• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
سه شنبه 2 اسفند 1401
کد مطلب : 186135
+
-

لالایی

کیم توی

وقتی به من گفتند که پسرم در دنیای خودش محبوس شده است؛ وقتی تأیید شد که او یکی از کودکانی است که با وجود اینکه نه کر است و نه لال، نمی‌تواند صدای ما را بشنود و با ما صحبت کند، من نه گریه کردم و نه ضجه زدم. او یکی از آن دسته کودکانی بود که ما باید از دور دوست‌شان می‌داشتیم و لمس‌شان نمی‌کردیم، نمی‌بوسیدیم‌شان و به آنها لبخند نمی‌زدیم چرا که ممکن است همه حواس‌شان به‌خاطر بوی پوست ما، شدت صدای ما، بافت موهایمان و یا ضربان قلب‌مان تحریک شود. احتمال داشت او حتی بتواند روزی کلمات دشواری را با تمام سختی‌اش تلفظ کند، اما ممکن بود هرگز مرا با محبت، مامان صدا نزند. او هیچ وقت درک نخواهد کرد چرا وقتی برای نخستین‌بار لبخند زد، گریه کردم. هیچ‌وقت نخواهد دانست که به‌خاطر وجود اوست که برای هر ذره از شادی و شوق، شکرگزاری می‌کنم و من همچنان علیه أوتیسم خواهم جنگید؛ حتی اگر همین حالا هم بدانم که شکست‌ناپذیر است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
لالایی