• چهار شنبه 2 خرداد 1403
  • الأرْبِعَاء 14 ذی القعده 1445
  • 2024 May 22
سه شنبه 12 اردیبهشت 1402
کد مطلب : 190644
+
-

تجلیل از معلمان به روش‌هایی استثنایی

روز معلم در مدارس معلولان متفاوت است

گزارش
تجلیل از معلمان به روش‌هایی استثنایی

رابعه تیموری-روزنامه‌نگار

هفته تجلیل از مقام معلم برای این معلمان فرق می‌کند. شاگردان آنها از تقویم و مناسبت‌ها سردر نمی‌آورند و نمی‌دانند به چه زبانی به معلم‌شان بگویند که دوستش دارند و قدردان محبت‌هایش هستند. این معلمان هم از شاگردان‌شان انتظار تجلیل و قدردانی ندارند. آنها از همان لحظه‌ای که برای آموزگاری به مدارس استثنایی پا گذاشتند، قدردانی از زحمات خود را به خدای این بچه‌ها واگذار کردند. آنها از معلمی برای دانش‌آموزان کم‌توان ذهنی و جسمی خاطرات بسیاری دارند که شنیدن گوشه‌ای از این خاطرات خالی از لطف نیست.

هدایای متفاوت
صدیقه صالحی از لحظه افتتاح آموزشگاه زمردیان در کنار دانش‌آموزان آموزشگاه بوده و مدیریت 3مقطع را برعهده داشته است. آموزشگاه زمردیان تنها آموزشگاه استثنایی ناحیه 2استان البرز است و 180دانش‌آموز دختر توان‌یاب با معلولیت‌های جسمی - حرکتی، سندروم داون، نیمه‌بینا، نیمه‌شنوا، اوتیسم و چندمعلولیتی در مقاطع ابتدایی تا
پیش حرفه‌ای این آموزشگاه تحصیل می‌کنند. عشق به بچه‌های توان‌یاب سبب شده همه رفتارهای بی‌غل و غش آنها برای خانم مدیر، شیرین و دلنشین باشد. صالحی می‌گوید: «این بچه‌ها معصوم و بامحبت‌اند، ولی ابراز محبت آنها با بچه‌های معمولی فرق می‌کند. نخستین سالی که مدیر مدرسه بودم، روز معلم یکی از دانش‌آموزانم برایم یک جفت جوراب خریده بود، ولی آن را به دستم نداد و از همان وسط سالن که نشسته بود به طرفم پرت کرد! یک روز هم که برای بچه‌ها سفره حضرت رقیه(س) پهن کرده بودیم و با چای شیرین، نان و پنیر از آنها پذیرایی می‌کردیم یکی از آنها چای داغ را روی سر من خالی کرد و با خونسردی گفت: بیا چای بخور!یکی از بچه‌ها هم وقتی عصبی شده بود من را کتک زد!»
 
یک سیب برای خانم معلم
طاهره عجم، معلم پایه اول آموزشگاه استثنایی میعاد تربت‌حیدریه است. او می‌گوید: «در هفته معلم سال تحصیلی 90-89هر کدام از شاگردانم به سهم خود خودکار، جوراب، خط‌کش و... برایم هدیه آورده بودند و با محبت کودکانه خود هدایا را به من می‌دادند. مدتی بعد از هفته معلم، یکی ازشاگردانم به نام حسین که شاگرد مرتب وخوبی بود زنگ اول که واردکلاس شدم، جلوآمد و یک سیب بزرگ را که توی دستش بود، به من داد و گفت خانم من برای روز معلم برای شما یک سیب آوردم. چون چیز دیگری نداشتم و دوست داشتم به شما کادو بدهم. آن روز من و همه همکارانم از این سیب خوردیم.فقط معلمان کودکان استثنایی می‌دانند در چنین هدیه‌ای چقدر محبت و احساسات قشنگ وجود دارد.

اشک شوق کودکان خاص
زهرا خوشبخت در مدارس استثنایی شهرستان‌های مختلف استان خراسان‌رضوی خدمت کرده است. او می‌گوید:«بهترین لحظات من در دوران خدمت روزی بود که دانش‌آموزان کم‌توان ذهنی شهرستان فریمان که در مسابقات نقاشی کشور بلغارستان شرکت کرده بودند، لوح تقدیر آموزش و پرورش این کشور را دریافت کردند. آن روز دیدن شادی و اشک شوق شاگردانم و خانواده‌های آنها خیلی لذتبخش بود.»
 خوشبخت تعریف می‌کند: «هفته معلم یکی از دانش‌آموزان جعبه شیرینی برای من آورده بود، اما مدت‌ها پس از آن تکالیفش را انجام نمی‌داد و بدون تکلیف به کلاس می‌آمد. من وقتی دیدم به این رفتارش ادامه می‌دهد، او را شماتت کردم. شاگردم که از رفتار من متعجب شده بود، با ناراحتی گفت: «حیف اون جعبه شیرینی که برات آوردم!»
خانم معلم از دانش‌آموزی یاد می‌کند که معلولیت جسمی حرکتی بسیار شدید داشته، قادر به تکلم و حرکت دادن اعضای بدنش نبوده است. او می‌گوید: «این دانش‌آموز که مهدی نام داشت، با آنکه هنوز دانش‌آموز پایه اول ابتدایی بود، موقع اذان با حرکت بدنش پدر و مادرش را متوجه رسیدن وقت نماز می‌کرد و اصرار داشت که خودش هم وضو بگیرد ونماز بخواند. من به‌خودم می‌بالم که معلم بهشتیانی چون مهدی هستم.»

مکث
خوابی که من را بیدار کرد

زهرا جعفر طالب‌آبادی، معلم ریاضی، ادبیات فارسی و قرآن مدرسه استثنایی اقدس موفقیان شهرری است و داوطلبانه به‌عنوان مربی پرورشی مدرسه فعالیت می‌کند. سال‌ها خدمت به دانش‌آموزان استثنایی برای این معلم سرشار از درس و خاطره بوده است. او با یادآوری یکی از آنها تعریف می‌کند:«دانش‌آموزان استثنایی روحیه‌ای حساس دارند و خیلی زود خوشحال یا ناراحت می‌شوند. سال گذشته دانش‌آموزی به‌نام زهرا داشتم که مادرش فوت کرده بود و علاوه بر بیماری ذهنی، به لرزش دست هم دچار بود و صدای بسیار آرام و لرزانی داشت. یک روز که مشغله‌کاری من زیاد بود، زهرا کنار میزم آمد و لحظاتی طولانی با همان صدای آرام خود از کارهایی که انجام داده بود تعریف کرد، ولی من سرگرم کارم بودم و به او توجه زیادی نداشتم. شب خواب دیدم همه شاگردانم راهی کربلا شده‌اند، اما زهرا در اتوبوس را به روی من بسته و اجازه نمی‌دهد با آنها به زیارت بروم. این خواب تلنگری برای من بود که لحظه‌ای از این بچه‌های معصوم غفلت نکنم. بعد از آن هر روز از زهرا می‌خواستم سر کلاس با صدای بلند برای همه صحبت کند. کم‌کم مشکل تکلم او حل شد و با اعتمادبه‌نفسی که به دست آورد شرایط بهتری پیدا کرد.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید