
دوزبانه بودن، برکت است

روبرت صافاریان
در چندسالگیزبان فارسی را یاد گرفتهام؟ تا چند وقت پیش زیاد به این موضوع فکر نکرده بودم. حالا کمی به نظرم غریب میرسد که احتمالاً تا هفتهشت سالگی زبان ارمنی تنها زبانی بوده که به وسیله آن با دیگران مراوده داشتهام. مسلماً از سن بسیار پایین در معرض زبان فارسیای که از رادیو پخش میشده بودهام. پدر بزرگم شنونده پروپا قرص رادیو و بخصوص برنامه «کاراگاه جانی دالر» بود و من دستکم عنوان برنامه و سوال آخر آن «جانی دالر از کجا فهمید...» را خوب به خاطر دارم. این قبل از رفتن به مدرسه بود. همین طور حرف زدن پدر و مادر با دکاندار و همسایه فارسیزبان را شنیدهام. امّا این هم هست که بیشتر دکاندارها و همسایههایمان ارمنی بودند؛ و تازه در همه این موارد فارسی را فقط شنیدهام. این که کی شروع کردهام به فارسی حرف زدن یادم نیست. خاطرهای دارم از کودکی که روزی تنهایی به خرید رفتهبودم و چیزی به فارسی گفتم که بقال و مشتریها همه خندیدند. یحتمل کلمه نابجایی به کار بردهام یا کلمهای را نادرست تلفظ کردهام. رویارویی جدیام با زبان فارسی مطمئناً در مدرسه بوده است. بیشتر معلمهایما فارسیزبان بودند و ناچار بودیم با آنها فارسی صحبت کنیم. کتابها به زبان فارسی بودند. علاوه بر این، از کلاس چهارم ابتدایی شروع به خواندن «کیهان بچهها» کردم. در این زمان هنوز تلویزیون نداشتیم.
من هنوز میتوانم به لهجهای که پدر و مادرم ارمنی را حرف میزدند، حرف بزنم؛ یعنی همان لهجهای را که لهجه روستایی ارمنی است تقلید میکنم. هنوز هم در بسیاری از موارد میگویم ؛ «اگر مادر بود میگفت ...» و در پی آن واژگان و ساختارهای زبانیای را به کار میبرم که مادرم به کار میبرد و الان منسوخ شدهاند. چیزی معادل این رابطه نزدیک و صمیمانه با زبان مادریام، با زبان فارسی برایم وجود نداشته است. اما امروز فارسی زبان اول نوشتاری من است.
این تجربه شخصیام از دوزبانه بودن است. زمانی فکر میکردم این وضعیت؛ یعنی دو زبانه یا اقلیت زبانی بودنم، یک موقعیت استثنایی است، اما بتدریج متوجه شدم اکثریت مردم ایران دوزبانهاند؛ یعنی زبان مادریشان زبانی است غیر از فارسی. این موقعیت در درجه اول ممکن است به عنوان یک معضل دیده شود؛ مثلا این نگرانی برای پدرو مادرها وجود داشته باشد که اگر فرزندشان از اول زبان فارسی را یاد بگیرد، زبان مادری خود را فراموش کند و چون زبان مادری ریشه عمیقی در شخصیت آدمها دارد این امر به انسجام شخصیت او لطمه بزند. یا متقابلاً برای مسئولان مملکت این نگرانی وجود داشته باشد که آموزش زبان مادری در مدرسه ممکن است به تسلط بچهها به زبان فارسی و در نتیجه به وحدت فرهنگی ملی ایرانی صدمه بزند. زیربنای این نگرانیها هم این است که گویا انسان تنها به یک زبان میتواند کاملاً مسلط باشد. در نتیجه اگر میخواهیم کودک به فارسی مسلط باشد، از تقویت زبان مادری و تدریس آن در مدرسه استقبال نمیکنیم. یا برعکس، اگر فکر میکنیم زبان مادری مهم است، نگران میشویم که آموزش فارسی و تسلط کودک به آن ممکن است به فراموشی زبان مادری بینجامد.
با این همه جای هیچ گونه نگرانی نیست. تحقیقات اخیر زبانشناسی نشان میدهد که کودکان میتوانند به راحتی دو زبان یا حتی بیشتر را بیاموزند. ساختار و ظرفیت مغز انسان این توانایی را دارد. در عالم تجربه هم شاهدیم که کودکانی که در مناطق دوزبانه به دنیا میآیند، اگر ممانعت آگاهانهای در کار نباشد، به راحتی بر هر دو زبان مسلط میشوند و با مهارت از یکی به دیگری عبور میکنند. از این دیدگاه، دوزبانه بودن نه تنها معضل نیست؛ بلکه یک برکت به حساب میآید. بچه به طور طبیعی دو زبان را میآموزد و از آن جا که گفتهاند؛ هر زبان دریچهای است که رو به یک فرهنگ گشوده میشود، با دو فرهنگ از درون آشنا میشود. از سوی دیگر؛ مقایسه ساختارهای دو زبان، به کودک کمک میکند تا هریک از آنها را بهتر بفهمد و در ثانی آموختن زبان سوم و بیشتر نیز برای او آسانتر خواهد شد. بر خلاف کودک یکزبانه که ساختارهای زبان مادریاش را تنها ساختارهای ممکن میداند و میل دارد همه زبانهای دیگر را در قواعد تنها زبانی که میداند بگنجاند، کودک دوزبانه به طور غریزی به نسبی بودن این ساختارها آگاه است و در نتیجه ساختارهای جدید را هم میتواند درک کند.به نظر میرسد که نظام آموزشی باید از این موقعیت طبیعی دوزبانه بودن بیشتر ایرانیان،همچون مبنایی برای تسهیل زبانآموزی و تساهل فرهنگی استفاده کند.