مرور خاطرات با اصغر نقیزاده، چهره آشنای فیلم و سریالهای دفاعمقدس و بازیگر سریال زیرخاکی
نوروز در جبههها دوستداشتنی بود
نیلوفر ذوالفقاری
اگر بخواهیم اصغر نقیزاده را معرفی کنیم، جز بازیگری در سریالهای زیرخاکی، معراجیها، وضعیت سفید و خوشرکاب و فیلمهای مهاجر، آژانس شیشهای و از کرخه تا راین، باید نام دهها فیلم و سریال دیگر را هم فهرست کنیم، آثاری که همگی یک ویژگی مشترک دارند، آن هم فضای جبهه و جنگ است. با این حال نقیزاده فقط بازیگر نیست، در برههای از زمان عکاس جنگ بوده و لحظهبهلحظه وقایع آن روزها را به تصویر کشیده است. او همانقدر که در نقشهایش اهل شوخی و خنده است، در دنیای واقعی هم خوشصحبت و بذلهگو است و خاطراتش را با لحن بامزهای تعریف میکند. با او از نوروز و ماهرمضان در جبهههای جنگ گفتوگو کردهایم و از علاقه دیرینهاش به سینما پرسیده و خاطرهبازی کردهایم.
چه زمانی متوجه علاقهمندیتان به سینما و بازیگری شدید؟
از همان دوران کودکی علاقه زیادی به سینما داشتم. روزی یک قران پول توجیبی از پدرم میگرفتم. جمع میکردم که بتوانم سینما بروم. تابستانها وضع بهتر میشد. در میوهفروشی شوهرخالهام کار میکردم و روزی 3تومان مزد میگرفتم. میتوانستم هفتهای چندتا فیلم ببینم. هر چه من سینما را دوست داشتم، پدرم بیزار بود. برای همین هم زیاد کتک میخوردم اما باز تا فرصتی پیدا میکردم به سینما میرفتم. بیشتر سینما جی، بعد از آن سینما ناتالی و خرم پاتوق من و دوستانم بود. الان دیگر خبری از آنها نیست. جمعهها هم خودمان را تحویل میگرفتیم و با رفقا میرفتیم سینما فلور در خیابان ولیعصر(عج). بهترین فیلمی که آن زمان برایم جذابیت داشت بروسلی بود که گاهی چندبار آن را میدیدم. یادم میآید در اوج شلوغیهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، برای تظاهرات رفته بودیم. تا رسیدم به میدان انقلاب چشمام به سینما خورد. از میان جمعیت خارج شدم و رفتم سینما 3تا فیلم پشتسرهم دیدم. تازه ساندویچ هم خوردم. بهخودم آمدم دیدم شب شده، جای شما خالی رسیدم خانه، کتک مفصلی از پدرم خوردم.
حالوهوای روزهای کودکی شما چه تفاوتی با حالا داشت؟
ما سر چهارراه خوش مستأجر بودیم. بعد از چندسال وقتی خالهام خانه خرید آنجا مستقر شدیم. اتاق عقبی مینشستیم. 2خانواده در یک خانه زندگی میکردیم؛ یکدل و همراه. مثل حالا نبود که تجملات، خوشیهای زندگیمان را بگیرد. محسن و مسعود تقیزاده پسرخالههای من بودند که شهید شدند. برادرشان محمود الان از خیّران مدرسهساز است. وقتی هواپیما رد میشد کلی ذوق میکردم و دوست داشتم سوار هواپیما شوم. آرزوهای کوچک من شیرین بود و دنیای قشنگی داشتم. اوج دلخوشیهایم سینما بود و فوتبال. انتهای خیابان جیحون زمین خاکی بود که آنجا با بچهها گلکوچک بازی میکردیم. آن روزها علی پروین و مرحوم ناصر حجازی را خیلی دوست داشتم.
چطور وارد دنیای سینما و بازیگری شدید؟
بهدلیل علاقهای که به سینما داشتم، در مسجد جوادالائمه(ع) تئاتر بازی میکردم. آن زمان مرحوم فرجالله سلحشور در مسجد بود و بازیگری یاد میداد. بچههای خوبی آنجا بودند؛ گلعلی بابایی و احمد دهقان بودند که الان نویسنده هستند. اکبر آبخضر، ناصر نادری و امیرحسین فردی که سردبیر «کیهان بچهها» بود. کمکم زمینه بازیگر شدنم فراهم شده بود تا سال1359که وارد حوزه هنری شدم. سال1361با تولید فیلم توبه نصوح پایم به سینما باز شد.آن زمان کارهای تدارکاتی انجام میدادم.
در بیشتر آثار از شما یک رزمنده شوخطبع و خوشخنده میبینیم. چرا این نوع کاراکتر انتخاب شماست؟
جنگ، زندگی بود. ما در جنگ مدام به همدیگر تیر نمیانداختیم بلکه زندگی میکردیم. شوخی میکردیم، ورزش داشتیم. جنگ گریه و خنده را با هم داشت؛ بنابراین نیازی نیست ما در فیلم و سریالهایمان فقط درگیری و تلخی جنگ را نشان بدهیم، ما به شوخطبعی هم نیاز داریم.
تا به حال موقع سال تحویل و نوروز در جبهه بودهاید؟
سال1363در جزیره مجنون، در خطمقدم و 400متری عراقیها بودم. سال تحویل حدود 10صبح بود و ما برای عملیات خیبر به جزیره مجنون رفته بودیم. بعضی سالها هم در جبهههای دیگر مثل دوکوهه بودم. حالوهوای نوروز در جبههها واقعا دوستداشتنی بود.
خاطرهای هم از نوروز آن سالها در جبهه خاطرتان مانده است؟
بله، اتفاقا خاطره جالبی از آن سال به یاد دارم. در واحدی که ما بودیم، من عکاس بودم، یک مداح و یک خطاط هم داشتیم که تابلوها را مینوشت. برای ما 3نفر یک واحد تبلیغات درست کرده بودند و بچهها به شوخی میگفتند اینها واحد تنبلیغات هستند! حالا چرا به این اسم معروف شده بودیم؟ چون ما یک موتور برق هوندا داشتیم، موقع اذان موتور برق را روشن میکردیم و رادیو را پشت بلندگوها میگذاشتیم تا صدای اذان در جبهه پخش شود. یک شب ما خوابمان برد و وقتی بیدار شدیم، هوا ابری و مهگرفته بود. همین که از خواب بیدار شدم، با عجله و هولهولکی ضبطصوت را پشت بلندگو بردم و اذان پخش کردم، غافل از اینکه ساعت 8:30صبح است! پیرمرد رزمندهای آمد و درحالیکه با تأسف سر تکان میداد گفت: «خسته نباشید! واحد تبلیغات نیست که تنبلیغات است! الان وقت اذان پخش کردن است؟»
حالوهوای جبههها را در ماهرمضان هم تجربه کردهاید، حال امسال نوروز با ماه رمضان همزمان شده، این تقارن برایتان خاطرهانگیز است؟
من 2بار در ماهرمضان در جبهههای نبرد حضور داشتم. یکبار سال1362و بار دیگر رمضان1367بود که به جبهه نبرد رفتم. بهطور کلی نیروهایی که ثابت در قرارگاه حضور داشتند و در بخش تدارکات فعال بودند، روزه میگرفتند اما گردانها بهدلیل شرایط جنگی و تحرکات مداومی که داشتند امکان روزه گرفتن نداشتند. آنها که در تدارکات بودند و ثابت در قرارگاه میماندند روزه میگرفتند.
از بین سکانسهایی که بازی کردهاید، کدامها برایتان ماندگار و خاطرهانگیز شده است؟
2سکانس را هرگز فراموش نمیکنم؛ یکی در «از کرخه تا راین» سکانسی که با علی دهکردی خداحافظی میکنم که براساس یکی از خاطرات خودم بود، یکی هم در «آژانس شیشهای» وقتی میخواهم آن پسر را بخندانم اما هر کاری میکنم نمیشود. در از کرخه تا راین وقتی میگوید دلم میخواد تو رکابت باشم، بگی برقصم میرقصم و... براساس یک اتفاق واقعی بود که در عملیات خیبر رخ داد. آنجا به شهید حمید فلاحپور گفتم شما زنده برنمیگردی، گفت میدانم. آن شب رفت و پیکرش 10سال بعد آمد. این را برای حاتمیکیا تعریف کردم و او آن سکانس را نوشت.
همیشه شما را در نقش رزمنده و در آثار دفاعمقدس دیدهایم. دوست نداشتید بازی در نقشهای دیگر را هم تجربه کنید؟
من سابقه حضور 30ساله در سینمای دفاعمقدس دارم. متأسفانه یا خوشبختانه، در سینمای ایران شما در هر چیزی که جا بیفتید دیگر درآمدن از آن دست خودتان نیست. من چند فیلم و سریال غیرجنگی نیز بازی کردهام اما به هیچ عنوان دیده نشدهاند. واقعیت این است آنها که بهدنبال بازیگر هستند و سراغم میآیند از من میخواهند در چنین نقشهایی بازی کنم. من هم دوست دارم نقشهای منفی با سبیلهای چخماقی هم بازی کنم و آدمها را بکشم تا تواناییهایم را نشان بدهم اما آنها که ما را میخواهند مهم هستند، نه ما. البته درک میکنم که با توجه به اینکه من رزمندهها را از نزدیک دیده بودم، توانستم نقشهای خود را برای مخاطب بهصورت باورپذیرتری بازی کنم.
با این تجربههای دلهرهآور، وقتی درگیر مشکلات و نگرانی میشوید، چطور آرامشتان را بهدست میآورید؟
جملهای میگویم که آن را رزمندگان زیاد میگفتند: «الا بذکرالله تطمئن القلوب» در عملیاتها بدون اضطراب و آشوبی این آیه را تکرار میکردیم و جلو میرفتیم، در زندگی کاری و زندگی شخصی در هر صورت ما با ذکر خدا آرامش پیدا میکنیم. در حقیقت خدا به قلب انسان آرامشی میدهد که آن آرامش دائمی است و از بین رفتنی نیست.