• سه شنبه 6 آذر 1403
  • الثُّلاثَاء 24 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 26
پنج شنبه 20 مهر 1402
کد مطلب : 205495
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/pgKkV
+
-

حافظ در شهر مردمان آینده خانه‌ دارد

دیدار و گفت‌وگو با محمدعلی بهمنی، شاعر غزلسرا درباره ذهن و زبان و زمانه حافظ

گفت‌وگو
حافظ در شهر مردمان آینده خانه‌ دارد

فرشاد شیرزادی-روزنامه‌نگار

محمدعلی بهمنی می‌گوید: «تا ما در عرصه سرودن و نوشتن سخنی تازه برای گفتن نداشته باشیم، همچنان باید به حضرت لسان‌الغیب تعظیم کنیم، گرچه برخی از ابیات و محتوای شعرهایش برای برخی از مردم -و نه همه اهل فن و ادبیات- قابل فهم نباشد.» محمدعلی بهمنی، خود غزلسرایی چیره‌دست است. شاعر «باغ لال» که شعرها و ترانه‌هایش بارها توسط خوانندگان مختلف اجرا شده و با نوشته‌ها و سروده‌هایش فرهنگ ما را غنا بخشیده است. به مناسبت روز بزرگداشت حافظ با محمدعلی بهمنی گفت‌وگو کرده‌ایم.

  به لحاظ محتوایی و زبانی، آیا حافظ ابیات و اشعاری دارد که امروز در قرن پانزدهم خورشیدی، دیگر کاربرد و کارایی در قرن هشتم هجری قمری  نداشته باشد؟ منظورم این است که هم در گذر روزگاران زبان تغییر یافته و هم محتوای مورد نیاز و پر ارجاع مخاطبان تغییر کرده است.
عموم مردم را که نمی‌توان مثال و بهتر بگویم شاهد مثالی در این موضوع به جای آورد. اگر بگوییم این غزلیات و نه البته مجموعش، بلکه بخشی از آن، برای جمعیتی از مردم دیگر کاربرد سابق و قرن هشتم هجری قمری را ندارد؛ این نکته به‌ خودی خود درست و قابل اعتناست. اما نمی‌توان این موضوع را به آحاد مردم و همه نخبگان تعمیم داد.
  یعنی برای مخاطب خاص ادبیات، همه اشعار حافظ قابل تأمل است؟
در هر شکل ما نمی‌توانیم آن ریشه ادبیات را متوجه آحاد و توده مردم کنیم. در هر صورت عده قابل ملاحظه‌ای توانسته‌اند با همه جا ارتباط برقرار کنند. حافظ نیز تا همین امروز و به قول شما تا قرن پانزدهم خورشیدی با شعر و رفتارش، به زیبایی توانسته با مردم سخن بگوید.
  زبان در گذر زمان تغییر می‌کند. این زبان از قرن هشتم تغییرات عمده‌ای به‌خود دیده است. زبان از سویی اگر تغییر نکند، مایه سرافکندگی ملتی است که با آن سخن می‌گویند، چون زبان به ‌خودی خود عنصری زنده و موجودی فعال تلقی می‌شود. این تغییر زبان را نسبت به شعر حافظ چگونه ارزیابی می‌کنید؟ اینکه ما بخشی از ابیات حافظ را بدون مراجعه به کتاب‌ها و نوشته‌های حافظ‌پژوهان بفهمیم، به‌نظر شما که هم غزلسرا هستید و هم می‌دانم حافظ را به خوبی و با دقت و فراست خوانده‌اید، در مجموع نمی‌توان مورد نقد قرار داد؟
شما به گمانم «نگفته»‌ای در این سخنتان دارید. در هر صورت، شعر ریشه‌اش در زبان قدیم است. شاعران و ادیبان و بزرگانی که توانسته‌اند برای ما مفاهیم و کلماتی را عرضه کنند و به ارمغان آورند که قدری حافظه، ذهن و زبان را روشنی ببخشد، همچنان قابل احترامند. این مهم شامل حال همه نویسندگان در تاریخ ادبیات فارسی نمی‌شود. برای همه کسانی که ادبیات را به درستی زیسته‌اند، آن بزرگان همچنان سر جای خودشان هستند و در آینده نیز خواهند بود. در واقع حافظ شاعری است که در شهر مردمان آینده خانه‌ها خواهد داشت. حتی زبان فارسی این قابلیت را دارد که بزرگان بیشتری به‌خود ببیند. اما اگر بخواهیم بگوییم نه و چنین نیست، گویی جهان را که با شعر حافظ آشنایی دارد و همچنین ‌ خودمان که تشنه خواندن شعرش هستیم، جملگی همه‌‌چیز و همه کس را نادیده گرفته‌ایم. نمی‌توان با یک چوب همه را راند و گفت که دیگر زمانه هر آنچه در گذشته بوده به سر آمده و گذشته است، چرا که زمانه کسانی که می‌گویند آنها گذشته‌اند، خیلی زودتر از قبل، خواهد گذشت و منقضی می‌شود. امروز را اگر حساب کنیم، که اصلاً سخن تازه، بدیع و درستی در هیچ‌یک از انتشاراتی‌های معتبر نیست؛ حرفی که تازه و فصل‌الخطاب ادبیاتمان باشد تا خوشحال و خرسند شویم و به‌خود ببالیم که این است ادبیاتی که به جست‌وجویش چراغ برداشته‌ایم. هنوز آن اتفاق مهم معاصر و متأخر در ادبیات ما رخ نداده است تا بتوانیم وجود آن شاهکار را بپذیریم.
  حافظ از سویی نوعی خوش‌باشی‌گری را از خیام گرفته و عرفان را از سنایی و در عین حال سخن‌سنجی و ظریف‌اندیشی کلامی را از شیخ اجل سعدی علیه‌الرحمه. آیا می‌توان انکار کرد که حافظ و خیام و برخی شعرای دیگر فصلی مشترک با هم دارند؟ کدام‌یک از این شاعران متقدمند؟ خیام در سال  671تقویم جلالی را می‌سازد. به لحاظ تاریخی از حافظ جلوتر است. حافظ نیم‌نگاهی به خیام نداشته؟
قطعاً دارد. نه‌تنها او که بسیاری از شاعران همدوره خیام و پس از او، آن جهان‌بینی را به عاریت گرفته‌ا‌ند. اما نه درباره خیام و نه فردوسی و حافظ، نمی‌توانیم و حقِ تاریخی نداریم که بگوییم و واکاوی کنیم که چرا آن موقع از فلان شاعر، فلان جهان‌بینی و اندیشه و منظومه فکری را به عاریت گرفته است. ما نمی‌توانیم پابرهنه وارد ساحت سعدی، حافظ و سنایی شویم. مهم این است که ما الآن چه در چنته داریم و می‌خواهیم چه کنیم.
  چرا مثلاً شاملو می‌گوید حافظ گل سرسبد شاعران جهان است. با وجود بزرگانی مانند سعدی و فردوسی و خیام؟
پسند شخصی آن هنرمند بوده. ما که نمی‌توانیم در این امر دخل و تصرف کنیم. یکی از شاعران ما در همین دوره معاصر به فرض یک شعر شاعر را از شعرها و غزلیات دیگرش بیشتر دوست ‌دارد. این یک امر منطقی است. نمی‌توان به هیچ عنوان طبقه‌بندی کرد یا انتظار داشت که مانند ارتش درجه دست بگیریم و شاعران را اهم و فی‌الاهم کنیم و بگوییم کدام بر دیگری برتری دارد. دنیای ادبیات اصلاً چنین نیست. این یک سخنی است که گویی می‌خواهیم خودمان را گول بزنیم.
حافظ ذهنیتی داشته که هنوز هم برای ما و برای بسیاری از ما، جهانی زیبا و منحصر و قاره‌ای بکر و بی‌نظیر است. او این جهان و قاره را آفریده. خالق آن قاره اوست و برای ما هم دوست داشتنی است. مگر می‌توان کسی را یافت که کنه سخن حافظ را دریابد اما منکر زیبایی و فخامت کلام او شود؟ نمی‌توان او را در یک جمله محکمه‌پسند رد کرد و گفت دوره اندیشه و کلام حافظ سپری شده است. اگر هم حافظ گذشته، در وجود آن فرد گذشته که در جهان بیرون سخنش تأثیری ندارد. ما نمی‌توانیم منکر ارزش‌های ادبای پیش از خود شویم.
   و چرایی این منکر نشدن؟
چون شعر را آنها به ما یاد داده‌اند. ما حال بگوییم چه؟! بزرگانی که هستند یا رفته‌اند، علایقی داشته تا مثلاً کس یا کسانی را معرفی کنند.
در حال حاضر شمای روزنامه‌نگار هم حق دارید که یکی را رد کنید. اما این رویه درستی نیست که مدام دیگران را رد و تخطئه کنیم. عقل سلیم آدمی چنین تسلسل و روندی را نمی‌پذیرد. انسان امروز به هر روی نمی‌تواند به‌طور کامل بر گذشته اشراف داشته باشد. گذر زمان این امکان ‌ را از ما می‌گیرد و از همین خلال نمی‌توانیم گذشته را به درستی قضاوت کنیم. حال ممکن است کسی بگوید که ما امروز بهتر از گذشتگانیم. این قیاس هم قیاس مع‌الفارق است.
  چرا قیاس مع‌الفارق؟
چون شعر را ادبای گذشته خلق کرده‌اند. رودکی و شاعران پیش از اسلام سروده‌اند و به ما و هم‌عصرانمان رسانده‌اند.
  به‌عنوان پرسش آخر می‌خواهم بپرسم که حافظ‌پژوهانی مانند زنده‌یاد کاظم برگ‌‌نیسی، بهاءالدین خرمشاهی، خلیل خطیب رهبر، کزازی، استاد موحد و خائفی و دیگران چقدر کارشان مثمر ثمر بوده و چقدر به روشنگری و شناساندن ذهن و زبان حافظ کمک کرده‌اند؟
آنها دنبال ذهنیت و درست‌تر بگویم، مشغله ذهنی خودشان رفته‌اند. اما ذهن این زمان که نمی‌تواند آنها را نادیده بگیرد. چرا که آنها حرفشان را زده‌اند. مهم این است که حافظ و حافظ‌پژوهان حرفشان را زده‌‌اند. ما امروز چه حرف و سخن تازه‌ای برای گفتن داریم؟ این نکته مهمی است. اگر ما حرفی برتر از آنها زدیم، گویی حرکتی در متن ادبیات و متن زندگی انجام داده‌ایم. اما در حال حاضر کجا شعر درخشان می‌بینیم؟ یا اصلاً نحوه نگارش و نوع نوشتار ما چیزی از ادبیات برای دیگران و کسان دیگر عرضه می‌کند و اصلاً قابلیت چندین حسی و چندین ظرفیتی بودن ادبیات را درک کرده‌ایم؟! وقتی چنین نیست ما همچنان باید سر تعظیم بر آستان حافظ فرود آوریم.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید