دختران مادربزرگهای کهریزک
درباره گروه داوطلبی که 20سال است به مددجویان کهریزک خدمت میکنند
رابعه تیموری- روزنامه نگار
هنوز عادت دوران جوانی از سر بسیاری از آنها نیفتاده و دوست دارند مثل روزهایی که موی بلند و گیس کمند داشتند، سرهای کم مویشان را چندبار با آب داغ بشویند. بعضی از آنها هم آبتنی با آب سرد را دوست دارند، اعظم طالبی و دوستانش هرقدر برایشان توضیح ميدهند که آب سرد برای سلامتیشان ضرر دارد به خرجشان نمیرود. طالبی مواد شویندهای تهیه میکند که برای موهای حساس مادربزرگها مناسب است، ولی مواقعی که مادربزرگهایی مثل سیدهفاطمه اصرار دارند موهایشان را فقط با شامپوی تخممرغی زردرنگ بشویند، کارشان سخت میشود. ترسشان از ناخن کوتاه کردن هم دردسر است و از آن سختتر زمانی است که دلشان میخواهد خودشان با دستهای لرزانشان ناخن خود را کوتاه کنند یا تن و بدن بیقوت و رنجورشان را لیف و کیسه بکشند. در همه این لحظات دشوار طالبی و دوستانش باید آنقدر نازشان را بکشند و خواهش و تمنا کنند تا مادربزرگها رضایت دهند استحمام و نظافت خود را تمام و کمال به آنها بسپارند. اعظم طالبی و همراهانش از 21سال پیش هر هفته به دیدار مادربزرگهای کهریزک میروند تا عاشقانه و بیمنت به آنها خدمت کنند.
مثل مامان
وقتی در شیشهای سالن ارغوان باز میشود، هوای دم کرده آن به هوای پاکیزه حیاط میلغزد. مادربزرگهایی که استحمام و نظافتشان انجام شده، پاکیزه و مرتب، با صورتهای گل انداخته روی تختهایشان نشستهاند و بروبیای راهرو را تماشا میکنند. مادربزرگها را یکییکی به سالن استحمام میبرند و سروصدای چرخهای گردان تختها لحظهای قطع نمیشود. حمام در انتهای راهرو قرار گرفته و شیرین ترکمان و شادی طلوعی نزدیک سالن استحمام مشغول پیرایشگری و مرتب کردن سر و موی مادربزرگها هستند. سن و سال سیدهفاطمه لااقل به اندازه 40-30 سال از اعظم طالبی بیشتر است، ولی طالبی را مامان صدا میزند. سیدهفاطمه فقط دوران کودکیاش را به یاد دارد و وقتی مامان اعظم به دیدنش میآید دوست دارد مثل روزهای بچگی سرش را روی شانهاش بگذارد و او حسابی قربان صدقهاش برود. سیدهفاطمه فقط به لیلا اجازه میدهد او را بشوید که شبیه دختر همسایه قدیمیاش است. لیلا از وقتی دیسک کمرش را جراحی کرده، استحمام مادربزرگها برایش سخت شده، ولی چون میداند ننه فاطمه منتظر اوست دلش رضا نمیدهد او را چشمانتظار بگذارد.
مشتریان خاله شیرین و خاله شادی
از ساکنان اتاقهای ته راهرو فقط ننهخاور مانده که هنوز سر و رویی صفا نداده است. موهای سفید و کوتاهش نامرتب شده و باید قبل از استحمام کوتاه شوند، ولی پیش از آنکه خاله شیرین قیچی را به طرف موهایش ببرد، هر دو دستش را روی سرش میگیرد و با لهجه ترکی غلیظش میگوید: «باید یواش موهای من را ببرّی. جوان نیستم که قیچی را توی فرق سرم فرو ببری! من پیرم!» خاله شیرین آنقدر قربانصدقهاش میرود و لبه قیچی را کف دست خودش میکشد تا ننه خاور کند بودن آن را باور کند و اجازه دهد موهایش را مرتب کند. عشرت عاشق خالهشادی است و شیرین با دیدن او رو به همکارش میگوید: «خوش به حال شادیجون که مامان عشرت اینقدر او را دوست داره.» عشرت هیچوقت دست خالی به دیدن آرایشگر پرحوصلهاش نمیآید و امروز برای خاله شادی تیتاپ آورده است. هر بار که خاله شادی دندانههای ریز شانه را لای گیسهای کمپشتش فرو میبرد، با بغض صورتش را میبوسد و تنها کلمه فارسیای را که بلد است چندبار تکرار میکند: «خیلی ممنونم....»هیچکس نمیداند چرا دختر مامان عشرت هیچوقت به دیدنش نیامده، ولی او هر روز صبح از پشت پنجره اتاقش با گریه و به زبان عربی «خاطرهجان»را صدا میزند. خاله شادی 13سال پیش که تصمیم گرفت شنبهها فقط آرایشگر مادربزرگهای کهریزک باشد، کارش در یک سالن پربروبیا را از دست داد، ولی حاضر نشد از لذت دیدار مامانعشرت و دیگر مادربزرگهای کهریزک چشم بپوشد.
وقت صرف نیم چاشت
وقتی همه مادربزرگهای ساختمان ارغوان ترگل و ورگل و پاکیزه میشوند، ظرفهای شله زرد و شیربرنج پر از هل و گلاب و دارچین کنار تختهایشان انتظارشان را میکشد. الهه به همراه مادرش و تعدادی از خانمها ظرفهای شیربرنج و شلهزرد را توزیع کردهاند و حالا با بستههای گیلاس لابهلای تختها میچرخند تا آنها را میان مادربزرگها پخش کنند. الهه دانشجوی رشته داروسازی است، ولی اگر یکی از مادربزرگها برای خوردن نیمچاشتش به کمک او نیاز داشته باشد، خانم دکتر جوان مانند پرستاری مهربان و پرحوصله لحظاتی طولانی مشغول غذا دادن به او میشود.
بدون یک لحظه غفلت
در نارون دختران کمتوان جسمی و ذهنی زندگی میکنند و زیر دوشهای آب سرد و گرم حمام انتهای ساختمان، اگر اعظم و نازی فقط یک لحظه غفلت کنند و بر اثر برخورد تصادفی دست یا پای بیتحرک یکی از دخترها شیر آب جوش بچرخد، تا هیکل کرخت و کمرمق آنها را کنار بکشند، سرتا پایشان جزغاله میشود. اگر هم موقع به پهلو و پشت چرخاندنشان روی تخت شستوشو از لای دستهای کفآلود آنها ناغافل سر بخورند اتفاقی میافتد که خستگی و عذاب وجدان هیچوقت رهایشان نمیکند.