• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
سه شنبه 19 اردیبهشت 1402
کد مطلب : 191255
+
-

دختر 22ساله‌ای که شنبه‌ها را در کنار سالمندان آسایشگاه می‌گذراند

عزیز دل مادربزرگ‌های کهریزک

قهرمان محله
عزیز دل مادربزرگ‌های کهریزک

زهرا بلندی

سرزدن به آسایشگاه خیریه کهریزک و حمام بردن هفتگی سالمندان، عادت دیرینه مادربزرگش بود. تابستان 10سال پیش قرار بود وقتی سارای 12ساله از کانادا به ایران برگشت در چنین اقدامی با او همراه شود، اما عمر مادربزرگ قد نداد و قبل از آمدن سارا از دنیا رفت. با این حال سارا دلسرد نشد و تصمیم گرفت به‌تنهایی در چنین مسیری پا پیش بگذارد. آن روزها «سارا کمپانی» سنش خیلی کم بود و تجربه‌اش محدود، نمی‌توانست  به‌راحتی به گروه دوستان مادربزرگش ملحق بشود، اما تمام تلاشش را برای تحقق این هدف به‌کار گرفت. اول به تیم مراقبت در منزل آسایشگاه کهریزک پیوست و بعد از اثبات توانایی خود بالاخره در 19سالگی به تیم حمام آسایشگاه پیوست: «به سالن نارون آسایشگاه خیریه کهریزک رفتم و خودم را به‌عنوان نیروی داوطلب در بخش شست‌وشو معرفی کردم. اضطراب زیادی داشتم و می‌ترسیدم از عهده کار برنیایم و مددجویان را آزرده خاطر کنم، اما با حمایت و راهنمایی‌های خوب خانم طالبی، کار در گروه را با حضور در بخش راهرو شروع کردم.»

انگار دستم در دست‌های مادربزرگم  است
روزهای اول بیشتر کارش جابه‌جایی و آماده‌سازی مددجویان و خروج آنها از حمام بود، اما آنقدر رابطه‌اش با مادربزرگ‌ها صمیمی شد که خیلی زود عضو تیم شست‌وشو شد: «احساس می‌کردم روح مادربزرگم در یکایک آنها جریان دارد و لمس دست‌هایشان لمس دست‌های او را برایم تداعی می‌کرد. پس از نخستین تجربه نه‌تنها دیگر این کار را رها نکردم، بلکه آنقدر دلبسته‌اش شدم که حالا در 22سالگی حضور هفتگی در این جمع، بهترین و زیباترین نعمت زندگی‌ام شده است.»

رسم مادربزرگ زنده ماند
سارا برای چنین انتخابی در 12سالگی‌ و ممارستش برای ادامه این مسیر در 22سالگی دلایلی دارد: «از وقتی خیلی کوچک بودم مادرم گلدوزی می‌کرد و آنها را در بازارچه خیریه باغ فردوس به نفع نیازمندان می‌فروخت. من در تمام دوران کودکی همراهش بودم و حس و حال مادرم را درک می‌کردم. 8ساله بودم که به کانادا مهاجرت کردیم اما حتی مادرم در بازارچه‎های خیریه آن کشور هم شرکت می‌کرد، شیرینی‌های سنتی مثل قطاب، حلوای زنجبیلی، سوهان عسلی و... درست می‌کرد و به نفع خیریه کهریزک می‌فروخت. حدود 5سالی که ساکن تورنتو بودیم مادرم همچنان به این کار ادامه می‌داد.»

در جست‌وجوی حال خوب و آرامش روحی
انگیزه دیگر سارا برای گام نهادن در چنین مسیری این بود که مادربزرگ مرحومش هر هفته برای شست‌و شوی سالمندان به آسایشگاه کهریزک می‌رفته است. مادربزرگ می‌گفته که هم عاشق کمک کردن به همنوعان است و هم برای انجام چنین کاری در دلش نذر دارد. سارا اما تأکید می‌کند که چیزی که در او تمایل جدی برای انجام کار ایجاد کرد، حال خوب و آرامشی بود که همیشه در صورت مادربزرگش وجود داشته است: «انگار به‌معنای واقعی زندگی می‌کرد و چیزی نمی‌توانست آزارش بدهد. من هم برای درک موقعیت‌های مختلف زندگی، درک سختی‌ها و رشد درونی این کار را انجام دادم.»

سر جای خودم نشستم!
سارا با بیان اینکه هیچ‌وقت احساس پشیمانی و ضعف نداشته و هرچه جلوتر رفته اراده‌اش برای ادامه راه بیشتر شده است، می‌گوید: «قبل از وصل شدن به این گروه خودم را تافته جدا بافته می‌دیدم و کمی مغرور بودم. با حضور در اینجا خیلی عوض شدم. توانستم شرایط مختلف آدم‌ها و زندگی را درک کنم. خودم را پیدا کردم. فکر می‌کنم بیشتر از اینکه مددجویان به من نیاز داشته باشند، من به آنها نیاز دارم. حضور در چنین فضایی من را سر جای درست خودم نشاند. همچنین حضور در اینجا کمکم می‌کند بیشتر در لحظه باشم و قدر داشته‌هایم را بدانم.»

3سال همراهی  با مادران کهریزک
سارا 3سال‌ونیم است که برای رسیدن شنبه‌ها لحظه‌شماری می‌کند و خودش را از آن سر شهر به ساکنان سالن نارون آسایشگاه کهریزک می‌رساند. اعظم طالبی، سرگروه 67ساله تیم استحمام مددجویان که 20سال است شنبه‌هایش در کهریزک سپری می‌شود، از سارا به‌عنوان یکی از اعضای پرکار و باانگیزه گروه یاد می‌کند: «با وجود سن پایین و تجربه کم، طوری با شور و شوق و مسئولیت‌پذیری به مادران اینجا محبت می‌کند که حسادت‌برانگیز است، در این مدت هم خیلی خوب با مددجویان ارتباط گرفته و در دلشان جا باز کرده است.»





 

این خبر را به اشتراک بگذارید