• پنج شنبه 20 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 1 ذی القعده 1445
  • 2024 May 09
شنبه 12 خرداد 1397
کد مطلب : 18709
+
-

خانه‌ای روی آب

خانه جیمز بالدوین- نویسنده آمریکایی- در حال تبدیل‌شدن به آپارتمان است

خانه‌ای روی آب

مترجم| فرحناز دهقی:

بعد از آنکه در سال2000 در جنوب فرانسه به خانه جیمز بالدوین که فرانسوی‌های محلی به آن «شه بالدوین» می‌گویند رفتم تصمیم گرفتم به مکان‌‌های دیگری که برای این نویسنده اهمیت داشته هم سفر کنم؛ از خیابان‌های هارلم و دهکده گرینویچ گرفته تا پاریس، استانبول، آنکارا و بدروم. طی این سفرها با افراد بسیار زیادی آشنا شدم که او را به خوبی می‌شناختند و حتی مدتی هم با او زندگی کرده بودند و همگی تایید می‌کردند که او نیازی متضاد به داشتن روش زندگی دائما در سفر و از سوی دیگر ثبات و ایستایی یک زندگی روتین چندمکانی داشت. جالب آنکه بالدوین در اواخر عمر با تمرکز آثارش روی مسائل خانوادگی، شخصیت‌های زن و زندگی سیاهپوستان، بیشتر از همیشه اهلی شده بود.

تا قبل از رفتن به خانه بالدوین من کتابی درباره دهه‌ای از زندگی او که در ترکیه سپری شده بود و تعدادی مقاله درباره ابعاد مختلف آثار او نوشته بودم. وقتی برای نخستین بار به خانه او رفتم و از آنجا عکس گرفتم هیچ توقع نداشتم خانه را پر از مبلمان، کتاب، کاغذ، عکس و نقاشی ببینم اما وقتی که در سال2014 بار دیگر به آنجا بازگشتم با ساختمانی فروپاشیده و خالی که زیرساخت‌‌هایش پیدا بود و خزه‌ها، دیوارها و پنجره‌هایش را پوشانده بودند روبه‌رو شدم. حیاط‌خلوت -جایی که بالدوین روی میز گردی زیر یک چتر در فراغت خود کتاب می‌خواند- با مسیرهای آجری و سنگی به سوی باغ متراکم از علف‌های هرز بی‌شمار که این گمان را به ذهن متبادر می‌کرد که ساختمان زهوار در رفته خانه با وزش باد روی موج گیاهان سوار می‌شود، در مقابل چشم‌ام قرار داشت.

وضعیت اتاق مطالعه نویسنده در طبقه همکف - جایی که ژرژ براک یک‌بار نقاشی‌اش را کشیده بود و بالدوین آن را اتاق شکنجه می‌نامید- با پنجره‌های شکسته که یکی‌ از آنها حتی شیشه هم نداشت، در زوزه‌های باد باعث تاسف آدمی می‌شد. وقتی در سال2000 برای نخستین‌بار این خانه را دیدم این اتاق برای تامین هزینه‌های نگهداری خانه اجاره داده شده بود و به همین‌خاطر مجبور شدم تنها از نمای بیرون که خوب نگهداری شده بود عکاسی کنم اما اکنون نه‌تنها داخلش برای دیدار عموم باز بود بلکه مرز میان باغ و دیوارهای خانه هم در حال از بین رفتن بود و اتاق نویسنده داشت تبدیل به غاری می‌شد که شومینه‌ای داشت پر از برگ‌های خشک. این مکان‌ اهمیت فراوانی داشت، زیرا خانه نویسنده‌ای بود که کارهای خلاقانه‌اش را در آن شکل داده بود.

رد‌پای بازدیدکنندگان، کارگران صاحبخانه، کسانی که بطری‌های پلاستیکی‌شان را روی زمین انداخته بودند و پوست خوراکی‌های مختلف‌شان زیر پای آدم سروصدا می‌کرد در جای‌جای خانه دیده می‌شد. سطل زباله مملو از برگ‌، شاخه و حشره‌های مرده بود و تخم موش‌ روی موزائیک‌های سنگی کف خانه طراحی مرموز و عجیب و غریبی ایجاد کرده بود. تضاد میان عکس‌هایی که طی 2 بار سفرم از فضای داخلی خانه گرفتم به خوبی بیانگر سرنوشت غم‌انگیز خانه بالدوین بود. اما این هنوز پایان ماجرا نیست.

خانه ویلایی قدیمی زیبایی در شهر سنت پائول‌دُونس قرار است به‌زودی نابود شود. جیمز بالدوین از سال1970 به‌دلیل آرامش این شهر به این خانه مهاجرت کرد. او می‌توانست هر روز از میان درختان پرتقال و خرما به دیدن رشته‌ کوه‌های آلپ بنشیند و هر غروب تلألوی ارغوانی‌رنگ آفتاب را بر پهنه دریای مدیترانه ببیند.
او طی دوران سکونتش در این خانه، میزبان مهمانانی چون مایلز دیویس و الا فیتزجرالد بود. بیل کوزبی به مناسبت تولدش هر سال برایش گل می‌فرستاد و بتافرد دلانی- نقاش مدرنیست- هم گاه‌به‌گاه با جعبه رنگ و بوم نقاشی‌اش به این خانه می‌آمد تا تصویر باغ او را نقاشی کند. در حیاط زیبای او همیشه میزی وجود داشت که بالدوین و دوستانش دور آن می‌نشستند و با هم گپ می‌زدند. او این میز را در نمایشنامه «میز خوشامدگویی» که درباره زندگی یک آفریقایی- آمریکایی در جنوب فرانسه است روایت کرده است. بالدوین هرگز صاحب این خانه نبود اما زمانی که مرگش فرا رسید در حال طی‌کردن روند خرید آن بود.

بالدوین با جین‌فار- زن صاحبخانه- دوست بود و خانواده بالدوین می‌گویند او وصیت کرده بود پس از مرگش خانه به بالدوین برسد. اما جیمز زودتر از او مرد و خانه به‌دست کسانی افتاده که هیچ شناختی از جیمز ندارند و در فکر ساختن ساختمانی تازه و مدفون‌کردن خاطرات او و دوستانش هستند.

همان‌طور که قدم به درون خانه می‌گذاشتم و در تمام یک ساعتی که درون آن می‌گشتم از تضاد و رویارویی میان تجربه‌های گذشته و اکنونم درباره دیدار از این خانه، سخت نگران و مضطرب شده بودم؛ هم ناراحت بودم و هم خشمگین زیرا پس از مرگ دیوید بالدوین، خانواده‌اش دست از این خانه کشیده بودند درصورتی که می‌توانستند همچنان آن را حفظ کنند. از سوی دیگر از بی‌کفایتی خودم هم ناامید و ناراحت بودم و خودم را سرزنش می‌کردم که چرا سال 2000 موقع تماشای این خانه از آن بیشتر عکس نگرفته بودم (چه‌کسی می‌توانست حدس بزند این خانه به‌زودی از دست می‌رود؟). یکسره خودم را سرزنش می‌کردم که هرگز نمی‌توانم چیدمان اتاق مطالعه و زندگی بالدوین را ببینم. همان‌طور به چرخیدن در خانه ادامه می‌دادم و با ناراحتی مشغول عکاسی بودم و با غرغرهای پسرم که می‌گفت از اینجا برویم اعصابم خردتر می‌شد. هنوز خیلی کارها باید انجام می‌شد؛ ثبت و ضبط. تا همان موقع هم خیلی چیزها از دست رفته بود. دلیلی که باعث خشم و ناراحتی‌ام شده بود این حقیقت دردناک بود که تنها خانه‌ای که بالدوین بخش مهمی از آثارش را در آن نوشته بود در مقابل چشمانم در حال نابودی بود. البته هنوز نابود نشده بود و راهی برای نجاتش وجود داشت اما این راه برای هرکس که چنین هدفی داشت با قیمت‌های بالای فروش خانه و سیاست‌های خاص مشاور املاکی‌ها بسیار مشکل بود.



چه‌کسی می‌تواند 30میلیون یورو بدهد تا خانه این نویسنده از هم فرو نپاشد؟ بالاخره این خانه تبدیل به مکانی برای حضور گردشگران و علاقه‌مندان بالدوین می‌شود یا استخر مردی ثروتمند؟ نکند این خانه آن‌قدر به حال خود رها شود که کم‌کم هیچ‌ چیز از آن باقی نماند. اوایل نوامبر سال2014 جیل- دوستم- برایم ای‌میل ناراحت‌کننده‌ای فرستاده بود و عکس‌هایی از تتمه خانه بالدوین را به آن ضمیمه کرده بود. احتمال می‌دادم نخستین بخش از خانه که خراب شده، استودیو و اتاق نشیمن او بوده است. من آنجا نبودم اما خوب می‌توانستم حدس بزنم و حتی بوی خاک و نم و گل را احساس کنم.

پس از آنکه من و کاز- پسرم- خانه را دیدیم با صاحب رستوران محلی معروف La Colombe d’Or دیدار کردیم. درحالی‌که در ورودی رستوران که پاتوق بالدوین بود گرم گفت‌وگو بودیم خانم پیتو روکس- صاحب رستوران- به ما گفت اوضاع خانه بالدوین مایه شرمساری کسانی است که با بدجنسی و کوچک‌مغزی در تلاشند تا یاد و خاطره بالدوین را از آن خانه پاک کنند. خانم پیتو روکس که در میانه سال‌های میانسالی‌اش است در سال‌های کودکی‌اش جیمز بالدوین را عمو جیمی صدا می‌کرده است و با احترام و ستایش از او یاد می‌کند. او به یاد می‌آورد زمانی که دختر جوانی بود، یک‌بار با جیمز بالدوین تا نیمه‌های شب به گفت‌وگو نشسته بود و بالدوین هم پدرانه به او توصیه‌هایی برای زندگی کرده بود. من نخستین بار در سال2000 با او صحبت کردم. او آن زمان سرزنده‌تر بود و نسبت به آینده و سرنوشت خانه بالدوین امیدوارتر. ایون- مادرش- شدیدا بیمار بود و به همین‌خاطر نمی‌توانست با من صحبت کند. او نخستین باری را که بالدوین را دیده بود به یاد داشت؛ در همین رستورانی که ما نشسته بودیم؛ «عمو‌جیمی خیلی باجذبه و مقتدر بود؛ هم زیبا بود و هم زشت، با خودم فکر می‌کردم انگار یکی از نقاشی‌های خوان میرو زنده شده باشد.»

 خانم روکس سال‌ها بعد همچنان یاد و خاطره او را زنده نگه می‌داشت و به بازدیدکنندگان خوشامد می‌گفت و به سوالات آنها پاسخ می‌داد. اما در سال2014 او دچار توهماتی می‌شود که انگار همه مشغول ثبت و ضبط اسنادی علیه او هستند. حتی وقتی من و کاز داشتیم با او خداحافظی می‌کردیم از کاز خواست تا زیب ژاکتش را باز کند و به او گفت: «توی ژاکتت چه داری؟ نشانم بده». می‌خواست مطمئن شود که ما حامل ابزار جاسوسی نیستیم. آن زمان هر دو از این موضوع، هم سخت ناراحت شدیم و هم خنده‌مان گرفت. رستوران خانم روکس که در گذشته به والدینش تعلق داشت همیشه پذیرای بالدوین بود که روی صندلی مخصوص به‌خودش می‌نشست و درگیر مکالماتی می‌شد که تا ساعت‌ها پس از نیمه‌‌شب ادامه داشت. هنرمندان و سلبریتی‌هایی که برای شام خوردن با او به رستوران می‌آمدند هرکدام در ساخت خاطره‌ها و تصویر اسطوره‌ای او نقش داشتند.

رستوران La Colombe d’Or تمام تلاش خود را برای حفظ رد پای بالدوین کرده است و حتی در آن پیشخدمتی کار می‌کند که او را به خوبی به یاد می‌آورد. اما تا جایی که حافظه‌ام یاری می‌کند هیچ یادبودی از او در رستوران دیده نمی‌شد.

این بار طی دیدارم از خانه بالدوین تا می‌توانستم از آنچه از این خانه باقی‌مانده بود عکس‌های دیجیتال گرفتم. حتی احساس کردم باید از برخی مکان‌های خانه با تلفن همراهم ویدئو هم بگیرم. طی عکاسی‌ام متوجه شدم که دنبال رد پای تخریب‌ها و نقص‌های خانه هستم. وقتی در ژوئن 2017 به خانه بالدوین بازگشتم از آنچه می‌دیدم سخت متعجب شدم. می‌دانستم کسی که در سال2014 این خانه را خریده، بیش از دوسوم آن را با بولدوزر تخریب کرده و به‌دنبال ساخت آپارتمان‌هایی مجلل با استخر بزرگ و گرانقیمت است. در تبلیغ این خانه برای فروش نوشته شده بود: «به‌زودی در این مکان آپارتمان‌هایی بسیار شیک، با نمای منحصر به فرد رو به دریا ساخته خواهد شد که برای خرید آنها باید هرچه زودتر اقدام کنید». خانه بالدوین در میانه خاک و خل با آن تاریخچه و اهمیتش در حال فروپاشی بود و زوج جوانی که می‌توانستند صاحبان بالقوه یکی از آپارتمان‌های جدید آن باشند بدون آنکه کوچک‌ترین اهمیتی به بالدوین و خانه‌اش بدهند در حال برانداز‌کردن نمای منحصر به‌فرد دریا بودند. ما از در باشکوه خانه رد نشدیم اما از فاصله میان حصارها استفاده کردیم و به داخل خانه رفتیم. امیدوار بودیم که کسی ما را در چنین وضعیتی نبیند، زیرا ورود بدون اجازه به آن ممنوع بود. در هر حال گشتی دور خانه زدیم و عکس‌های زیادی گرفتیم. در حیاط خانه که قرار بود به‌زودی تبدیل به استخر بزرگی شود قدم زدیم. این‌بار متوجه کاشی‌های حمام بالدوین شدم که از پس یک مشت گل و خاک باز هم خود را نشانمان می‌داد. آنجا بود که دلم گرفت و رویم را برگرداندم تا پسر 15ساله‌ام نتواند ببیند تا چه اندازه متأثر شده‌ام. در حیاط بالدوین تک نخل خرما و چند درخت زیتون که شاید عمرشان به بالای 100سال می‌رسید وجود داشت.

سومین دیدارم از این خانه، غم‌انگیزترین دیدارم بود؛ زیرا از جهاتی بالدوین در نظرم بی‌خانمان شده بود؛ مرد سیاهپوست مهمی که انتخاب کرده بود با دنیا بجنگد. تخریب این خانه برای اهالی محله فقدان بزرگی خواهد بود و از همین حالا هویت این شهر برای همیشه دچار کاستی شده است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید