گفتوگو با مددجویانی که روزگاری معتادان خطرناک و کارتنخواب بودند اما حالا زندگی سالمی را آغاز کردهاند
از گور برگشتهها
زندگی را به پای مصرف موادمخدر گذاشته بودند و محل زندگیشان زیر پلها و حاشیه بزرگراهها شده بود. سرما و گرما برایشان فرقی نمیکرد و همه سهمشان از داشتن خانه و کاشانه، چند تکه کارتن بود. اعتیاد به موادمخدر آنها را کارتنخواب کرده بود، طوری که حتی از دیدن اعضای خانوادهشان ابا داشتند و با دیدن آنها میگریختند. زندگی تاریک و سیاه آنها اما همیشگی نبود. کافی بود بخواهند و تلاش کنند تا دوباره دنیا برایشان روشن شود. تعدادی از مددجویان کمپ سروش در اعتیاد تا آخر خط رفتهاند اما حالا دوباره به زندگی برگشتهاند؛ مثل مردهای که از گور برگشته باشد. گفتوگو با شماری از آنها جالب و خواندنی است.
رکورددار 112مرتبه ترک اعتیاد
اغلب معتادان بارها تجربه ترککردن دارند و جالب است بدانید یکی از مددجویان سابق کمپ سروش که حالا خودش یکی از کارکنان آنجاست 112مرتبه ترک کرده و در این زمینه رکورددار است. او که محمد نام دارد و 2سال قبل در آنجا مددجو بود میگوید: وقتی بهبود پیدا کردم با کمک مسئولان اینجا خواسته شدم و کارمند اینجا شدم. خدا را شکر میکنم که از آن زمان تا حالا افکارم دیگر خراب نیست و درگیر اعتیاد نیستم. از بهبودیام لذت میبرم. زن و بچهام در آرامش هستند.
او درباره زندگی قبلیاش میگوید: قبل از اینکه بیایم اینجا خانوادهام به این باور رسیده بودند که من نمیتوانم موادمخدر را ترک کنم. من 112مرتبه در کمپهای شخصی بستری شده بودم اما هر بار مدتی بعد از ترخیص سراغ مواد میرفتم. اعتیاد برای من از بچگی شروع شد. احساس خلأ میکردم و میخواستم با اعتیاد خلأهای روحیام را پر کنم. میخواستم با مصرف کردن موادمخدر خودم را به دیگران نشان دهم. من تریاک مصرف میکردم. همسر مظلومی داشتم که من را تحمل میکرد. اما کمکم زندگیام به سراشیبی افتاد و روزبهروز اوضاع بدتر شد. بارها خانواده و برادرانم من را برای ترک به کمپ بردند اما فایده نداشت. من به این باور رسیده بودم که دیگر نمیتوانم ترک کنم.
او ادامه میدهد: بعد از 112مرتبه رفتن به کمپ، همسرم باز هم ناامید نشد و گفت تو باید سالم باشی. من مثل بقیه از سطح خیابان جمعآوری نشدم. با همسرم آمدیم غربالگری. اول من را قبول نکردند. گفتند تو که 112مرتبه ترک نکردی باز هم نمیکنی. حالا هم احتمالا خواستهای داری که اینجا آمدهای. اما در ادامه گفتند این بار هم قبولت میکنیم و من این بار ترک کردم.
او درباره گذشتهاش میگوید: من قبلا مواد مصرف میکردم که زندگی کنم، زندگی میکردم که مواد مصرف کنم. روال عادی زندگیام طی نمیشد. البته همهچیز را مدیون همسرم هستم که سر زندگیاش ماند. اگر رهایم میکرد شاید نابود میشدم حالا اما در اینجا با کمک دوستانم در قسمت مدیریت و امانتداری هستم. به من بها دادند و به لطف خدا اینجا ماندم. این پاکی قطعا آخرین مرتبهام است چون در دفعات قبل بعد از خروج از کمپ بعد از 48ساعت یا 10، 20روز دوباره سراغ مواد میرفتم. اما حالا بیشتر از 2سال است که پاک هستم و همین موضوع به من ثابت کرد که میتوانم. من در اینجا به همدردهایم خدمت میکنم. تضمین پاکی من خدمت به همدردانم است. 38سال معتاد بودم اما حالا بعد از پاکی از زندگیام راضیام و تمام درهای بسته به رویم باز شده است.
حسرت گذشته آزارم میدهد
آرش 38ساله یکی دیگر از مددجویان کمپ سروش است. او را زمانی که معتاد کارتنخواب بود در خیابان بازداشت کردند و به اینجا آوردند اما حالا خودش نهتنها اعتیاد را کنار گذاشته، بلکه یکی از کارکنان مرکز سروش شده است. آرش اما سرگذشت غمانگیزی دارد. او میگوید: من بهطور اجباری به مرکز سروش منتقل شدم. حدود 23سال معتاد بودم و با وجود همه تلاشهایی که برای ترک انجام میدادم، هیچ نتیجهای نگرفته بودم. یکی از دلایلی که در مسیر بهبودی قرار نگرفتم این بود که هیچ وقت پشتوانه کاری نداشتم.
او آهی از ته دل میکشد و حرفهایش را اینطور ادامه میدهد: در یک خانواده کمجمعیت زندگی میکردم. پدرم مبلفروشی داشت و من از اول در آنجا کار میکردم. کمکم با چند نفر دوست شدم و رفتم سراغ اعتیاد. همه در مصرف موادمخدر پلهپله جلو میروند اما من آن زمان حتی قلیان هم نمیکشیدم با این حال معتاد شدم و هر روز اوضاع بدتر میشد. اعتیاد من به مصرف شیشه بود.
آرش قبل از انتقال به مرکز سروش چندین مرتبه تجربه ترک اعتیاد نافرجام داشته است. او میگوید: خودم، خانواده و خیلی از دوستانم تلاش کردند تا من ترک کنم اما من چیزی را جدی نمیگرفتم و به همین دلیل به نتیجه نمیرسیدم. فکر میکردم که روزهای خوب همیشه هست و همه دنبال کارم هستند و... اما در یک مقطعی به جایی رسیدم که دیدم خودم، خودم را هم قبول ندارم چه برسد به اینکه بروم به پدرم بگویم باز هم دستم را بگیر و کمکم کن. آخرین مرتبه هم بهعنوان معتاد متجاهر در خیابان دستگیر شدم. چند وقت قبل به هر دری میزدم که یک نفر من را ببرد در کمپ بخواباند تا ترک کنم چون واقعا بریده بودم. آن زمان کارتنخواب بودم و خودم خودم را طرد کرده بودم و رویی برای بازگشت به خانه نداشتم. حدود یکسال در خیابان زندگی میکردم. چند مرتبه در خیابان دوستان و خانوادهام را دیدم اما پنهان شدم که آنها من را در آن وضعیت نبینند.
او درباره شرایط کارتنخوابی میگوید: خیلی سخت است. برای چند ثانیه هم خواب راحت نداشتم. باید با کفش میخوابیدم. هرچند اموالی نداری اما باید مواظب همان تکه کارتن پارهها باشی. در آن زمان کارم حتی به جایی رسیده بود که مجبور شده بودم ضایعات جمع کنم. درحالیکه قبلا پولم روی زمین میافتاد خم نمیشدم بردارم اما وقتی کارتنخواب شده بودم مجبور بودم ضایعات جمع کنم. از تعریفکردن این موضوع خجالت نمیکشم. این حرف را برای افرادی میزنم که فکر میکنند روزهای خوبی داشتند اما هیچ وقت به این روز نمیافتند. ولی این واقعه برای همه افرادی که وارد این مسیر میشوند پیش میآید. روزهای خوب زود تمام میشود. در سروش اما حمایتم کردند و از همهشان که برای من و امثال من تلاش کردند، ممنونم.
سالهای اخیر به آرش آنچنان تلخ و ناگوار گذشته است که بعید است تا سالیان سال او بتواند آن روزها را فراموش کند. او میگوید: ما به سختی عادت داریم. انگار روزهای خوش داشته باشیم برایمان سخت است. کمپ هرقدر سخت باشد، از خیابان و کارتنخوابی که سختتر نیست. من فکرش را هم نمیکردم که یک روزی مأموران پلیس که حتی صدای آژیر ماشینش را میشنیدم فرار میکردم، آغوش خودشان را برای من باز کنند و من بعد از ترک اعتیاد بتوانم با آنها در این مجموعه کار کنم. اینها همه لطف خدا و امامحسین(ع) است.
اما روزهای سخت زندگی آرش هم از مدتی قبل به پایان رسید. او ادامه میدهد: وقتی به اینجا آمدم 3ماه بهعنوان مددجو بودم و 3ماه هم برای طیکردن دوره آموزشی ماندم و بعد از آن من کارمند رسمی اینجا شدم. هم مراقب هستم و هم در واحد فرهنگی فعالیت میکنم.
آرش اما حسرتهای زیادی در دلش مانده است. او میگوید: مادرم همیشه میگوید تو 38سال داری و چندین سال درگیر اعتیاد بودی، فقط در این چند ماهی که سر کار میروی ما یک آب خوش از گلویمان پایین میرود. حالا هم یکی از انگیزههایم برای پاکی این است که دیگر نمیخواهم پدر و مادرم را با آن حال و احوال سخت ببینم و از من برنجند. من شاید بعد از این همه سال تازه صورت شکسته پدرم را دیدم. تازه قد خمیده مادرم را دیدم. ما در یک زمانی نگاه میکنیم اما نمیبینیم. من زمانی از پدر و مادرم طلبکار بودم که شماها من را به دنیا آوردید و تا آخر عمر باید به من سرویس بدهید. اما حالا میبینم بچههای 17، 18ساله خرج یک خانواده را میدهند. هر طور که نگاه میکنم میبینم که من خطا کردم و دیگر وقتی برای خطا ندارم. الان از من کوچکترها یکی دو تا بچه دارند. من دو نفر زن و شوهر جوان را که در خیابان میبینم که مثلا میروند خرید میکنند از دور نگاه میکنم حسودیام میشود که من 38سالهام، موها و ریشهایم سفید شده و دندانهایم ریخته اما هنوز نتوانستهام برای زندگیام کاری بکنم. حالا اما از زندگیام راضی هستم و میدانم همین که خودم برای خودم یک قدم برداشتهام خدا برایم چند قدم برمیدارد و در این مسیر موفق میشوم. مطمئنم از این بهتر هم میشود. من به لطف خدا بعد از پاکشدن، دستم در اینجا بند شد و کار میکنم اما خیلی از مددجویان بعد از پاکشدن وقتی از اینجا بیرون میروند، کسی را ندارند. کاری ندارند و دوباره سراغ اعتیاد میروند. کاش مسئولان فکری به حال این افراد کنند. ما معمولا آدمهای صبوری نیستیم و سریع خسته میشویم. نخستین جایی که پناه میبریم و آراممان میکند این است که میگوییم حالا برویم یکبار مصرف کنیم و... و دوباره گرفتار میشویم. همان یکبار مصرف میشود روز از نو و روزی از نو.
می خواهم زنده بمانم
یکی از کارگاههای مهارتآموزی کمپ سروش، گلخانه بزرگ آنهاست که این روزها زیرکشت خیار رفته است و تعدادی از مددجویان در آنجا مشغول بهکار هستند. یکی از آنها جوان قدبلند و درشتاندامی است که 31سال دارد. او میگوید از نوجوانی به دام اعتیاد افتاده و سختیهای زیادی کشیده است اما حالا میخواهد زندگی تازهای را شروع کند. او میگوید: 15سال معتاد بودم. از 15، 16سالگی به موادمخدر اعتیاد پیدا کردم. اول در دوران مدرسه مواد میکشیدم. آن زمان بعد از مدرسه با بچهها میرفتیم مواد مصرف میکردیم. بعد از مدرسه هم ادامه پیدا کرد و در این مدت انواع مواد شامل ماده سبز و سفید و سیاه همه را مصرف کردم. سالها گذشت و همیشه دست به دامن چیزهای مختلف میشدم تا ترک کنم اما تلاشی که بخواهد جواب بدهد تا از شر اعتیاد خلاص شوم نه.
آنطور که این جوان میگوید کار و درآمد خوبی داشته اما اعتیاد همهچیزش را از بین برده است. او میگوید: چون کار میکردم هزینه تامین موادم را در میآوردم. اما کمکم در مخارج زندگیام درمانده شدم و دیگر دخل و خرجم با هم نمیخواند. به همین دلیل مشکلاتم روزبهروز بیشتر میشد. من مدتی با پدر و مادرم زندگی میکردم و بعد خانه مجردی گرفتم و تنها بودم. من خودم که زندگی نمیکردم هیچ زندگی را هم از پدر و مادرم سلب کرده بودم. ذرهذره آبشدن من را هم میدیدند. اما خدا را شکر که آن روزهای سخت گذشت.
او حالا 3ماه است که پاک شده و به روزهای خوب آینده فکر میکند. او میگوید: این بار اما ترککردنم موفقیتآمیز است. من هم میخواهم درست زندگی کنم. تصمیم دارم که روی بهبودیام تمرکز کنم. هر روز زندگی کنم و مواد مصرف نکنم. حالا فردا را کی دیده؟ دیروز هم گذشته. میخواهم زنده بمانم. من یک راهکار دارم به نام انجمن معتادان گمنام. این انجمن مثلث بهبودی دارد تحت عنوان کار، جلسه و خانواده. میخواهم که فقط در این راستا زندگی کنم. سر کار بروم. جلسه بروم و فقط با خانوادهام رفتوآمد کنم و به آنها سرویس بدهم. فکر میکنم این کار شدنی باشد. حالا هم با خانواده و مادرم در تماس هستم. مادرم خوشحال است و مدام دلداریام میدهد و میگوید صبر داشته باش، خدا بزرگ است و همهچیز درست میشود.
نبر با فولاد
یکی دیگر از کارگاههای مهارتآموزی کمپ سروش کارگاه آهنگری است؛ جایی که 15تا 20مددجو در آن مشغول بهکار هستند و مهارتهای این کار را یاد میگیرند. در این کارگاه انواع در و پنجره و سایر وسایل فلزی تولید میشود و در دورههای مشخصی از آنها آزمونهای فنی و حرفهای گرفته شده و درصورت موفقیت در آزمون به آنها مدرک داده میشود و اغلب آنها بعد از ترخیص این حرفه را در بیرون ادامه میدهند.
کارگاه خیاطی
بزرگترین کارگاه مهارتآموزی مرکز سروش کارگاه خیاطی است؛ کارگاهی که بالغ بر 100مددجو در آن مشغول بهکار هستند و محصولات متنوعی تولید میکنند؛ از پیراهنهای مردانه تا لباسهای نظامی و لباس کار. اغلب افراد شاغل در این کارگاه از قبل با خیاطی آشنایی داشتند اما آن دسته از مددجویان که مهارتی در این زمینه نداشتند نیز تحت آموزشهای تخصصی قرار میگیرند.
آموزش به همدردان
سرپرست کارگاه آهنگری مرکز سروش جوانی قد بلند و قویهیکل است که روزگاری معتاد متجاهر بود. او 3سال قبل وقتی به مرکز سروش آمد وضعیت نابهنجاری داشت و اعتیاد همه وجودش را فرا گرفته بود اما بعد از گذراندن دوران 6ماهه ترک و بازپروری به کارگاه آهنگری آمد و چون در این کار خبره بود در این مدت توانست افراد زیادی را آموزش داده و خودش هم بهعنوان مسئول کارگاه مشغول کار باشد.
پایان 25سال اعتیاد
در گوشهای از محوطه مرکز سروش صدای کوبیدن چکش میآید. آنجا کارگاه صافکاری و نقاشی خودرو است که توسط مردی به نام محمدرضا اداره میشود. او نیز یکی از معتادان بهبودیافته است که حالا مدت زیادی است سرپرست کارگاه شده است. او که 40سال دارد میگوید از 15سالگی معتاد شده و بعد از 25سال توانسته با کمک مددکاران کمپ سروش اعتیاد را کنار بگذارد و زندگی تازهای را آغاز کند.