مژگان مهرابی- روزنامهنگار
ماهرمضان این سالها با دوران جنگ خیلی فرق میکند. تفاوتش را کسانی میدانند که روزهای پرعطش روزهداری در جبهههای جنوب، آن هم در تابستان را چشیده باشند. همهشان از صمیمیتی که بین بچههای رزمنده حاکم بوده میگویند و اینکه پای سفره سحر و افطارشان جز نان خشکیده و خرما و چند کنسرو لوبیا چیز دیگری یافت نمیشد. آنها خاطرات زیادی از ایثار و ازخودگذشتگی بچههای بسیجی دارند. خاطره از رزمندههایی که گرسنه و تشنه، درحالیکه خستگی از کار روزانه بیحالشان کرده بود، بیاشتهایی را بهانه میکردند تا تکه نان بیشتری به همرزمشان برسد.
یدالله ذوالفقاری
چشمانمان از تشنگی سیاهی میرفت
یدالله ذوالفقاری، از بچههای دلسوخته دوران جنگ است و درباره روزهای جنگ افسوس میخورد. او میگوید: «حالوهوای جبههها دیگر تکرار نمیشود. صفا و صمیمیتی بین بچهها برقرار بود که دیگر مثل آن را نمیتوان دید. همه یکدست و یکرنگ بودند. کسی به فکر خود نبود. همه به نوعی میخواستند به نفع دیگران از خواسته خود بگذرند. او خاطراتی را از ماهرمضان در جبههها تعریف میکند: «وضعیت روزهداری در اردوگاهها و خطمقدم فرق میکرد. وقتی ما را به دوکوهه میبردند همه جور امکاناتی بود. آنجا نظم خاصی داشت. در حسینیه شهید همت برنامههای خوبی برگزار میشد. هم سحر و هم افطار غذای گرم داشتیم اما در خطمقدم وضعیت فرق میکرد. در هر سنگر 4- 3نفر از رزمندهها سفره فقیرانهای میانداختند اما همان سفره فقیرانه صفای دیگری داشت. بیشتر غذایمان کنسرو و نانخشک بود. اینکه سبزی خوردن و زولبیابامیه باشد خیر، خبری از این چیزها نبود.» او ادامه میدهد: «رادیویی در کار نبود که برایمان مناجات بخواند یا اذان پخش شود. یکی از بچههای رزمنده به اسم امیر عسگری که جانباز 70درصد است و صدای خوبی داشت مناجات میخواند. هر روز هم به نوبت یکی از رزمندهها خادمالحسین میشد و مسئول پذیرایی در سحر و افطار میشد.» ذوالفقاری از گرمای طاقتفرسای مهران و شلمچه میگوید که در روزهای عادی هرکدام از بچهها یک کلمن یخ را در آغوش میگرفتند تا خنک شوند. او اشاره میکند: «با چنین شرایطی رزمندهها روزه میگرفتند، کار هم میکردند. چشمانمان از تشنگی سیاهی میرفت.»
مهدی امینی
مش کاظم؛ فرشته نجات
مهدی امینی جبهههای جنگ را دانشگاه خودسازی معرفی میکند. میگوید: «بعد از گرفتن دیپلم، برای خدمت سربازی اقدام کردم. برای گذراندن این دوره من را به پادگان گرگان فرستادند. من هم از همانجا عازم جبهه شدم. زمستان سال62بود. ماهرمضان آن زمان مصادف شده بود با تیرماه. گرما بیداد میکرد. محل خدمتم مهران بود. خط مقدم فعالیت میکردم. از بچههای پدافند بودم.» او ادامه میدهد: «رزمندگانی که در خطمقدم بودند حکم مسافر را داشتند؛ چرا که مرتب باید از یک منطقه به منطقه دیگر رفتوآمد میکردند. از اینرو چون کمتر از 10روز در جای ثابتی بودند میتوانستند روزه نگیرند. کسانی هم که برای روزهشان قصد 10روزه داشتند با مجوز فرمانده بود. تحمل 16ساعت گرسنگی در گرمای بالای 50درجه آن هم زمانی که مشغول کار بودیم خیلی سخت بود.» او تعریف میکند: «یادم میآید یکی از روزها، 3-2ساعت مانده به افطار خمپاره بعثیها به تانکر آب اصابت کرد و به نوعی امید همه بچهها ناامیدشد. ما ماندیم و بیآبی. تشنگی امانمان را بریده بود. موقع افطار نان خشک داشتیم. گلویمان از تشنگی به هم چسبیده بود و نمیتوانستیم چیزی بخوریم. یکی از بچهها مخلص به نام حسین احمدی تیمم کرد و مشغول نماز شد. دعا میکرد ردخور نداشت. ساعتی طول نکشید که ماشین یکی از رزمندهها وارد مقر شد؛ مش کاظم بود. بچهها به او فرشته نجات میگفتند. برایمان غذا و خوراکی آورده بود. همه میدانستیم که از دعای حسین است که خدا مشکاظم را برای کمک فرستاده است.»
علی حسنی
نان خشک؛ قوتغالب سفره رزمندهها
علی حسنی درباره ماهرمضان آن سالها میگوید: «جبههها حالوهوای معنوی داشت که این روزها فقط میتوان چنین حسی را در رویاها داشت. در ماهرمضان این معنویت دوچندان میشد. بچهها مرتب در حال عبادت بودند. به قول رزمندهها ما 7شهر عشق داشتیم؛ دوکوهه، کرخه، کارون، کوزران، قلاجه، پادگان شهید باهنر و اردوگاه ابوذر. اردوگاههایی بودند که قبل از عملیات بچهها در آنجا مستقر و برای عملیات آماده میشدند. شهید محسن گلستانی مناجات میخواند. قرآن را مجید قنبری میخواند. شبهای ماهرمضان دور هم جمع میشدیم هر کس یک دعا میکرد و همه آمین میگفتند. علتش هم این بود که شاید در بین جمع کسی باشد که نزد خدا آبرودار باشد و آمینش جواب دهد.» او اشاره میکند: «سحری ما خلاصه میشد به نان و پنیر و چای جوشیده رنگپریده. نان خشک. لیوانمان هم شیشههای مربا بود. اگر اردوگاه بودیم در سحر و افطار غذای گرم داشتیم. عادت داشتیم که سرسفره غذا دعای رزق میخواندیم. یکبار بعد از عملیات نان خشک به دستمان رسید. یک بسیجی بود 17- 16ساله. باز دعا خواند گفتیم که نان خشک که دیگر دعا ندارد گفت چرا برای آن هم باید خواند.»
خاطرات رزمندهها از حالوهوای جبههها در ماهرمضان
نان خشکیده و خرما؛ قوت سفرههای سحر و افطار
در همینه زمینه :