گوهرشاد رمز مقاومت در برابر استبداد ضددینی
دشمنی آشکار رضاخان با شئونات زندگی دینی در واقعه قیام مسجد گوهرشاد علنی و باعث واکنش علما و مردم شد
علیالله سلیمی-روزنامهنگار
واقعه قیام مسجد گوهرشاد، یکی از رویدادهای مهم تاریخی معاصر است که در جریان آن، دشمنی آشکار رضاخان با شئونات زندگی دینی آشکار شد و صفبندی جدی میان ملت مسلمان ایران و برنامههای ضددینی رضاخان عملاً شکل گرفت و گسترش یافت. در آن قیام تاریخی، تجمع مردم مشهد در مسجد گوهرشاد در اعتراض به قانون تغییر لباس توسط نیروهای دولتی سرکوب شد. دستور تغییر لباس و تبدیل «کلاه پهلوی» به «کلاه بینالمللی» موسوم به «شاپو» به فتحالله پاکروان، استاندار خراسان ابلاغ شد. او هم بدون کمترین تاملی، دستور رضاخان را به اجرا گذاشت و در این زمینه، دستورات اکیدی به شهربانی خراسان و دیگر ادارات و عوامل تابعه صادر کرد. در اعتراض به این دستور رضاخان، تجمع مردم در تیر سال ۱۳۱۴ رخ داد و علتهای اصلی این تحصن اعتراضی هم اجباری شدن کلاهشاپو و سیاستهای تغییر لباس و حصر آیتالله سیدحسین قمی بود. مردم مشهد با پیگیری علت توقیف آیتالله قمی، آزادی وی را خواستار شدند. همچنین نامهای به امضای ۱۵۰ نفر از روحانیون و متنفذان مشهد خطاب به رضاخان نوشته شد که در آن، خواستار آزادی آیتالله قمی شدند، اما مسئول تلگرافخانه مشهد قبل از ارسال تلگراف، آن را به اطلاع فتحالله پاکروان رساند. استاندار خراسان هم بدون درنگ، دستور تعقیب تمام امضاکنندگان تلگراف را صادر کرد؛ از اینرو، عدهای دستگیر و برخی هم مجبور به ترک مشهد شدند. با این پیشامد، اوضاع مشهد بیش از پیش به وخامت گرایید. در تجمع مردم مشهد در مسجد گوهرشاد، محمدتقی بهلول سخنرانی کرد و در این حین بین مردم و نیروهای دولتی درگیری رخ داد. این تحصن بهشدت سرکوب و بیش از ۱۶۰۰ نفر کشته و تعدادی هم زخمی شدند. محمدعلی شوشتری به نقل از شاهدان عینی تعداد کشتهها را ۱۶۷۰ نفر ثبت کرده است: «عباس نام، شوفر شاهزاده سردار ساعد... به آقای سردار ساعد اظهار کرده بود، آنچه کشته بود، ما حمل کردیم و بردیم زیر باغ خونی و مقابل اراضی معجونی و عسکریه، بالغ بر یکهزار و ششصد و هفتاد نفر بودند.» پس از این واقعه روحانیان سرشناس مشهد دستگیر و تبعید شدند و به دستور رضاشاه برخی از رؤسای ادارات مشهد تغییر کردند.
روزی که گوهرشاد خون گریست
افراد زیادی درباره قیام گوهرشاد روایتگری کرده که بخشی از آنها را مرور میکنیم
روایت و روایتگری هیچگاه از رویدادهای تاریخی دور نبود و هر زمان و هر جا اتفاقی در صفحهای از کتاب تاریخ روی داده، همزمان یا بعدها راویانی که برخی از آنها از شاهدان عینی آن رویداد بودهاند و بعضیها هم با مرور اخبار وقایع به قلمفرسایی درباره آن رویداد علاقهمند شدهاند، جزئیات آن واقعه روایت شده است. درباره واقعه قیام مسجد گوهرشاد هم راویان بسیاری روایتگری کردهاند که بخش قابل توجهی از این روایات مکتوب و منتشر شده و بخشی دیگر در نوبت انتشار است. در این بخش، گزیدهای روایات راویان مختلف پیرامون واقعه مسجد گوهرشاد تقدیم علاقهمندان شده است.
شخصیتهای سرشناس یک قیام مردمی
نامهای زیادی با واقعه قیام گوهرشاد پیوند خورده که تعدادی از آنها را مرور میکنیم
در جریان واقعه قیام مسجد گوهرشاد، افراد و شخصیتهای زیادی حضور و نقش داشتند که هر یک به نوعی در شکلگیری و حتی سرانجام آن دخیل بودهاند؛ از مردم عادی کوچه و بازار گرفته تا علمای دینی و حتی مقامات مملکتی که نامشان در تاریخ ثبت شده است. درواقع، ماجرای مسجد گوهرشاد که در زمان خود به غائله خراسان هم مشهور بوده، آدمهای زیادی را در اطراف خود دارد؛ آدمهایی که میتوان از آنها بهعنوان شخصیتهای ماجرای قیام مسجد گوهرشاد مشهد یاد کرد. در گزارش زیر، به برخی از چهرهها و شخصیتهای مؤثر در این واقعه تاریخی پرداخته شده است.
چهرههای تأثیرگذار گوهرشاد
روایت اول
مادرم در واقعه کشف حجاب شهید شد
روایت محمدمهدی عبدخدایی از کشف حجاب رضاخانی
مادر من در واقعه کشف حجاب در سال ۱۳۱۶ خورشیدی و موقعی که من یک ساله بودم به شهادت رسید. داستان از این قرار بود که من یک ساله بودم که مادرم از حمام بازمیگشته است. بین حمام و منزل ما نزدیک ۱۰۰ یا ۱۵۰ قدم راه بود. پاسبان اداره ثبتی که قرار بود از پدر من امضایی برای ملکی که در تبریز داشت بگیرد، در همان هنگام میبیند ۲ زن (مادرم و همسایهاش) با چادر راه را طی میکنند. حمله میکند و چادر مادر مرا از سرش میکشد. مادرم فرار کرد و خود را به آستانه خانه همسایه انداخت. در همان جا سقط جنین و خونریزی شدیدی کرد. پاسبان چادر مادرم را در دست میگیرد و به سمت منزل ما میآید و وقتی میبیند در خانه باز است، وارد میشود و روی تخت کنار حوض دراز میکشد و چادر مادرم را روی صورتش میگذارد و میخوابد. پدرم وقتی جریان حمله به مادرم را میشنود و به علت شرایطی که پدرم داشت و به صورت یک تبعیدی و فراری بود، به منزل بازمیگردد و متوجه پاسبان میشود. پاسبان نامه را به او میدهد و امضا میکند و روانه میشود. وقتی وارد اتاق میشود، میبیند زنانی در اطراف مادرم جمع شدند و درحال مداوای او هستند. به دلیل این شرایط نمیتوانند مادرم را به دکتر برسانند و مادرم پس از ۱۶ روز به شهادت میرسد، درحالی که 24ساله بوده است.
قیام خودجوش در گوهرشاد
واقعه مسجد گوهرشاد واقعهای خودجوش است. نیروهای مردمی وقتی این مسئله را میشنوند، از دهات و اطراف حرکت میکنند و به مسجد میآیند. مثلا نامادری من تعریف میکند و میگوید «طرقیها» با بیلهایشان میآمدند، «جاغرغیها» با چوب میآمدند، «محمدآبادیها» و «مایونیها» و «شاندیزیها» و «کاهون خرمنیها» و تمام اطراف مشهد آمده بودند. جوانها و پیرمردها و هرکس که هر سلاحی داشت، برمیداشت و به طرف مسجد گوهرشاد حرکت میکرد. نامادریام تعریف میکرد که عموی من در حرم حضرت رضا(ع) «پاس» بود و همان طوری که میدانید پاسها افتخاری بودند و الان هم افتخاری هستند. آن شب تلاش بسیاری کرد که عدهای را فراری بدهد. دربهای مسجد گوهرشاد به داخل مسجد باز میشود. فشار جمعیت به اندازهای بود که راهی برای آمدن از بیرون نبود؛ به طوری که جمعیت پشت درها بود و نیروهای رضاخان جلو بودند و راه عبور کسانی را که میخواستند وارد مسجد بشوند، بسته بودند و نخستین کاری که میخواست انجام بدهند، این بود که کسانی را که در مسجد جمع شده بودند، بدون غذا در مسجد بگذارند که در همان موقع درها بسته شد و بعدها موقع حمله باز میشد. نامادری من تعریف میکرد که آن شب در محمدآباد که 6 کیلومتری مشهد بود، صدای تیراندازی شدید و عجیبی را شنیده بود؛ یعنی تیراندازی شب شروع شد و کشتار در شب اتفاق افتاد و روزی نبود که دست کم مردم همدیگر را ببینند.
ایشان میگفتند که تیراندازی خیلی ادامه پیدا کرد و یک آسید جلیل آقایی هست که الان روحانی است و با ما خویشاوند است. تعریف میکرد که بین کشتهها خیلی بودند که زنده افتاده بودند به ویژه ناله اینها به گوش میآمد و معلوم بود که اینها هنوز کشته نشده اند. این آقا که خودشان ناظر قضایا بودند، میگفتند وقتی دیدم که صداها خوابید، من دراز کشیدم روی زمین و خودم را به مردن زدم، به طوری که وقتی آمدند جنازهها را ببرند، من در میان آنها برده شدم و چون زخمی نشده بودم، از غفلت مأموران استفاده و فرار کردم. این جور که اینها میگفتند، ۳ چاه در خیابان سفلی در پایین مشهد کنده بودند که جنازهها را کامیون کامیون میآوردند و در این چاهها خالی میکردند و موقع خالی کردن، از بین کشتهها صداهایی شنیده میشد، یعنی عدهای از آنها زخمی و زنده بودند.
روایت دوم
تمام کرد
راوی: بهجت زمانی، متولد 1317
به نقل از مادرش:تاجی خانم زمانی، متولد 1293
آن روز، همین که آمدم از حمام بزنم بیرون، با صدای جیغودادی سر جایم میخکوب شدم. زنی وارد حمام شد. دو تا دستش را گرفته بود روی سرش و جیغ میزد. چادر سرش نبود. با چند نفر از زنها رفتیم دستهایش را گرفتیم. نشاندیمش روی سکو بینه حمام(رختکن حمام). نفسنفس میزد. رنگش مثل گچ شده بود و دستهایش میلرزید. بریدهبریده چند کلمهای حرف زد. آژانها چادرش را کشیده بودند. او هم دویده و خودش را رسانده بود به حمام. یکی از زنها برایش آب سرد آورد. کمی آب خورد. سیاهی چشمهایش حرکت میکرد و میغلتید توی اشکهایی که هنوز نچکیده بود. ناگهان، به یک نقطه خیره شد و دیگر پلک نزد. سرش ول شد روی دامنم. دستها و بدنش مثل آهن سرد شده بود. تمام کرده بود. 3 تا حمام توی محل داشتیم: حمام حاجکاظم، حمام دوقلو و حمام محمدرضاخان. حمام محمدرضاخان آن طرف بازارچه شاطرباشی بود؛ نزدیک خانه ما. از سمت خانههای پشت حمام، راه باز کرده بودند برای خانمها. کسانی هم که مسیرشان از آن طرف بود، به ناچار باید از زیربازارچه رد میشدند و گاهی هم گیر آژانها میافتادند.
منبع: « ننگ سالی» نشر راه یار