• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
یکشنبه 30 مهر 1402
کد مطلب : 206610
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/vg510
+
-

کارآگاه بازی

بسیاری از معماهای پلیسی با کنجکاوی و همکاری مردم با پلیس به نتیجه می‌رسد

کارآگاه بازی

محمد جعفری، روزنامه‌نگار

«از پشت پنجره دیدم که مرد همسایه در حال جابه‌جا‌کردن شیء مشکوکی است. من هم به پلیس خبر دادم و معلوم شد که آن شیء یک جنازه بود.» این را خانمی می‌گوید که با گرفتن چند عکس مانع از پنهان‌کاری یک قاتل شد. اسرار بسیاری از جرائم معمولا با مشارکت مردمی و کمک به پلیس برملا می‌شود. شهروندان مسئولیت‌پذیر و در عین حال حساس به وقایع در قامت یک کارآگاه ظاهر می‌شوند و پس از آنکه به ماجرایی که در نزدیکی‌شان می‌گذرد مشکوک می‌شوند آن را به پلیس گزارش می‌کنند. در این گزارش به بررسی شمار زیادی از پرونده‌هایی که با کارآگاه‌بازی شهروندان به نتیجه رسیده می‌پردازیم.

عکاسی از قاتل

یکی از مشهورترین پرونده‌های جنایی سال‌های اخیر که با کارآگاه‌بازی یک شهروند به نتیجه رسیده است مربوط به کشف یک جسد مومیایی شده است که با کنجکاوی زنی درباره همسایه‌شان اسرار آن برملا شد. چندی قبل زنی با پلیس تماس گرفت و گفت که مرد همسایه‌اش در حال جا به جایی یک جسد است. بعد از این تماس بود که مأموران کلانتری ۱۴۰ باغ‌فیض راهی محل حادثه شدند. آنجا خانه‌ای ویلایی بود که تبدیل به یک کارگاه مبل‌سازی‌ شده بود. زنی که با مأموران تماس گرفته بود وقتی آنها را دید چند عکس نشان‌شان داد که مرد همسایه را در حال جابه جایی جنازه نشان می‌داد. او گفت:‌ در حال صحبت با گوشی‌ام بودم که از پشت پنجره چشم‌ام به مرد همسایه افتاد. چیزی که شبیه به جسد بود را لای نایلون و پارچه پیچیده و به‌صورت مومیایی در آورده و کشان‌کشان به سمت زیرزمین می‌رفت. اول شوکه شدم اما بعد از این صحنه عکس گرفتم و ماجرا را به پلیس110خبر دادم.
عکس‌هایی که این زن به مأموران نشان داد جای تردیدی در وقوع یک جنایت باقی نگذاشته بود. به همین دلیل به دستور بازپرس جنایی مرد همسایه را که از اتباع پاکستان بود دستگیر کردند و در بازرسی زیرزمین، جسد مردی را کشف کردند که در پارچه قرار داده شده بود.
در این شرایط بود که مرد جنایتکار به قتلی که مرتکب شده بود اعتراف کرد. او گفت:‌ در درگیری با مرد ایرانی که همکار و دوستم بود او را با ضربه‌ای که به سرش زدم به قتل رساندم و در ادامه جسد را در پارچه و نایلون پیچیدم و قصد داشتم آن را در زیرزمین دفن کنم اما پیش از آن نقشه‌ام لو رفت.
این مرد درباره انگیزه‌اش از ارتکاب این جنایت نیز گفت:‌ من و مقتول ۲ سالی بود که در آن خانه ویلایی با هم کار می‌کردیم. خانه متعلق به پدرزن و برادرزن مقتول بود. من با برادرزن مقتول دوست بودم و او۲ سال قبل پیشنهاد داد تا به آنجا بروم و کار کنم. کارمان این بود که مبل می‌خریدیم و می‌فروختیم. گاهی هم مبل دست‌دوم می‌خریدیم و پس از تعمیر آن را می‌فروختیم. روز حادثه مبل‌هایی که من خریده بودم داخل حیاط بود. به مقتول گفتم اگر می‌شود مبل‌هایش که داخل سالن چیده بود را به اتاق یا گوشه سالن ببرد تا جا باز شود و من هم بتوانم مبل‌هایم را داخل سالن بگذارم. به مقتول گفتم باران می‌بارد و چوب مبل‌ها خراب می‌شود. اما او اهمیتی به حرفم نداد و گفت هوا آفتابی است و بعید است باران ببارد. به او گفتم آب و هوا را دیده‌ام و هوا هم ابری است. بر سر همین مسئله جزئی، ‌اختلاف و درگیری میان ما شکل گرفت و با قتل همکارم پایان یافت. در ادامه دور جسد پارچه‌های مبل و نایلون پیچیدم و بعد آن را با طناب بستم. انگار که مومیایی کرده باشم. می‌خواستم آن را به زیرزمین ببرم و دفن کنم که پلیس باخبر شد.




کارآگاه بازی صاحبخانه

یکی دیگر از ماجراهای مربوط به کارآگاه‌بازی به مشکوک‌شدن زنی به مستأجرش برمی‌گردد. او به‌طور اتفاقی صداهای مستأجر را شنیده و فهمیده بود که او سرکرده یک باند سرقت است. «من احتمال می‌دهم که مستأجرم ‌یک باند سرقت را اداره می‌کند.» این جمله‌ای بود که زن میانسال در تماس با پلیس به زبان آورد. او می‌گفت: من صاحب خانه‌ای دو طبقه هستم و طبقه دوم را به پسر جوانی به نام هادی اجاره داده‌ام. او با خواهرش زندگی می‌کرد تا اینکه چند وقت پیش خواهرش ازدواج کرد و از ایران رفت. هادی چند‌ماه کرایه خانه را پرداخت نکرد و مدعی بود که ورشکست شده است. کارمان به شکایت هم کشید و می‌خواستم او را از خانه‌ام بیرون کنم اما یکباره وضع مالی او خوب شد. نه‌تنها اجاره عقب افتاده را پرداخت کرد که یک ماشین هم خریده بود. من که به او مشکوک شده بودم، وی را زیرنظر گرفتم تا اینکه یک روز که در حال رفتن به پشت بام بودم صدایش هنگام حرف‌زدن با موبایلش را شنیدم. از صحبت‌هایش فهمیدم که او رئیس یک باند سرقت است و تصمیم گرفتم ماجرا را به پلیس اطلاع دهم.
پس از اظهارات زن صاحبخانه، مأموران با حکم قضایی راهی خانه او شدند و با دستگیری مستأجر جوان، تعدادی گوشی سرقتی در آنجا کشف کردند. متهم نیز در بازجویی‌ها اعتراف کرد که سرکرده باند موبایل‌قاپان است و با استخدام 4سارق، به‌صورت سریالی دست به سرقت می‌زنند.
سرکرده این باند تبهکاری که هیچ وقت فکرش را نمی‌کرد صاحبخانه‌اش باعث دستگیری‌اش شود در اعترافاتش گفت:‌ مدتی قبل فردی به بهانه ارز دیجیتال سرم را کلاه گذاشت و همه سرمایه‌ام به باد رفت. بعد از آن بود که یک گوشی گرانقیمت خریدم به امید اینکه وقتی گران‌تر شد بفروشم؛ اما دو جوان موتورسوار آن را قاپیدند و فرار کردند. روزبه‌روز وضعیت مالی‌ام بدتر می‌شد و اجاره خانه هم عقب افتاده بود. همه این اتفاقات دست به‌دست هم داد تا وارد راه خلاف شوم. با یک مجرم سابقه‌دار آشنا شدم و او به من آموزش سرقت داد. اما نتوانستم دست به سرقت بزنم چرا که وحشت داشتم. هربار که راهی سرقت می‌شدم و می‌خواستم آموزش‌هایی که یاد گرفته‌ام را اجرا کنم نمی‌توانستم. انگار این کاره نبودم و به همین دلیل دوباره رفتم سراغ مجرم سابقه‌دار. او برای آموزش سرقت 10میلیون تومان از من پول گرفته بود و وقتی شنید من نمی‌توانم سرقت کنم، پیشنهاد داد تا سرکرده باند شوم و چند سارق استخدام کنم.

گزارش درگیری سارقان با یکدیگر

یکی دیگر از پرونده‌هایی که با کنجکاوی و مسئولیت‌پذیری یکی از شهروندان به نتیجه رسید مربوط به لو‌رفتن فعالیت باند سارقان مخوف پایتخت بود. از مدتی قبل گزارش سرقت‌های سریالی به پلیس پایتخت اعلام شد که نشان می‌داد اعضای یک گروه با پوشاندن صورت‌های خود و با تخریب قفل در خانه‌ها، وارد آنجا شده و دست به سرقت دلار، پول و طلا می‌زنند. تحقیقات پلیس در این‌باره ادامه داشت تا اینکه دختر جوانی با پلیس تماس گرفت و گفت: «خودروی پرایدی با شماره پلاک... در خیابان... پارک است و سرنشینان آن ظاهرا دزد هستند و بر سر تقسیم اموال مسروقه با یکدیگر درگیر شده‌اند.» او ادامه داد: «در حال عبور از خیابان بودم که متوجه شدم سرنشینان خودروی پرایدی با هم در حال بحث و جدل هستند. یکی از آنها با فریاد می‌گفت که می‌خواهد هر چه می‌دزدد مال خودش باشد و دیگر حاضر نیست از سهمش پولی به افراد نیازمند بدهد. دیگری اما می‌گفت که باید بخشی از پول‌های دزدی را به افراد نیازمند بدهند و از اول قرارشان همین بوده است.»
دختر جوان در ادامه گفت: «از حرف‌هایشان متوجه شدم که آنها سارق هستند و خانه‌های مردم را خالی می‌کنند. به بهانه اینکه منتظر کسی هستم به ماشین آنها نزدیک شدم و همانجا ایستادم تا بیشتر به حرف‌هایشان گوش کنم. وقتی مطمئن شدم که همه آنها سارق هستند شماره پلاک ماشین‌شان را یادداشت کردم و بعد از آنجا دور شدم تا به پلیس زنگ بزنم.»
تماس این دختر شجاع با پلیس موجب شد تیمی از مأموران، راهی محل شوند و سرنشینان پراید را دستگیر کنند. در همان تحقیقات اولیه معلوم شد این افراد همان ‌دزدان تحت تعقیبی هستند که پلیس از مدتی قبل به‌دنبالشان بود. اعضای این گروه ۶نفر بودند و سرکردگان آن نیز بارها به اتهام سرقت راهی زندان شده بودند. آنها به سرقت‌های سریالی از خانه‌ها اقرار کردند و بخشی از اموال مسروقه در مخفیگاه‌شان کشف شد.

کارآگاه شمسی مچ سارق را گرفت

کارآگاه بازی بعضی از شهروندان به‌خاطر علاقه آنها به صفحه حوادث روزنامه‌هاست؛ درست مثل زن مسنی که هر روز صفحه حوادث روزنامه‌ها را می‌خواند و از شگردهای تبهکاران اطلاع داشت و از همین طریق توانست سارقی را که پلیس از مدت‌ها قبل در تعقیبش بود به دام بیندازد.
ماجرا از این قرار بود که از مدتی قبل پلیس در جریان سرقت‌های سریالی یک زن که به‌عنوان پرستار کودک یا سالمند وارد خانه‌ها می‌شد، قرار گرفته بود. درحالی‌که تحقیقات پلیس آغاز شده بود، معلوم شد زن سارق نه‌تنها به‌عنوان پرستار سالمند، بلکه به‌عنوان پرستار کودک نیز وارد خانه‌ها شده و دست به سرقت می‌زند. این در حالی بود که تعدادی از طعمه‌های او که سالمند بودند به‌دلیل مسمومیت تا پرتگاه مرگ پیش رفته بودند.
تحقیقات پلیسی برای دستگیری زن جوان ادامه داشت تا اینکه زن سالخورده‌ای با کارآگاه‌بازی، مچ این سارق را گرفت. ماجرا از این قرار بود که سارق تحت تعقیب این بار برای انجام کارهای خانه زن سالخورده‌ای در شمال تهران استخدام شده بود و به آنجا می‌رفت. او پس از یک هفته تصمیم به اجرای نقشه‌اش گرفت، اما خبر نداشت صاحبخانه از شگرد او آگاه و به رفتارهای وی مشکوک شده است. وی قرص‌های خواب‌آور را در لیوان آبمیوه حل کرد و آن را به اتاق پیرزن برد و دقایقی بعد وقتی برگشت با لیوان خالی روبه‌رو شد. پیرزن هم روی تخت خوابیده بود. زن سارق که منتظر این فرصت بود سراغ اتاق دیگر رفت تا طلا و جواهرات طعمه‌اش را سرقت کند، اما خبر نداشت که پیرزن بیدار بوده و او را زیرنظر گرفته است.
آخرین طعمه زن تبهکار، وقتی مچ سارق را سر بزنگاه گرفت، در آپارتمان را باز کرد و با داد و فریاد از همسایه‌ها کمک خواست. سپس در خانه‌اش را روی زن سارق بست و دقایقی بعد با حضور پلیس، مجرم تحت تعقیب، دستگیر شد. وقتی مأموران رسیدند و زن جوان را بازداشت کردند، پیرزن گفت: من معمولا هر روز روزنامه می‌خوانم و علاقه خاصی به اخبار حوادث دارم. بارها خبر سرقت با شیوه بیهوشی را خوانده بودم و وقتی فرزندانم، ‌زن جوان را برای انجام کارهای خانه‌ام استخدام کردند به رفتارهایش مشکوک شدم؛ به همین دلیل هیچ وقت لب به غذاهایی که مینا درست می‌کرد، نمی‌زدم، اما طوری وانمود می‌کردم که انگار غذا را خورده‌ام تا اینکه روز حادثه با چشم خودم دیدم پودری داخل آبمیوه حل کرد. من هم آن را دور ریختم و خودم را به خواب زدم تا اینکه مچ زن سارق را هنگام دزدی گرفتم.

خانم معلمی در نقش کارآگاه
مهم نیست چند ساله باشی یا حتی چقدر سواد داشته باشی، وقتی کارآگاه‌بازی‌ات گل کند دیگر در نقش فرو‌رفته‌ای؛ مثل خانم معلمی که با کارآگاه‌بازی‌اش باعث دستگیری زن و شوهر سارق شد که پلیس از مدت‌ها قبل در تعقیب‌شان بود.
این ماجرا به‌مدتی قبل برمی‌گردد؛ زمانی که به پلیس پایتخت خبر رسید که سارقان به 3آپارتمان در یک ساختمان دستبرد زده و از هر خانه بیش از 6میلیارد تومان طلا و جواهر به سرقت برده‌اند. تحقیقات کارآگاهان ادامه داشت تا اینکه یکی از ساکنان ساختمان که زنی سالخورده بود با پلیس تماس گرفت و اسرار سرقت از خانه همسایگانش را فاش کرد. وی گفت: من معلم بازنشسته و نویسنده هستم. چون سنم بالا بود زنی را استخدام کردم تا کارهای خانه‌ام را انجام بدهد. به‌نظرم او زنی خوب بود و من استخدامش کردم اما چند وقتی می‌شد که حالش خوب نبود. یک روز وقتی او در اتاق سرگرم صحبت با تلفنش بود فالگوش ایستادم و حرف‌هایش را گوش کردم. شنیدم که می‌گفت شوهرش پول دزدی‌ها را برداشته و فرار کرده است. او گریه می‌کرد و من همانجا فهمیدم که او همان سارقی است که به خانه همسایه‌هایم دستبرد زده بود. پس از این تماس بود که مأموران راهی خانه معلم بازنشسته شدند و زن جوان را دستگیر کردند.
او که شوکه شده بود اسرار سرقت‌ها را فاش کرد و گفت: این اواخر شوهرم بیکار شده و به‌شدت دچار مشکلات مالی شده بودیم. من در جست‌و‌جوی کار بودم تا اینکه تصمیم گرفتم در خانه‌های مردم کار کنم. پس از آنکه با معلم بازنشسته آشنا شدم از او خوشم آمد و به‌صورت ثابت به خانه‌اش می‌رفتم و کارهایش را انجام می‌دادم. یک روز که در قسمت لابی ساختمان وی بودم، ‌به‌صورت اتفاقی حرف‌های سرایدار با یکی از ساکنان مجتمع را شنیدم. آنها می‌گفتند 3نفر از همسایه‌ها به سفر رفته‌اند و شنیدم که می‌گفتند در گاوصندوق‌هایشان طلا و جواهرات زیادی نگه می‌دارند. من این موضوع را برای شوهرم تعریف کردم و او وسوسه سرقت را به جانم انداخت تا زندگی‌ام دگرگون شود اما در آخر فریبم داد. این زن ادامه داد: شوهرم نقشه سرقت را کشید و من روز حادثه به خانه زن سالخورده رفتم و در غذایش داروی خواب‌آور ریختم تا برای چند ساعتی بیهوش شود. سپس به همراه شوهرم به 3آپارتمانی که خبر داشتم ساکنان آن سفر هستند دستبرد زدیم و تمام طلا و جواهراتشان را به سرقت بردیم اما این پایان ماجرا نبود. من طبق روال گذشته به خانه معلم بازنشسته می‌رفتم چون اگر از کارم استعفا می‌دادم ممکن بود به من مشکوک شوند اما در نهایت دستگیر شدم.





 

این خبر را به اشتراک بگذارید