورانه (اردوگاه انسان‌محورانه و اردوگاه ناانسان‌محورانه). اردوگاه انسان‌محورانه همان ادامه سنت قدیمی‌است که حالا به هر شکلی انسان را اشرف مخلوفات یا برترین موجود عالم یا یکی از موجودات برتر عالم می‌داند. دیدگاه‌های ناانسان‌محورانه (مانند پیتر سینگر) این ارزش اخلاقی را  به فراانسان و حیوانات ناانسانی (یعنی حیواناتی که ناطق نیستند) تسری می‌دهد و هر موجود زنده‌ای را، هر موجود حساسی را و هر موجود sentient را مشمول ارزش اخلاقی می‌داند. بعضی کسان فراتر می‌روند و این ارزش را به کل طبیعت سرایت می‌دهند.

من خودم دیدگاه انسان‌محورانه را خیلی جدی نمی‌گیرم ولی معتقدم حتی اگر ما دیدگاه انسان‌محورانه را هم قبول کنیم به کمک این دیدگاه می‌توانیم بسیاری از مشکلات اخلاقی را حل کنیم. دیدگاه انسان‌محورانه منطقا نمی‌گوید که هیچ حیوانی، هیچ فضای طبیعتی و طبیعی ارزشمند نیست! دیدگاه انسان‌محورانه می‌گوید انسان جایگاه خاصی در این عالم دارد؛ خب داشته باشد ولی حیوانات هم دارند و محیط‌زیست هم دارد. گیرم آنها ارزش اخلاقی‌شان یا‌ شأن اخلاقی‌شان از انسان پایین‌تر باشد، خب باشد.

وضعیت جامعه ما در این میان چگونه است؟ 

 متأسفانه ما الان در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که هم از ارزش‌های سنتی و دینی خودمان فاصله گرفته‌ایم (یعنی آن نگاه قدمای خودمان را به محیط‌زیست نداریم) و هم دیدگاه‌های مدرن را خوب جذب نکرده‌ایم وگرنه انسان می‌تواند حتی به لحاظ اخلاقی، انسان‌محور هم باشد ولی در عین حال به محیط‌زیست احترام بگذارد؛ یا از سر عقلانیت سنجیده‌ای که دارد و یا از سر اینکه برای محیط‌زیست، یک ارزش اخلاقی فروتر هم قائل است. بالاخره اینها در طبیعت جایگاهی دارند. یا نهایتا در بدترین شکل قضیه یکی بگوید کل این محیط‌زیست، محیط زندگی ماست و هرچه محیط زندگی ما پیراسته‌تر، تمیزتر و آراسته‌تر باشد به نفع ماست. ما حتی این را هم الان نداریم. یک اکولوژیست معروف انگلیسی به نام گارت جیمزهاردین (‎Garrett Hardin) مقاله‌ای به‌ نام تراژدی عوام   «The tragedy of the commons» دارد که این مقاله به‌خوبی آنچه را الان در کشور ما دارد رخ می‌دهد، تصویر می‌کند و نشان می‌دهد. می‌گوید شما الان یک مرتع را تصور کنید که (حالا من مثال را یک مقدار دستکاری می‌کنم) 10چوپان از آن استفاده می‌کنند و هر چوپان هم هزار تا گوسفند دارد. این مرتع به‌راحتی جوابگوی این 10هزار تا گوسفند است. بعد یک روز یکی از این چوپان‌ها می‌گوید خب چه کاری است؟ من که می‌توانم گوسفند اضافه نگهداری کنم پس 100تای دیگر هم اضافه می‌کنم که بشود 1100تا گوسفند. آن چوپان دوم و سوم... تا دهم هم همین کار را می‌کنند و در مدت اندکی این 10هزار تا گوسفند 11000تا گوسفند می‌شود و همین‌طور رقابتی بین اینها درمی‌گیرد و در نتیجه بعد از مدتی، دیگر این مرتع پاسخگوی غذای این حیوانات نخواهد بود و اینها دچار ضرر اقتصادی می‌شوند و بحران شکل می‌گیرد؛ یعنی هر کسی فقط به فکر خودش است. الان همین اتفاق در کشور ما دارد رخ می‌دهد. هر کسی انتظار دارد که دیگران به محیط‌زیست احترام بگذارند یا رعایت کنند و هوا را آلوده نکنند ولی به خودش که می‌رسد، برایش مهم نیست که چه ماشینی می‌گیرد؛ پس ماشین بزرگ می‌گیرد. یکی از مشکلاتی که در کشور ما هست، این است که فرهنگ ما حتی در زمینه ماشین‌داری مدرن، یک فرهنگ مدرن درست نیست؛ یعنی همه‌مان دنبال ماشینی هستیم که بزرگ باشد؛ یعنی می‌گوییم ماشین باید مثل کشتی باشد. خب! فرض کنید یک ماشین با هزار کیلو وزن پاسخگوی نیاز من و شماست، ولی کوچک است. من می‌خواهم یک ماشین جادارتر بگیرم که در آن راحت باشم و 1200کیلو باشد؛ حالا حجمش به کنار. یعنی این ماشین 200کیلو اضافه‌وزن دارد. این 200کیلو برای جابه‌جاشدن نیازمند سوخت، بنزین، گازوئیل و مانند اینهاست. خب، اگر هر کسی بخواهد ماشین جادار و بزرگ داشته باشد، بعد از مدتی همان اتفاقی می‌افتد که الان ما در تهران، اصفهان و جاهای دیگر، شاهد آن هستیم. وقتی من فقط به فکر منافع خودم باشم، کارخانه احداث می‌کنم و پساب آن را به طرف رودخانه سرازیر می‌کنم. می‌گویم خود شهرداری باید فلان کند یا هر کسی... . من مسئولیت کار خودم را به‌عهده نمی‌گیرم و بعد از مدتی شاهد این گنداب‌هایی خواهیم بود که دارد رخ می‌دهد و اینها. همه اینها را که شما نگاه کنید از یک منظر برمی‌گردد به اینکه به حرف، ما انسان‌‌محور هم نیستیم و حتی انسان‌محورها را نگاه نمی‌کنیم؛ فقط دنبال منافع خرد خودمان هستیم و نگاهمان به نوک بینی خودمان است و نگاه بلندمدت هم نداریم.

شما به نکات خیلی خوبی اشاره کردید که ما حالا، هم از سنت خودمان کنده شده‌ایم و هم اخلاق جدید و مدرن را نتوانسته‌ایم درست تفسیر کنیم. ما منبع هنجارگذاری داریم به نام فقه. فقه، یکی از عناصر هنجارگذار مهم برای جامعه ایران است. به ‌نظر شما فقه ما در این زمینه چقدر پویا بوده؟ یعنی مسائل مهمی مثل الهیات و محیط‌زیست در حوزه‌های علمیه ما چقدر مورد بحث قرار گرفته و حوزه‌ها چقدر خودشان را نسبت به این پدیده به‌روز کرده‌اند؟ 

چندی پیش اخلاق زیست‌محیطی و بخش‌هایی از کتاب «جواهر» را که مرحوم نجفی نوشته، درس می‌دادم. در مورد رفتار با حیوانات بود که اینها نفقه‌خور انسان‌ها هستند؛ یعنی باید بهشان نفقه داد؛ همان‌طور که مرد باید به عیال خودش (نان‌خور خودش) نفقه بدهد (حالا پدر و مادر پیرش، همسرش یا فرزندانش)، به حیواناتی هم که در اختیار دارد باید نفقه بدهد؛ به آنها سخت نگیرد. اینها ساده‌ترین چیزهایی‌است که در فقه ما هست. متأسفانه ما بحث‌های مربوط به محیط‌زیست و اینها را که در متون فقهی‌مان بسیار هم هست، همان‌جا نگه داشته‌ایم؛ یعنی این را به سطح عمومی سرایت نداده‌ایم؛ نتیجه‌اش این می‌شود که فرض کنید همین اخیرا من عکسی دیدم که زائران اربعین دارند به سمت عراق می‌روند (خیلی هم با خلوص نیت می‌روند) اما تقریبا هر یک از اینها در طول این رفت‌وبرگشت 20-10تا بطری را وارد محیط‌زیست می‌کنند؛ یعنی می‌اندازد و زباله درست می‌کند و مطلقا حتی به ذهنشان خطور نمی‌کند که این کاری که می‌کنند به‌معنای فنی کلمه «حرام»‌ است؛ یعنی واقعا حرام است؛ چون دارد به محیط‌زیست و به حقوق دیگران و به نسل آینده آسیب می‌زند. این خیلی چیز ساده‌ای‌است. در سنت ما و فقه ما این هست که آزار و آسیب‌زدن به دیگران، حرام است. در سنت ما آمده که برداشتن آشغال از سر راه، یکی از فضیلت‌های بزرگ است ولی الان شما می‌بینید که در خیابان، مثلا اول صبح یک سگ یا گربه دارد رد می‌شود و یک ماشین به این می‌زند و می‌کشدش. جسد و لاشه این سگ یا گربه تا شب روی زمین می‌ماند و هر ماشینی که می‌آید یک ضربه دیگر می‌زند تا اینکه این پودر بشود. این خلاف سنت شرعی ماست. یا می‌بینید ماشین 2-1 نصف شب از خانه بیرون می‌آید و شروع به بوق‌بوق‌‌زدن می‌کند و اصلا به مخیله‌اش خطور نمی‌کند که این کار، حرام است. به هر حال این نقصی‌است که من در آن یادداشت «سنگدلی‌های معصومانه» خودم به آن اشاره کردم. بسیاری از بایدها و نبایدهای اخلاقی که در سنت ما بوده، مغفول واقع شده و کسانی که باید مروج آموزه‌های دینی باشند (مراجع، فقها، اهل منبر، اهل خطابه، نویسندگان و اینها) این کار را نکرده‌اند و کوتاهی کرده‌اند و به بحث‌های دیگر پرداخته‌اند؛ یعنی مسائل دینی را به رابطه انسان و خدا و نهایتا رابطه انسان با انسان‌های دیگر منحصر کرده‌اند؛ درصورتی‌که ما رابطه انسان با طبیعت، رابطه انسان با خودش و همه اینها را در سنت دینی خودمان داریم.

فرمودید که دین درجه‌یک ما یعنی قرآن کریم، انسان را قوی‌تر می‌خواند و نه اشرف مخلوقات. به هر حال این قوی‌تربودن انسان و اینکه می‌تواند سیطره‌ای بر بقیه جاندارها داشته باشد، تکلیفی برایش ایجاد می‌کند. به ‌نظر شما مهم‌ترین تکلیف انسان در این زمینه چیست؟

شما تصور کنید که در یک خانواده پدر و مادری هستند که 4-3تا فرزند سالم نیرومند دارند؛ فرزند چهارم یا پنجم که به‌ دنیا می‌آید نقص عضو جدی بدنی دارد؛ نابیناست یا مثلا مبتلا به سندروم داون است. پدر و مادر اگر واقعا آدم‌های دلسوزی باشند توجهشان به این فرزند و مراقبت‌شان از این فرزند، بیشتر از دیگران است؛ یعنی درواقع ضعیف‌بودن و آسیب‌پذیری شخص، تکلیف دیگران را بیشتر می‌کند.

طبیعتا وقتی ما متوجه بشویم که محیط‌زیست با کدام حرکات ما آسیب می‌بیند و چه اتفاقی ممکن است بر اثر رفتار ما بیفتد، مسئولیت ما به همان میزان بالا می‌رود و ما می‌توانیم با اقدامات بسیار ساده‌ای، پیشگیری کنیم. قضیه، خیلی پیچیده نیست؛ در عین حال من منکر این نیستم که با برنامه‌ریزی‌های کلان، می‌شود خیلی کارها کرد؛ اما اگر هر کس از خودش آغاز کند و بعضی از مسائل ساده را رعایت کند فکر می‌کنم خیلی از مشکلات ما حل شود.

زمانی که این بحث‌ها را شروع کردم (فکر می‌کنم 8 یا 9 سال پیش بود) خیلی از دوستان می‌گفتند که این بحث‌ها فانتزی و غربی و بحث‌های آدم‌های بی‌درد است. این بحث‌ها را جدی نمی‌گرفتند ولی بحث گیاه‌خواری را مطرح کردم و الان معتقدم بحث گیاه‌خواری یک ضرورت اجتماعی و اخلاقی برای جامعه ماست. این جدا از همه مسائل بهداشتی، پزشکی و... است. امروزه گیاه‌خواری یک اقدام آگاهانه و سنجیده برای پیشگیری از تخریب بیشتر طبیعت است؛ یعنی بخشی از این آلودگی به‌خاطر رفت‌و‌آمدهای ماشین‌های حمل‌ونقل مواد گوشتی یا صنعتی است؛ همه اینها برمی‌گردد به اینکه ما قدری مراقب شکم‌مان باشیم، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. اگر هر یک از ما تصمیم بگیرد که در طول دوره زندگی‌اش 10درصد از مصرف محصولات گوشتی‌اش کاهش بدهد، 10درصد از محصولات پلاستیکی‌اش را کاهش بدهد، 10درصد از استفاده از ماشین (رفت‌و‌آمد با ماشین) را کاهش بدهد، یا مثلا در این سرما، یک درجه بخاری‌اش را پایین بیاورد و یا در تابستان کولر را یک درجه پایین‌تر ببرد و نخواهد مرتب استفاده کند و یک ساعت کل دستگاه تهویه را خاموش کند، خیلی از مسائل حل می‌شود. همه مشکلات ما ناشی از این است که می‌خواهیم تمام جزئیات زندگی نادرست مدرن را داشته باشیم؛ در عین حال، محیط‌زیست‌مان هم آلوده نباشد. من می‌خواهم در زمستان گرم گرم باشم، در تابستان سرد باشم؛ می‌خواهم خانه‌ام خنک باشد و در عین حال هیچ اتفاقی هم نیفتد... این‌طور نمی‌شود! این منطق پاسخگویی نیست و در درازمدت معیوب می‌شود.

 

الان هم اگر از منظر مدرن نگاه کنیم، این سروصدایی (بحث محیط‌زیست و تخریب محیط‌زیست) که بلند شده، به این برمی‌گردد که ما داریم به خودمان آسیب می‌زنیم ولی نگاه انسان پیشامدرن، نگاه دیگری بود؛ نگاهش این‌طور بود که اساسا در عالم جز منِ انسان، ساکنان دیگری هم هستند که همسایه من‌اند؛ سگ‌ها، گرگ‌ها، کفتار، جنگل، درخت و همه اینها آفریده خدا هستند و همه اینها بهره و نصیبی از هستی دارند و من در حدی مجاز هستم از این عالم استفاده کنم که به نصیب دیگران تجاوز نکنم این خیلی نکته مهمی‌است

این خبر را به اشتراک بگذارید