جای خالی «زندگی» در برنامه درسی
میترا فردوسی/ کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی:
یادداشت دکتر کاظمی، محور این صفحه است؛ یادداشتی که شبیه یک فراخوان است با یک جمله کلیدی: «دارد زمان آن میرسد که با مدرسه و با آنچه آموزشوپرورش نام گرفته است مبارزه کنیم و ببینیم مدارس با فرزندان ما و آینده آنها چه میکنند».
وقتی که این یادداشت به دستم رسید، فکر کردم که باید به این فراخوان لبیک بگوییم و صفحه این هفته را به این موضوع اختصاص دهیم. تجربه زیسته یک پدر و یک جامعهشناس از مدرسه آنقدر جدی و تکاندهنده بود که از این امر بدیهی طبیعیشده، آشناییزدایی میکرد. با خواندنش، تمام سالهای تحصیل از پیش رویم گذشت و در یک لحظه ایستاد؛ کلاس اول دبیرستان در یک مدرسه نمونه دولتی؛ آنجا که شبیه یک تبعیدی، صندلیام را زده بودم زیر بغل و موزائیکهای رنگورو رفته را تا ته کلاس طی کرده بودم تا بگذارمش بعد از همه ردیفهای تودرتوی کلاسمان.
نظم کلاس را همان ردیفها رقم میزدند و من به چشم همه معلمها و دانشآموزان و کادر مدرسه کاری عجیب، بیمنطق و شاید از سر لجبازی کرده بودم. آنجا ولی برای من شروع یک خوشی و تجربه بدیع و جدید از مدرسه بود. وقتی صدای معلم در موزیکی که از کاست داخل واکمن در گوشم میپیچید، ادغام میشد سرخوش میشدم و یادگیریام چندبرابر میشد. وقتی که بین زمانهای بیمصرف نوشتن معنی شعرهای عاشقانه سعدی در کتاب فارسی، آنجا که معلم میگفت و همه باید عین هم شعر را به متنی بیروح بدل میکردند، رمان میخواندم یا شعری را زمزمه میکردم انگار عناصر زندگی در من قوت میگرفت و جمعهها گروهنوازی دف بعد از آزمونهای آزمایشی ، جان گریخته از تنم را به من برمیگرداند.
منِ عاشق موسیقی و شعر و کلمه و تصویر، به مدرسه تبعید شده بودم که قرار بود از همه این عناصر خالی باشد و من داشتم با ادغام همه آنچه گفتم در تصویر بیروح کلاس درس، چهره جدیدی به تجربهام از مدرسه میبخشیدم. سالهاست که فضای غایب مدرسه، دانشآموزان را از جامعه، از عناصر فرهنگی و مهارتهای اجتماعی جدا میکند و آنها را در محدوده اعداد و رقمها و دوگانههایی چون زرنگ/خنگ، درسخوان/تنبل و شاگرداول/شاگرد آخر، سانت میزند و بیآنکه بخواهد نسبتی با چیزی که بیرون از مدرسه در کوچهها، خیابانها، خانهها، پارکها و پاساژها در حال رخدادن است برقرار کند، بر نظم نمادین خود اصرار میورزد.
البته که نمیخواهم اینجا فقط کژکارکردهای مدرسه را بشمارم. مدرسه نیز مانند هر نهاد اجتماعی دیگر، ناگزیر از تغییر و اصلاح است و در این سالها کارکردهای مثبتی پیدا کرده. برای مثال ساختار قدرت در مدرسه، امروز بیش از هر زمان اصلاح شده و روابط افقی کادر مدرسه با دانشآموزان، جای روابط عمودی رئیس/مرئوسی را گرفته است. امروزه والدین، باسوادتر از گذشته هستند و بخشی از مطالبهگری و دخالت همراه با نظارت آنها در امر آموزشو پرورش، کارکردهای مدرسه را به وضعیت آرمانیاش نزدیکتر کرده و اگر مثبت نگاه کنیم پیوندی بین مدرسه و جامعه از این طریق در حال برقراری است.
با این تفاسیر، مدرسه بهخاطر اهمیت ذاتیای که امر آموزش در زندگی مدرن دارد قابل مطالعه است و ما در این صفحه سعی کردهایم با تکیه بر تجربه شخصی افرادی نزدیک به فضای مدرسه همچون معلمان، والدین و خود دانشآموزان، نمایی از نسبت مدرسه و جامعه ارائه کنیم؛ از اینرو در این صفحه یادداشتی از سپیده اکبرپوران را میخوانید که مدرسه را از زاویه جامعهشناسی آموزشوپرورش دیده است و روندی را که مدارس تحولگرا در پرکردن شکاف بین نهاد مدرسه و ارکان جامعه پیش گرفتهاند توضیح میدهد. آزاده محمدحسین هم که روزنامهنگار است و مادر 2دانشآموز، به بررسی نسبت والدین و مدرسه میپردازد و محمود بهتاش ـ معلمی که کارشناس مردمشناسی است ـ از فرصتهایی که مدرسه بهعنوان یک نهاد فرهنگساز از زندگی اجتماعی دریغ میکند میگوید. در آخر هم یک روایت از نرگس،دانشآموز دبیرستانی میخوانید.