«دزدی کلیک»، متهم اصلی اخبار منفی
محمد لسانی، پژوهشگر رسانه: دولت مقصر عدمنفوذ پیامش است؛ مجراسازی و مرجعسازی رسانهای نکرده است
انتقال پیام همیشه یک فرستنده و یک دریافتکننده داشته است. گزارشهای متکی به واقعیتهای دقیق خبری در منبع تولید و انتشار خبر، دعوا و مایه اصلی چالش و رقابت رسانهای بوده ولی در سمت مقابل خود همیشه بهدست خریدار یا مصرفکننده نهایی نرسیده است. ذائقه مخاطب همپای پیشرفت ابزارهای رسانهای رو به گسترش و تغییر بوده و واقعیتهای خود را به منابع رسانهای تحمیل کرده است. در این ورطه برخی از ضرورت پوستاندازی سیاستهای کلان و خرد رسانهای سخن میگویند و برخی همچنان دستاویز پوسته و ظواهر سنتهای رسانهای باقی ماندهاند. سؤال اساسی اینجاست که کیفیت انتقال خبر در قالبهای جدید رسانهای چطور تضمین میشود و چطور منابع تولید خبر و دریافت خبر همچنان بر روایی و پایایی گزارشها و اخبار انتقالی در این فرایند پایبند میمانند؟ حجم بالای اخبار را چطور دستهبندی میکنند و به چه قضاوت نهایی از چینش آنها در کنار یکدیگر میرسند؟ چه الگوی ذهنی برای یک نتیجهگیری واحد از آنها دارند؟ با محمد لسانی، فعال و پژوهشگر رسانه درباره باز نگه داشتن مسیر انتقال اخبار خوب و بد در کنار یکدیگر و فراوانی آنها گفتوگو کردهایم.
فضای رسانهای رسمی کشور خودش را تحت فشار اخبار حاشیهای و منفی میبیند. این اتفاق ناشی از چیست؟
درخصوص بازنمایی رسانهای باید گفت در همه جای دنیا با توجه به سهولت دسترسی به شبکههای اجتماعی اخباری که اصولا دارای بار احساسی هستند، بیشتر از طریق شبکههای اجتماعی منتشر میشود. اخبار احساسی بیشتر در حوزههای انتقادی، بحرانها و آسیبها هستند. این تنها مخصوص کشور ما نیست. با توجه به الگوی غالب روزنامهنگاری از دهه1960میلادی به بعد در حوزه روزنامهنگاری عینی و عینیتگرا (Objective Journalism)، بهصورت خیلی خشک، گزارشی از رویدادها را منتشر میکند که فارغ از حس و حال به گزارش و رویداد میپردازد. این باعث میشود یک جای خالی ایجاد شود تا افرادی که از شبکههای اجتماعی استفاده میکنند و از طبقه متوسط جامعه هستند و بهتفریح، خنده و حتی انتقاد خشن و صریح واکنش بهتری نشان میدهند، اخبار رسمی آنها را ارضا نکند. اخبار رسمی رسانهها مبتنی بر روزنامهنگاری عینیتگراست و باعث میشود مخاطب رسانههای غیررسمی ازجمله شبکههای اجتماعی با آنها احساس قرابت نکند.
چرا روایت رسانههای غیررسمی غالب شده است؟
در جهان مفهومی تحت عنوان Click Bait یعنی دزدی کلیک داریم، یعنی دنبال این هستند که به هر طریق ممکنی کلیک بگیرند، مثلا چگونه یک نفر خودش را از طبقه دهم به پایین پرت میکند؛ این تیترها یا تیترهای زرد هستند یا تیترهایی هستند که هیچگاه در رسانههای رسمی گنجانده نمیشوند و در رسانههای اجتماعی انعکاس پیدا میکنند. بنابراین دزدی کلیک و اصولا سوءاستفاده از تفریحگرایی و حالگرایی مخاطبان و کاربران، مرگ ژورنالیسم و تولد پوپولیسم است. ژورنالیسم خودش را متعهد به منافع ملی و منافع ملت میداند. اتفاقی که در رسانههای اجتماعی میافتد بههیچوجه ژورنالیسم نیست.
این اتفاق مختص رسانههای داخلی ایران است؟
خیر. این یک مدل جهانی و مگاترند جهانی در پوشش اخبار ناامیدکننده، یاسآور و شوکهکننده است، ولی آثار منفی آن در کشور ما شدیدتر است، چون رسانههای رسمی قوی نیستند. رسانههای اجتماعی در کشورهای دیگر همین مسائل را ایجاد میکنند، اما رسانههای رسمیشان جایگاه و پایگاه دارند. رسانههای رسمی در کشور ما جایگاه و پایگاه ندارند. جهان در رادیو و تلویزیون به سمت تلویزیونهای تعاملی رفته است، اما تلویزیون ما کاملا سنتی است و از دهه1990 میلادی در دنیا از بین رفته است. همزمان شبکه آمار دقیق دارد که چه تعداد برنامههایش را میبینند اما صداوسیمای ما هنوز آماری از مخاطبان برنامههایش ندارد و از کف خیابان آمارها را جمعآوری میکند. شبکه فیلیموی ما نمونه بسیار کوچکی از آن چیزی است که در همه شبکههای آنها اتفاق افتاده است. روش کار فیلمهای سوپرمارکتی و فیلیموی ما روی تلویزیون سنتی آنها قرار گرفته است و تلویزیونشان تبدیل به تلویزیون تعاملی و ستاپباکسشان شده است. عبور از تلویزیون سنتی باید از داخل صداوسیما اتفاق میافتاد.
راهکار متکی نگهداشتن افکار عمومی به روایتهای درست و دقیق رسانهای چیست؟ مشکل کجا بوده است؟
ما نتوانستهایم سواد رسانهای را در کشورمان به نرخ کف برسانیم، یعنی حداقل استانداردهای لازم در حوزه آموزش رسانهای و حفاظت رسانهای توسط فرد و خانواده وجود ندارد. به همین علت است که ما صاحب مقتول و مجروحها در کف خیابانهای سایبری هستیم که از ناآگاهی و عدمسیاستگذاری درست دارند هزینه میدهند.
این آموزش و سواد رسانهای چطور باید اتفاق بیفتد؟
آموزش در همه جای دنیا در گام اول است. 4 اقدام باید برای ارتقای سواد رسانهای انجام گیرد. در همه جای دنیا متولی قانونی و حاکمیتی برای سواد رسانهای داریم. یعنی در حاکمیت یک نفر بهصورت خاص این سواد رسانهای را جلو میبرد. ما الان چنین جایی و نهادی نداریم که مسئول سواد رسانهای باشد. دومی تسهیلگر اجتماعی است که سمنهایی هستند که وظیفه کنشگری دارند. در کشور ما هیچ نظم و نظامی برای این سمنها نداریم. جاهایی دارند کار میکنند ولی بیشتر دکان برای عقد قرارداد هستند که وظیفهای برای خودشان قائل هستند. سومین مورد عطش فردی و خانوادگی است، یعنی خود پدر و مادرها میگردند عضو باشگاهها و سمنها (NGO) میشوند و در برنامهها شرکت میکنند. در کشور ما سواد رسانهای یک مسئله حکومتی است یعنی مثلا 98درصد دعوتها از یک استاد رسانهای از سوی ارگانهای دولتی برای کارمندانشان است. و چهارمی مراجع و بانکهای محتوایی است که مردم به آنها مراجعه میکنند. در جمهوری اسلامی یک پایگاه که بهصورت روزانه متعهد به تولید محتوا و برشهای کاربردی از اتفاقات روز برای آموزش به خانوادهها وجود ندارد. مثلا اگر خانوادهای بخواهد بداند فرزندش مبتلا به آسیب خاصی شده یا نه نمیداند باید به کدام سامانه مراجعه کند. اینها با همدیگر پیوند میخورد و باعث یک نظام حفاظت از افراد دربرابر آسیبهای رسانهای و از طرف دیگر هل دادن و تشویق افراد به سمتبهرهگیری از فرصتهای رسانهای میشود.
مسئله را از زاویه دید یک دولتمرد هم ببینیم. چرا غالب دولتها گلایه دارند که عملکردشان و دستاوردهایشان دیده نمیشوند و تحت پوشش اخبار حاشیهای و منفی قرار میگیرد؟ مثلا چرا سفر رئیسجمهور به چین با حاشیه مسائل پیش آمده برای یک معلم در آمل کمرنگ میشود؟
دولت خودش نخستین مقصر عدمنفوذ پیامش است. دولت اگر میگوید پیام من در لایههای اجتماعی نفوذ نمیکند، اول باید بهخودش مراجعه کند. دولت 2کار باید کند ولی حرکتی صورت نگرفته است. کار اول مجراسازی بوده است که دولت میبایست مجرا و کانال در افکار عمومی ایجاد میکرده است. دولت صرفا بهصورت ایستا، منفعل از مجاری موجود یعنی رسانههای رسمی و هرآنچه که هست استفاده کرده است؛ بهعبارت بهتر جایی نشسته و اعلام کرده خبرنگارها بیایند و از دولت سؤال کنند. نخستین متهم این ایستایی خود دولت است. دومین کاری که نشده مرجعسازی است. یعنی باید رسانهها و افرادی که اتصال اجتماعی ایجاد میکنند را مرجع میکرده است که نکرده است. ایراد این مسئله در خود دولت است. سومین موضوع بحث روایتسازی است. بهترین دولتهای روایتساز 3دولت گذشته بودند. دولت آقای خاتمی با شعار اجتماعی آمد و احیای بخشی از رسانهها و جنگ رسانهای در دولت اصلاحات اتفاق افتاد؛ هم بازی رسانهای بلد بود و هم از رسانهها استفاده کرد و گفتمان دولت خودش را از کف جامعه جلو برد. دولت آقای احمدینژاد و شخص خود ایشان یک ابررسانه بود که با بیان خودش تحرک اجتماعی ایجاد میکرد. آقای احمدینژاد این مسئله را در راس ایجاد کرد و روایتسازی کرد و تحرک و پویایی در شخص رئیسجمهور پدیدار شد. آقای روحانی نه از توان بیان روسای جمهور سابق برخوردار بود و نه تحرک و پویایی جامعه را برانگیخت؛ آقای روحانی مرجعسازی کرد و فرایند ایجاد کرد. با یک دیدگاه امنیتی کلونیسازی و فرایندسازی کرد تا بازی رسانهای را پیش ببرد. در دولت آقای رئیسی بهنظر میرسد پیام دولت روی هوا معلق است و پیامی تولید نشده است که به مخاطب برسد. قسمتی از این مشکل به حالگرایی کاربران برمیگردد و قسمتی به توجه رسانهها به مصالح آنی نه مصالح آتی برمیگردد. اما من نقش مردم و رسانهها در انفعال رسانهای دولت را زیر 30درصد میبینم.